🐺𝑹𝒐𝒐𝒕𝒍𝒆𝒔𝒔 𝑨𝒍𝒑𝒉𝒂...

By Shina9897

433K 64.4K 35.6K

با غرش بلندی که کرد سر هر دو پسر هول زده سمتش چرخیدو جونگکوک با دیدن پسر مو طلایی که با چشمای خمار آبی لرزون... More

Characters
🐺Part.1🌙
🐺Part.2🌙
🐺Part.3🌙
🐺Part.4🌙
🐺Part.5🌙
🐺Part.6🌙
🐺Part.7🌙
🐺Part.8🌙
🐺Part.9🌙
🐺Part.10🌙
🐺Part.12🌙
🐺Part.13🌙
🐺Part.14🌙
🐺Part.15🌙
🐺Part.16🌙
🐺Part.17🌙
🐺Part.18🌙
🐺Part.19🌙
🐺Part.20🌙
🐺Part.21🌙
🐺 Part.22🌙
🐺Part.23🌙
🐺Part.24🌙
🐺Part.25🌙
🐺Part.26🌙
🐺Part.27🌙
🐺Part.28🌙
🐺Part.29🌙
🐺Part.30🌙
🐺Part.31🌙
🐺Part.32🌙
🐺Part.33🌙
🐺Part.34🌙
🐺Part.35🌙
🐺Part.36🌙
🐺Part.37🌙
🐺Part.38🌙
🐺Part.39🌙
🐺Part.40🌙
🐺Part.41/last part🌙
🐺Special Part.1🌙
🐺Special Part.2🌙
🐺Special Part.3🌙
🐺Special Part.4🌙
🐺Special Part.5🌙
🐺Special Part.6🌙
🐺Special Part.7🌙
🐺Special Part.8🌙
🐺Special Part.9🌙
🐺Special Part.10🌙
🐺Special Part.11🌙
🐺Special Part.12🌙
🐺Special Part.13🌙
🐺Special Part.14🌙
🐺Special Part.15🌙
🐺Special Part.16🌙
🐺Special Part.17🌙
🐺Special Part.18🌙
🐺Special Part.19🌙
🐺Special Part.20🌙
🐺Special Part.21🌙
🐺Special Part.22🌙
🐺Special Part.23🌙
🐺Special Part. 24🌙
🐺Special Part. 25🌙
🐺Special Part. 26🌙
🐺Special Part. 27🌙
🐺Special Part. 28🌙
🐺Special Part. 29🌙
🐺Last Special Part 30.1🌙
🐺Last Special Part 30.2🌙
ورژن ویکوک

🐺Part.11🌙

7.9K 1K 496
By Shina9897

تقریبا ظهر شده بود و توی پک تلاطم بود و هر کسی مشغول انجام کاری و آماده کردن چیزی بود.
جونگکوک در حالی که تقریبا آماده شده بود دستش رو توی جیب شلوار جذب پارچه ایش فرو برده بود و با دقت کار ها رو نظاره میکرد. کمی توی دلش استرس داشت و دلیل این استرس خانوادش بودن. حتی نمیدونست که قرار بود بیان یا نه هر چند کاملا معلوم بود که اونا هیچ اهمیتی بهش نمیدن و احتمال اومدنشون زیر صفر بود.

این قلبش رو به در میاورد اما در ظاهر لبخند میزد و سعی میکرد خودش رو محکم نشون بده. اون یه آلفا بود...نباید نقطه ضعف دست کسی میداد. سرش رو تکون دادو با وارد شدن به داخل خونه تصمیم گرفت که سری به جفتش بزنه و از وضعیتش خبر داشته باشه. چند ساعتی از فرستادن جعبه براش گذشته بود و جونگکوک بی نهایت منتظر بود تا اون لباس هارو تن دونه برفیش ببینه، هر چند همین الان هم مطمعن بود که شبیه فرشته ها شده و قراره حسابی قلبش رو به هیجان و تپش بندازه.

تهیونگ کلافه از چیز هایی مختلفی که توسط دختر غریبه ای پشت پلک هاش مالیده میشد پوفی کشیدو با عصبانیت دستش رو عقب کشید غرید.

_بسه دیگه! مگه من دخترم که این همه چیز میز به صورتم میزنی؟ کافیه

جین و جیمین شوکه به همدیگه نگاه کردن و جیمین با گزیدن لبش لبخند ساختگی زدو به سمت دختر میکاپ آرتیست رفت.

_آا... فکر کنم دیگه کافه باشه... ممنون ازت میتونی بری

دختر بی حرف سرش رو تکون دادو بعد از جمع کردن وسایلش از اتاق خارج شد.

جین نوچی کردو به سمت امگای اخمالو که مقابله آیینه نشسته بود رفت و دستش رو به آرومی روی شونه اش گذاشت.

_ته؟ چرا انقدر عصبی؟ اون دختر بیچاره که گناهی نداشت

تهیونگ نفسش رو به تندی بیرون فرستاد و توی آیینه نگاهی به صورت میکاپ شده اش انداخت. پشت پلک هاش سایه ملایم مشکی رنگی نشسته بود و چشم های وحشی آبیش رو بیشتر رخ میکشید و لب هاش با بالم صورتی رنگی برجسته تر شده بود. موهای طلایی رنگش حالت دار شده و روی پیشونیش ریخته شده بود به معنای واقعی کلمه زیبا و بی نقص شده بود! اگه زمان دیگه ای بود حتما از دیدن خودش کلی ذوق میکرد و خوشحال میشد اما وقتی فکر میکرد که به چه دلیلی این شکلی شده باعث از بین رفتن خوشحال میشد و دوست داشت صورتش رو پاک کنه تا هیچ اثری ازش نمونه...

جیمین با دیدن ساعت کنارشون ایستاد و گفت

_باید لباستو بپوشی تهیونگ، وقتشه...

آه عمیقی کشیدو با صورت تو هم از جاش بلند شدو به سمت لباس هاش که روی تخت بود رفت. خم شد تا پیراهن رو برداره که جیمین دوباره گفت

_اول باید توریه رو بپوشی ته

چشماش رو با حرص توی حدقه چرخوند و بلند گفت

_من اون کوفتی رو نمیپوشم!

جین کلافه از لجبازی های امگا اخمی کردو متقابلا با صدای بلند گفت

_بس کن دیگه تهیونگ داری شورشو درمیاری

امگا اما جوری که انگار بهونه ای برای تخلیه کردن عصبانیتش داشته باشه با لجبازی پیراهن توری رو از روی تخت چنگ زدو با پرت کردن روی زمین لگدی بهش زدو پشت سر هم گفت

_نمیخوام...دوستش ندارم نمیپوشمش نمیخوا..

_اینجا چه خبره؟

سر هر سه پسر ناگهانی سمت جونگکوک که با خشم جلوی اتاق ایستاده بود چرخیدو تهیونگ دست به سینه نگاهش رو از مرد گرفت و اهمیتی بهش نداد و این بین اون دو پسر بودند که با ترس به آلفای عصبانی مقابلشون نگاه میکردند..!

جونگکوک که با شنیدن صدای دادو بیداد جفتش پشت در ایستاده بود با شنیدن حرفاش عصبی با فک منقبض شده وارد اتاق شدو به امگای تخسش که پیراهن توری لباسش رو زیر پاش انداخته بود و لگد میزد عصبی در حالی که سعی میکرد خشمش رو کنترل کنه با قدم های بلند بهش نزدیک شدو بی توجه به اون چنگی به بازوش زدو خیره به چشمای نفس گیرش غرید

_این همه لجبازی برای چیه؟ چرا لباست رو نمیپوشی؟

تهیونگ اخمی از درد بازوش کرد وگفت

_دوست ندارم بپوشمش

جونگکوک چشماش رو از حرص روی هم فشرد و گفت

_تنهامون بزارید

دقیقه ای طول نکشید که هر دو پسر از اتاق خارج شدن و آلفا با گرفتن هر دو بازوی پسر تکونی به بدنش داد.

_مشکل کوفتیت چیه؟ چرا داری انقد لجبازی میکنی؟

دستاش رو روی سینه مرد گذاشت و با فشار دادنش سعی مرد از خودش جداش کنه.

_ولم کن...بهت گفتم که، نمیخوام بپوشمش مجبور نیستم کاری که دوست ندارم رو انجام بدم

پوزخند صداداری از حرص زدو ثانیه ای بعد با گرفتن چونه ظریف امگا بین دستش در حالی که چشماش به لب های صورتی غنچه شده اش خیره شده بود با صدای بم و خشکی گفت

_منو دیوونه نکن امگا... مجبورم نکن لباستو توی تنت پاره کنمو خودم بهت بپوشونم..! همین الان اون کوفتیو میپوشی و با من میای پایین فهمیدی؟

تهیونگ که با لحن آلفایی مرد زانوهاش سست شده بود ناله ای کردو با چشمای اشکی نالید.

_خ..خیلی خوب...میپوشم ولم کن

جونگکوک که هنوز به حرفش اعتماد نداشت کمی ازش فاصله گرفت و گفت

_همین الان جلوی من بپوشش

تهیونگ با چشمای گشاد شده نگاش کرد.

_چ..چی؟ من...من نمیتونم

آلفا نیشخندی زدو قدمی بهش نزدیک شد.

_چیه؟ ازم خجالت میکشی؟ من آلفای توام و بزودی هم قراره با هم میت شیم

چشماش رو رو هم فشرد و با مشت کردن دستاش گفت

_حداقل روت رو بکن اون ور...لطفا

جونگکوک پوفی کردو با چرخیدن، روش رو سمت دیگه ای کرد.

_زود باش وقت نداریم

امگا چشم غره ای به مرد که پشتش بهش بود و
نمی دیدتش کرد و با خم شدن پیراهن توری رو توی دستش گرفت و با انزجار بهش نگاه کرد. پیراهنی که کاملا بدن نما بود و یقه اش از حریر دوخته شده بود. نگاه دوباره ای به آلفا کردو سریع تیشرتش رو از تنش درآورد و با باز کردن دکمه های ریز پیراهن که پشتش بود اونو از گردنش رد کردو بعد از پایین کشیدن لباس با حالت زاری به وضعیتش که پیراهن با وجود دکمه های باز کاملا توی تنش کیپ نشده بود لعنتی به لباس فرستاد و رو به مرد گفت

_د..دکمه هاش رو نمیتونم ببندم

جونگکوک سرش رو سمت پسر برگردوند و با دیدنش مات بهش نگاه کرد جوری که حتی نفس کشیدن یادش رفت... دونه برفش در حالی که صورتش از خجالت سرخ شده بود دست هاش رو روی سینه هاش گذاشته بود تا بدنش معلوم نباشه و نمیدونست با این کار چه آتیشی توی قلبش مینداخت... تهیونگ با دیدن سکوت مرد سرش رو بالا آورد و با دیدن نگاه خیره اش روی تنش اخماش رو تو هم کرد.

_لطفا جین هیونگم رو صدا کن تا کمک کنه

با صدای پسر به خودش اومد، تک سرفه ای کردو به سمتش قدم برداشت و گفت

_خودم میبندمشون

با رسیدن بهش به نرمی بازوش رو گرفت و در حالی که نمیتونست نگاهش رو ازش بگیره اونو پشت به خودش چرخوند و تازه فاجعه اصلی رو دید. کمر برهنه امگاش از لای دکمه ها بیرون افتاده بود و جونگکوک با دیدن مهرهای کمرش به سختی آب دهنش رو قورت داد و نگاه لرزونش رو ازشون گرفت چون ممکن بود هر لحظه اختیارش رو از دست بده و با جلو رفتن لب هاش رو بهش بچسبونه و دونه دونه مهره هاش رو ببوسه..!

بدنش لرزی از نزدیکی مرد بهش کردو با جمع شدن توی خودش چشماش رو محکم بسته بود و منتظر بود تا بستن دکمه ها تموم بشه اما با هر دکمه ای که بسته میشد نفس های داغ مرد به کمرش میخورد حس عجیبی درونش ایجاد میکرد. بلاخره با هر مشقتی بود دکمه ها کامل بسته شدن و امگا فوری ازش فاصله گرفت و به سمت پیراهن سفید روی تخت رفت تا سریع بپوشتش.

_ممنون

بعد پوشیدن لباس و مرتب کردن یقه اش دستی به موهاش کشیدو سمت مرد چرخید.

_من آمادم

جونگکوک نگاه عمیق و پر تحسینی به امگاش انداخت و با لبخند بهش نزدیک شد و بازوش رو به سمتش گرفت.

تهیونگ نگاهی به بازوی مرد که به سمتش گرفته شده بود انداخت و ناچار دستش رو روش حلقه کردو هر دو به سمت در حرکت کردن.

•┈┈┈••✦ ♡ ✦••┈┈┈•

همه مهمون ها و افراد پک توی فضای بزرگ باغ جمع شده بودن و منتظر اومدن آلفا و لوناش بودن. جایگاه قشنگ و زیبایی با گل های رز سفید تزیین شده بود و میز و صندلی های سفید رنگی که با انواع غذا و نوشیدنی برای مهمون ها تدارک دیده شده بود به چشم میخورد. جین در حالی که با نوشیدنی توی دستش بازی میکرد زیر لب رو به آلفاش گفت

_خیلی استرس دارم نامجون، میترسم تهیونگ کار بچگانه ای انجام بده

آلفا همنطور که به اطرافش نگاه میکرد سمت جفتش چرخید.

_آروم باش عزیزم...چیزی نمیشه من مطمعنم، اگه میخواست کاری بکنه تا الان کرده بود

پسر سری تکون دادو بقیه نوشیدنیش رو سر کشید.
طولی نکشید که با صدای دست زدن مهمون ها همگی نگاهشون رو به آلفا و امگای سفید پوش کنارش که وارد میشدن دادن و جین با دیدن دونسنگش که دستش رو دور بازوی آلفا حلقه کرده بود، با بغض بهش نگاه کردو از ته دلش آرزو کرد تا خوشبخت بشه.

جیمین از روی صندلیش بلند شدو کنار آلفاش که با صورت خنثی به اون زوج خیره شده بود گفت

_خیلی بهم میان نه؟

یونگی نگاهش رو ازشون گرفت و به صورت امگای باردارش که با موهای بسته شده و طره ای ازش که روی صورتش ریخته بود لبخند محوی زدو سرش رو تکون داد.

نگاه کلافه و عصبی به آدم های زیادی که بهش خیره شده بودن انداخت و در حالی که سعی میکرد خودش رو کنترل کنه لبخند زورکی روی لبش نشوند که فقط کمی باعث کش اومدن صورتش شد. بغض بزرگی گلوش رو گرفته بود با فشار دادن دستش دور بازوی آلفا تلاش کرد تا گریه نکنه و باعث دردسر نشه.

جونگکوک با حس فشار عمیق توی بازوش سرش رو سمت جفتش چرخوند و با دیدن صورت اشک آلودش که هر لحظه ممکن بود گریه کنه جدی زیر لب غرید.

_خودت رو جمع کن...این چه وضعیه؟ لازم نیست به همه نشون بدی که چقدر ناراضی ای

نگاه لرزون و آبیش رو به مرد دوخت و با دیدن اخم های توهمش تند تند پلک زد تا اشک هاش رو کنترل کنه.

تقریبا مراسم شروع شده بود و همگی به نوبت بهشون نزدیک شده و تبریک میگفتن و تهیونگ با هر بار لونا خطاب شدنش در حالی که نمیتونست احساست واقعیش رو بروز بده لبخند ساختگی زده و در جوابشون تشکر کرده بود. کسی توی این جمع درکش میکرد؟ قطعا هیچ کس..! هیچ کس به احساس امگایی که از درون در حال فروپاشی بود توجه نمیکرد..امگا ها حقیقتا توی زندگی شون حق هیچ انتخابی نداشتن و باید سرنوشتشون رو قبول کردن..اگه لبخند میزدی و مطیع آلفات بودی زندگی خوبی داشتی ولی اگه راضی نبودی و اعتراضی میکردی به زور و اجبار وادارت میکردن تا مطیع بشی.. این قانون زندگی امگا ها بود...

بلاخره زمان بخش اصلی مراسم رسیده بود...میت شدنشون..!

اونا باید جلوی همه مهمونا گردن همدیگه رو بو میکشیدن و با گذاشتن رایحه هاشون روی هم میت شدنشون رو کامل میکردن... کف دستاش از استرس عرق کرده بود و با نگرانی به اطرافش نگاه میکرد انگار که میتونست چاره ای پیدا کنه..!

جین به طرف پسر که صورتش به شدت پریده بود رفت و با گذاشتن دستش روی شونه اش گفت

_تهیونگ عزیزم حالت خوبه؟ چرا انقدر آشفته ای

امگا دست یخ زده اش رو توی دست هیونگش گذاشت و با التماس نگاهش کرد شاید که کمکش کنه حتی تا نوک زبونش اومد تا حرف بزنه اما وقتی چشمش به آپاش افتاد که با صورت خندون مشغول صحبت با کسی بود لحظه ای مکث کرد... اون نمیتونست همچین کاری بکنه.... نمیتونست انقدر خودخواه باشه که با بهم زدن مراسم باعث ایجاد جنگ بین دو پک بشه. لبخند تلخی زدو سرش رو تکون داد

_چیزی نیس هیونگ.. من خوبم

جین از روی میز آبمیوه ای برداشت و با دادنش دست پسر گفت

_کمی ازش بخور، رنگت پریده

تهیونگ تشکری کردو با گرفتن لیوان نصفی ازش رو سر کشید و دوباره دستش داد. با دیدن مرد که داشت سمتش میومد ضربان قلبش بالا رفت و با گرفتن نفس عمیقی سعی کرد استرسش رو کم کنه.

جونگکوک مقابل جفتش وایستاد و با دراز کردن دستش به سمتش گفت

_وقتشه...

امگا نگاهی به دست مرد و صورتش انداخت و با تعلل دست لرزونش رو توی دست مرد گذاشت و از جاش بلند شد. با رفتنشون سمت جایگاه توجه همگی دوباره سمتشون کشیده شد و با چشمای مشتاق بهشون نگاه کردند.

جونگکوک با لبخند گوشه لبش دستش رو دور کمر پسر انداخت و با نزدیک کردن به خودش خیره به چشمای لرزونش لب زد.

_از امروز تو مال من میشی... لونای پکم

سرش رو سمت گوشش برد و ادامه داد.

_دونه برف آلفا... و اجازه نمیدم هیچکس تورو ازم بگیره

به چشمای مجذوب کننده ش خیره شدو تهدید وار گفت

_هیچکس...

با تموم شدن حرفش سرش رو سمت گردنش فرو برد و جایی بین ترقوه و شونه هاش رو عمیقا بویید و رایحه اش رو روش گذاشت و همزمان حلقه دست هاش رو دورش محکمتر کرد.

بدنش لرز شدیدی کردو با گذشتن برقی از تیغه کمرش ناله کوتاهی از دهنش خارج شد و به کت مرد چنگ زد تا جلوی افتادنش رو بگیره.

جونگکوک بوسه عمیقی روی گردن امگاش گذاشت و با عقب کشیدن چشمای خمارش رو بهش دوخت و گفت

_نوبت توعه...

با نفس نفس به صورت مرد نگاه کرد و لبش رو گزید. نگاهی به اطرافش انداخت و با دیدن چشمای منتظر همه استرسش بیشتر شد و با دیدن صورت نگران هیونگش لبخند زورکی زدو با نزدیک شدن به آلفا سرش رو توی گردنش فرو برد و شروع به بوییدنش کرد... بوی تند پرتقال و خزه بلوط زیر بینیش پیچیدو همزمان که باعث سرگیجه اش میشد، ضربان قلبش هم بالا رفت و جریان گرمای عمیقی رو توی بدنش حس کرد به هر سختی که بود تمام توانش رو جمع کرد و بعد از گذاشتن رایحه اش سریع عقب کشید و سرش رو پایین انداخت که صدای دست و جیغ مهمون ها و شادی افراد پک بلند شد غافل از اینکه آلفای شکسته ای دور از چشم همه به درختی تکیه داده بود و با چشمای اشکیش به صحنه مقابلش نگاه میکرد و شاهد از دست دادن  معشوقه اش بود... به وضوح میتونست ناراضی بودن پسر رو حس کنه، اون بهتر از هر کسی میشناختش... با انگشتش اشک گوشه چشمش رو پاک کرد و با نگاه کردن بهشون جدی لب زد

_دوباره به دستت میارم ماه من... منتظرم بمون

•┈┈┈••✦ ♡ ✦••┈┈┈•

بعد از خوردن شام مفصلی کم کم مراسم به پایان خودش رسیده بود و مهمون ها بعد گفتن تبریک دوباره رفته بودن و حالا جو صمیمانه ای بین خودشون ایجاد شده بود. تهیونگ بدون اینکه به کسی یا چیزی اهمیت بده توی بغل هیونگش مچاله شده بود و مثل بچه ای تو بغل مادرش میلرزید و آسیتین کتش رو توی مشتش گرفته بود. جین نوچی کردو نگاهی به اطرافش انداخت و با دیدن آلفاش که مشغول گپ زدن با جونگکوک و یه آلفای دیگه (یونگی) بود سمت تهیونگ چرخید و شونه هاش رو نوازش کرد.

_ته ته عزیزم؟ چرا انقدر مضطربی؟ آروم باش تو الان دیگه لونایی چشم همه روته

تهیونگ با لب های آویزون ازش جدا شد و با صدای آروم گفت

_دست خودم نیس هیونگ...

جین لبخند کوتاهی زدو با فشردن دستش گفت

_چیزی برای ترس و استرس وجود نداره تهیونگ، تو میتونی از پسش بر بیای، فراموش نکن که ما همگی کنارتیم

تهیونگ بین بغض لبخندی زدو سرش رو تکون داد.
فقط خودش میدونست که چقدر استرس داره و میترسه، ضربان قلبش به شدت بالا بود و آب دهنش خشک شده بود و هیچ چیز نمیتونست آرومش کنه، امشب قرار بود با مردی که آلفاش شده بود یکی بشه؟ حتی فکر کردن بهش هم حالش رو بد میکرد و باعث میشد از جاش بلند بشه و بی توجه به همه سمت در بدوعه ازش خارج بشه و تا جون داره از اونجا دور بشه، اما میدونست که این کار از محالاته و نمیتونه همچین کاری بکنه..! مخصوصا با وجود آلفایی که حواسش بهش بود و چشم ازش برنمیداشت... کلافه نفسش رو بیرون فرستاد و نگاهش رو از مرد که بی محابا بهش خیره مونده بود گرفت.

جیمین از دور نگاهی به امگای آشفته انداخت و با دیدن حالش از جاش بلند شدو به سمتش رفت. مقابلش ایستادو با لبخند گفت

_تهیونگ؟ میخوای کمی تو اتاقت استراحت کنی؟ بیحال بنظر میای

امگا تند تند سرش رو تکون داد... حتی ثانیه ای نمیخواست از هیونگش جدا بشه. خواست مخالفت کنه که جین به تایید حرف پسر گفت

_راست میگه تهیونگ بهتره کمی استراحت کنی تا بهتر شی، دیر وقته ما هم دیگه باید بریم

نا امید سرش رو تکون داد و بعد از کلی بغل کردن هیونگش به سمت پله ها راه افتاد و به سمت اتاق رفت. لحظه ای که وارد اتاق شد با دیدن دکوراسیون عوض شده اش فکر کرد شاید اتاق رو اشتباه اومده ولی کمی که دقت میکرد همون اتاق بود فقط تخت و پرده ها و کاناپه اتاق عوض شده بود و رنگ روشنی جاش رو گرفته بود. لبخند کوچیکی گوشه لبش نشست و با بستن در پشت سرش وارد اتاق شد و به اطرافش نگاه کرد. بوی نوعی وسایل ها زیر بینیش پیچیده بود و حس خوبی بهش میداد. اما خوشحالیش وقتی چشمش به تخت کینگ سایز
وسط اتاق افتاد از بین رفت و استرس دوباره به جونش افتاد. تخت بزرگ سفید طوسی ای که با روتختی و بالش های بزرگ سفید تزیین شده بود و پاتختی های همرنگش کنارش قرار داشت. به سمتش حرکت کردو با نشستن گوشه تشک خودش رو روش ولو کرد و به سقف سفید رنگ خیره شد. ذهنش در حین آشفته بودن خالی بود و نمیتونست رو چیزی تمرکز کنه... علنا زندگیش رو باخته بودو حالا اون اینجا بود، جئون تهیونگ.. لونای پک ماه طلایی.
جئون شده بود اما نه اون جئونی که میخواست...

بغض دوباره تشکیل شده توی گلوش داشت خفه اش میکرد و طی حرکتی از تخت بلند شدو به سمت کنسول رفت و مقابل آیینه اش ایستاد. خیره به چشمای میکاپ شده اش که به خوبی میتونست غم رو از توشون ببینه شد و نفسش رو بیرون فرستاد و نگاهش رو از آیینه گرفت. تصمیم گرفت صورتش رو بشوره و سریع لباس هاش رو عوض کنه تا مجبور نشه جلوی آلفا درشون بیاره... دستش رو به دکمه های پیرهنش رسوند و هنوز دکمه اول رو باز نکرده بود که در به آرومی باز شد و امگا با هین بلندی دست از کارش کشیدو به آلفایی که با کت توی دستش وارد اتاق میشد نگاه کرد.

جونگکوک نیشخندی به هول شدن امگاش زد و در حالی که درو پشت سرش میبست گفت

_خوبی؟ چرا شوکه شدی؟

دست لرزونش رو کنار بدنش مشت کردو همونطور که قدمی به عقب برمیداشت گفت

_ن..نه خوبم..چیزی نیست

جونگکوک دستی به گردنش کشیدو با انداختن کتش روی کاناپه دو تا از دکه های پیراهنش رو باز کرد و به سمت امگای لرزونش که گوشه ای جمع شده بود حرکت کرد. با هر قدمی که مرد بهش نزدیک میشد احساس میکرد قلبش جایی بین گلوش میتپه و استرسش دو برابر شده بود، خودش رو عقب تر کشیدو با خوردن کمرش به تیزی کنسول ناله کوتاهی کردو چشماش رو بهم فشرد. جونگکوک مقابل پسر ایستادو با گذاشتن دستاش دور طرف بدنش، به کنسول تکیه داد و توی چند سانتی صورتش لب زد.

_چرا انقدر ازم فرار میکنی؟ من قرار نیست بهت آسیب بزنم

با حس رایحه تلخ شده امگا که از ترسش بود بهش نزدیک تر شد و با آزاد کردن رایحه خودش سعی کرد آرومش کنه. خیره به چشمای لرزون و فریبنده اش لیسی به لبش زدو گفت

_آروم باش و نفس عمیق بکش، بزار رایحه ام آرومت کنه

تهیونگ اما بر خلاف میلیش که نمیخواست نفس بکشه با پیچیدن رایحه تند مرد زیر بینیش ناخوداگاه جوری که نتونه کنترلی از خودش داشته باشه نفس های عمیق کشید و با وارد شدن رایحه آلفا به ریه هاش بدنش لرزی کردو ناخوداگاه شل شد. جونگکوک با کمتر شدن تلخی رایحه امگا لبخند زد.

_بیا... کمکت میکنم تا لباس هات رو عوض کنی

چشماش به تندی گشاد شدو با دستپاچگی گفت

_نه..نه خودم می...میتونم عوض کنم

_دکمه های لباست از پشته چجوری میخوای بازش کنی؟

با دیدن سکوتش دستشو مقابل پیراهنش گرفت و شروع به باز کردن دکمه هاش شد. حالا دیگه لرزش بدنش بیشتر شده بود با بیچارگی به دکمه هایی که باز میشدن نگاه کرد و پر شدن چشماش رو احساس میکرد. دستش رو سریع بالا آورد و با گذاشتن روی دست مرد که داشت آخرین دکمه رو باز میکرد نالید.

_ن..نکن..لطفا

جونگکوک با اخم محوی نگاهش کرد و با لحن جدی گفت

_چرا؟ به چه دلیلی نباید این کارو بکنم؟ تو امگای منی میفهمی؟

لبش رو با بغض گزیدو دستاش شل شدو کنار بدنش افتاد.
پیراهن به آرومی از سر شونه هاش پایین اومد و جایی بین پاهاش افتادو حالا جونگکوک با ضربان قلبی که تند شده بود به پیراهن توری بدن نمای پسر که به خوبی انحنای کمرش رو نشون میداد خیره شده بود و به هیچ عنوان نمیتونست نگاهش رو از الهه مقابلش بگیره. دستش رو دور کمر باریک امگاش انداخت و با کشیدنش سمت خودش زیر گوشش لب زد

_بهت گفته بودم که چقدر زیبایی؟ دونه...برف من.!

امگا با حرص سرش رو ازش دور کرد و غرید.

_منو با این اسم صدا نکن

اخمی از گارد گرفتن پسر کردو با تنگ کردن حلقه دستاش فوری بدنش رو از پشت به سینه خودش چسبوندو غرید.

_من هر طور که دلم بخواد صدات میکنم دونه برف فهمیدی؟ تو مال منی و تا ابد به من تعلق داری، بهتره اینو تو کله خوشگلت فرو کنی چون نمیخوام شب اولمون رو با بحث و دعوا بگذرونم

نفسش رو صدا دار بیرون فرستادو با فشردن چشماش روی هم سعی کرد خودش رو کنترل کنه. بعد از چند لحظه دستش رو پشت گردن پسر برد و شروع به باز کردن دکمه های ریز پیراهن شد، میتونست تکون خوردن قفیه سینه پسر از نفس زدن هاش و صدای ضربان قلبش رو واضح بشنوه اما بدون اینکه تعللی بکنه دکمه هارو تا انتها باز کردو با نمایان شدن دوباره کمر برهنه و سفید امگاش آب دهنش رو قورت داد و پیراهن رو از گردنش رد کردو به آرومی و زمین انداخت.

خیره به مهره های بوسیدنی کمرش که از صبح توی مغزش رژه میرفت سرش رو نزدیک تر کردو با چسبوندن لب های داغش روی اولین مهره که پشت گردنش بود بوسه داغی روش گذاشت و همزمان امگا ناله کوتاهی کردو بدنش لرزید. لبش رو به شدت گزید تا ناله هاش رو خفه کنه اما گرگش با همین لمس کوتاه بی قرار شده بود و بیشتر میخواست. با طمع شوری که زیر زبونش اومد متوجه زخم شدن لب هاش شد اما باز هم سرسختانه فشارش میداد و سعی میکرد مقاومت کنه. بوسه های آلفا کم کم به وسط کمرش رسیده بود و با بوسه بعدی که روی گودی کمر نشست جریان برقی از بدنش رد شد و نالید.

_ب..بس کن... لطفا

جونگکوک لب هاش رو از کمرش جدا کردو با نزدیک شدن دوباره بهش سرش رو توی گردنش فرو برد و همونطور که رایحه اش رو نفس میکشید حلقه دستاش رو دور کمرش سفت کرد و با صدای خش داری گفت

_تمام عمرم رو منتظرت بودم...بیست سال هر روز به امید اینکه پیدات کنم تحمل کردم، کابوس ها و درد هایی که شبو روز رهام نکردن رو تحمل کردم، تو سهم همه روز های تاریک منی ازم نخواه که بس کنم.

دستش رو روی شونه های ظریف امگاش گذاشت و با چرخوندن و خیره به صورت گریون و لب های سرخی که در اثر گاز گرفتنشون زخمی شده بود اخمی کردو با بالا آوردن انگشت شصتش خون لبش رو پاک کرد.

_دیگه حق نداری به لب هات آسیب بزنی... چون اونا مال منن

گفت و بدون اینکه مجالی بهش بده لب هاش رو محکم روی لبش کوبید و عمیق شروع به بوسیدنش کرد.

چشماش از حرکت یهویی آلفا گشاد شدو با بالا آوردن مشتاش روی قفسه سینه اش کوبید تا ولش کنه ولی مرد با زور بیشتری که طبیعتا ازش داشت هر دو دستش رو گرفت و با بردنش پشت کمرش سینه برهنه جفتش رو به بدن خودش کوبید و مک عمیقی به لب پایینش زدو خون روش رو لیسید. ناله ای از درد لبش کردو هق هقش بین لب های مرد خفه شد و به امید ول کردنش سرش رو تند تند تکون داد اما با عقب عقب رفتنش توسط آلفا محکم روی تخت پرت شد و تا به خودش بیاد جونگکوک روش خیمه زدو دوباره لب هاشون رو بهم چسبوند.

اینکه امگا همراهیش نمیکرد قلبش رو به درد میاورد اما اون قرار نبود دست از تلاش برداره. با حس خس خس قفسه سینه پسر که از کبود اکسیژن بود بر خلاف میلش لب هاش رو از لب شیرینش جدا کرد و به خط باریک بزاق متصل بینشون نگاه کرد. قفسه سینه هر دوشون تند تند بالا میرفت و جونگکوک نمیتونست چشمش رو ازش برداره...چشم های آبیش از اقیانوس هم عمیقتر بود. پوست نرم و گرم بدنش و موهای طلایی ای که بیشتر از نور خورشید میدرخشید. زیبایی پسر از هر چیزی فراتر بود. یک طلای خالص و جواهر خارق العاده ای که هیچکس حتی خودش هم تا به حال ندیده بود!

با گرمای شدیدی که بدنش رو احاطه کرده بود دستش رو به دکمه های پیراهنش رسوند و شروع به باز کردنش شد. تهیونگ با دیدن مرد که داشت لباس هاش رو درمیاورد شوکه تکونی به بدنش داد دستپاچه گفت

_د..داری چیکار میکنی؟ ل..لطفا ولم کن داری با این کار هات عذابم میدی، این یه تجاوزه م..من نمیخوامش

با شنیدن این کلمه انگار آتیشی توی قلب مرد افتاد و در کسری از ثانیه چشماش هاله طلایی به خودش گرفت. به سمت پسر خیز برداشت و با گرفتن چونه اش بین انگشتاش با صدای دورگه ای غرید.

_چی گفتی امگا؟ تجاوز؟

پوزخند ترسناکی زدو با فشار دادن انگشتاش ادامه داد.

_اینکه بخوام با امگام بخوابمو باهاش یکی شم تجاوز به حساب میاد؟ یا مثلا اگه من کارمو دیگه ادامه ندم تو بعدا قراره بهم اجازه اش رو بدی؟

تهیونگ با ترس به چشمای آلفا و رایحه تند شده اش که نفسش رو میبرید ناله ای از درد فکش کردو دستاش رو روی دست مرد گذاشت و به سختی نالید.

_و..ولم ک..کن

جونگکوک بی توجه بهش از بین دندون های کلید شده اش گفت

_اگه میخواستم بهت تجاوز کنم خیلی راحت میتونستم با در آوردنت تحت تسلط خودم انجامش بدم، جوری که حتی نتونی انگشتات رو تکون بدی. در ضمن برای آخرین بار بهت هشدار میدم دیگه هیچ وقت سعی نکن این کلمه رو تکرار کنی فهمیدی؟ وگرنه معنای واقعی تجاوز رو بهت نشون میدم

با چشمای پر شده اش سرش رو تند تند تکون دادو آلفا با دیدن صورت خیسش لعنتی به خودش فرستاد با برداشتن دستش سرش رو پایین آورد و هر دو چشم خیس امگاش رو عمیق بوسید. چشماش براش نقطه ضعف شده بودن....نقطه ضعیفی که از پا درش میاورد و قلبش رو چنگ میزد. بوسه بعدیش رو زیر خال بینیش که آرزوی بوسیدنش رو داشت گذاشت و همونطور که بوسه های ریزش رو زیر فک و گلوش ادامه میداد گفت

_من فقط میخوام مال خودم بکنمت تهیونگ... میترسم از دستت بدم، تو مثل ماهی توی دریا میمونی که مدام از زیر دستم سر میخوری و من مجبورم برای نگه داشتنت هر کاری بکنم

بوسه خیسی زیر گوشش گذاشت و با مکیدن لاله گوشش که همراه با ناله کوتاه امگا بود، ادامه داد.

_نمیخوام اذیتت کنم، پس لطفا عصبیم نکن و بزار آروم باشم

مارک هاش رو روی گردن و سر شونه های سفید پسر گذاشت و همزمان دست هاش رو نوازش وار روی بدنش کشید و با انگشت هاش نوک سینه هاش رو لمس کرد.

_میخوام بدنت رو با رد بوسه هام پر کنم دونه برفِ آلفا... لطفا باهام همراهی کن

تهیونگ قوسی به کمرش داد و در حالی که چشماش رو محکم روی هم فشار میداد سعی میکرد خودش رو کنترل کنه تا لذتی نبره اما همین الانش هم خیس شدن ورودیش رو احساس میکرد و با چنگ زدن ملحفه زیرش لعنتی به گرگ درونش که داشت کنترلش رو ازش میگرفت فرستاد. نمیخواست تسلیمش بشه اما قدرتی هم در برابرش نداشت. درگیر کشمکش با خودش و گرگش بود که با داغی لب های آلفا که روی نوک سینه اش نشست دیگه نتونست تحمل کنه و با عقب بردن سرش ناله عمیقی کرد و همزمان گریه اش هم شدت گرفت.

جونگکوک نوک سینه صورتی رنگش رو بین لب هاش گرفته بود با عطش میمکید و با دستش نوک سینه سمت دیگه اش رو با انگشتاش میمالید و فشار میداد. بعد از اینکه حسابی هر دو سینه اش رو با لب هاش سرخ و متورم کرد لحظه ای عقب کشیدو سریع لباس هاش رو درآورد و حالا با باکسر مشکی رنگی که هنوز تنش بود دوباره سمت امگاش خم شد و دستش رو به دکمه فلزی شلوار رسوند و به آرومی بازش کرد.

تهیونگ از لای چشمای تارش نگاهی به حرکات مرد کردو و با دیدن اینکه داشت شلوارش رو درمیاورد لب زخمی شده اش رو زیر دندون گرفت و اشک بیشتری از چشماش سرازیر شد. دیگه به آخر خط رسیده بود...هیچ کاری ازش برنمیومد و باید تسلیم آلفاش میشد. هیچ کسی قرار نبود بهش کمک کنه، این سرنوشتی بود که باید قبول میکرد و باهاش راه میومد.

با در آوردن کامل شلوار جفتش نگاهی به رون های سفید و تو پرش انداخت و اخمی از شدت خواستن بین ابروهاش افتاد و سعی کرد درد تیزی که توی پایین تنه اش ایجاد شده بود رو تحمل کنه تا سریع پیش نره. دستش رو به ساق پای چپ پسر رسوند با بلند کردنش روی شونه اش گذاشت و بوسه ای به قوزک پاش زد که تهیونگ هیسی کشید و سعی کرد پاش رو عقب بکشه اما جونگکوک با دستش مانعش شد و شروع کرد بوسه های خیس عمیق گذاشتن روی ساق و رون های سفیده دونه برفش و همزمان دستش رو نوازش وار روی رون دیگه اش میکشید و بین انگشت هاش فشار میداد. با گاز و مک عمیقی که به داخل رونش زد تهیونگ جیغ خفیفی کشید و نالید.

_ن..نکن..آه..درد داره

جونگکوک بوسه ای روی جای کبود شده رونش گذاشت و دستش رو به کش باکسر سفید پسر رسوند و به آرومی پایین کشیدش.

تهیونگ شوکه با دراومدن لباس زیرش سریع دست هاش رو عضو نیمه سیخش گذاشت تا مخفیش کنه که از چشم مرد دور نموند و با نیشخندی گوشه لبش کیوتی نثارش کرد. باکسر خودش رو هم از تنش درآورد و تهیونگ نگاهش رو سمت دیگه ای دوخت تا چشمش بهش نیفته. جونگکوک با خیمه زدن روش صورتش رو به نرمی سمت خودش چرخوند و با چسبوندن پایین تنه اش به دست های پسر که عضوش رو پوشونده بود با لحن تحریک کننده ای گفت

_ببین چقدر بد میخوامت...

امگا هینی از گرما و سفتی عضو بزرگ مرد که پشت دستش حس میکرد سریع دستاش رو برداشت که اینکارش باعث چسبیدن عضوهاشون بهم شدو آهی عمیقی از لب هاش فرار کرد. لای باسنش از روان کننده زیادی که خارج شده بود خیس بود و مطمعنا به ملحفه زیرش رسیده بود. جونگکوک شروع به تکون دادن عضو خیس از پریکامش روی عضو پسر شد و ناله تو گلویی ازت شدت لذت کرد.

_میدونم که تو هم منو میخوای...این که تا صبح توی حفره ات بکوبمو تمام بدنت رو از رد خودم پر کنم هوم؟

از حرفای تحریک کننده مرد روان کننده بیشتری از ورودیش بیرون ریخت و صدای لزجش به گوش هر دوشون رسید. آلفا دستش رو به لای باسن جفتش رسوند و با خیس شدن بیش از اندازه انگشت هاش اونو متعجب جلوی چشمش گرفت.

_اوه... ببین امگا کوچولوم چقدر خیس شده

با شرم و صورت سرخ شده خواست چیزی بگه که با دیدن کار مرد چشماش گشاد شد و تقریبا حرفش یادش رفت.

جونگکوک جلوی چشمای پسر انگشت های خیس از روان کننده امگاش رو توی دهنش گذاشت و با لذت مکی بهش زدو از حس شیرینی و طمع هلویی که زیر زبونش اومد بود اوومی کرد.

_خیلی خوشمزه ای بیبی

_ب..بس کن این...این خیلی خجالت آوره

در حالی که بین پاهای پسر جا میگرفت لای باسنش رو باز کردو با مالیدن ورودی قرمزش که بازو بسته میشد جواب داد.

_چیزی برای خجالت وجود نداره دونه برف، تو مال منی...تمامت مال منه

با تموم شدن حرفش انگشت اشاره اش رو به آرومی وارد پسر کرد که تهیونگ تکونی به بدنش دادو ناله ای از درد کرد.

_ششش آروم باش عزیزم، اگه آمادت کنم دردت نمگیره... یکم تحمل کن

سرش رو محکم به بالش کوبیدو با گریه نالید.

_نمیخوام ولم کن

جونگکوک بی توجه به حرفش انگشت دیگه اش رو هم وارد کردو همزمان شروع به حرکت دادن انگشت هاش داخل امگا شد.

درد و لذتی که همزمان به بدنش وارد میشد براش قابل درک نبود هم میخواست که مرد ولش کنه و هم ادامه بده..!

دیگه اختیار ناله های عمیقش دست خودش نبود و بی پروا ناله میکرد و به تخت چنگ مینداخت. جونگکوک با احساس باز شدن دیواره های پسر انگشت هاش رو خارج کرد و با جایگزین کردن عضوش اون رو به ورودی امگا مالید.

_نفس عمیق بکش

تهیونگ ریه هاش رو پر از هوا کرد و خواست نفسش رو بیرون بفرسته که درد تیزی توی پایین تنه اش نشست و جیغ بلندش هوا رفت.جونگکوک ناله ای از شدت تنگ بودن امگاش کرد سعی کرد جلوی خودش رو بگیره تا ضربه های شدیدش رو شروع نکنه.

_د..درد داره.. لطفا..د... درش بیار آههه

جونگکوک روی تنش دولا شدو با گرفتن لب های متورم پسر بین لبش شروع به بوسیدن و مک های عمیق بهش شد تا حواسش رو از درد پرت کنه و همزمان دستش رو به عضو پسر رسوند و به آرومی شروع به بالا پایین کردنش شد. ناله ای توی دهن مرد کردو ناخوداگاه کمرش رو به دستش نزدیک کرد تا بیشتر حسش کنه. بعد از چند دقیقه با احساس آروم شدن نفس های پسر تکونی به کمرش دادو با خارج کردن عضوش ضربه های آرومش رو شروع کرد و انگشت های رو لای انگشت های باریک پسر کنار بدنش قفل کرد و لب هاش رو به سینه اش رسوند.

تهیونگ با صدای بلند ناله میکردو به هر چیزی که میتونست چنگ مینداخت. با گاز محکمی که مرد به نوک سینه اش زد ضعفی از درد کردو با هق هق گفت

_ب..بسه..آه درد داره..تمومش کن

جونگکوک بی توجه به حرفای پسر شدت ضربه هاش رو سریع تر کردو تهیونگ با حس ضربه ای که نقطه حساسش خورد با ناله عمیقی ناخوداگاه سرش به عقب پرت شد و مردمک چشماش عقب چرخید.

نیشخندی به عکس العمل پسر زدو با پیدا کردن پروستاتش ضربه هاش رو به شدت بهش کوبید و با نزدیک بودن خودش دستش رو به عضو خیس امگا رسوند با تکون دادن به اومدنش کمک کرد. طولی نکشید که تهیونگ با منقبض شدن شکمش و جمع شدن انگشتای پاش جیغ بلندی زدو به شدت روی شکم و سینه خودش اومد و همزمان گرمای عمیق و ناله مردونه آلفا به گوشش رسید. جونگکوک نفس نفس زنان خودش رو از پسر خارج کرد و با لذت نگاهی به کام سفید رنگش که از ورودی سرخ شده امگاش بیرون می ریخت کردو لیسی به لب هاش زد. موهای مشکی عرق کرده اش رو با دست عقب دادو رو به پسر که چشماش رو بسته بود و هنوز نفس نفس میزد گفت

_تهیونگ خوبی بیبی؟

چشمای خمار شده اش رو به زور باز کرد و با اخم ظریف بین ابروهاش تنها سرش رو تکون داد. از جاش بلند شدو با پوشیدن باکسرش به سمت حموم راه افتاد و با خیس کردن حوله ای به سمت پسر رفت و بعد از تمیز کردن بدنش باکسرش رو تنش کرد و بعد از جمع کردن ملحفه های کثیف ملحفه تمیزی روی تن برهنه امگاش کشید و کنارش روی تخت دراز کشید.

تهیونگ بعد از رابطشون ساکت شده بود و بی حرف توی خودش جمع شده و به گوشه ای خیره شده بود. جونگکوک دستش رو از زیر سر امگاش رد کرد و با چسبوندن کمرش به سینه خودش کمی از رایحه اش رو آزاد کرد تا امگای حساسش رو آروم کنه.

_ بیبی...

با نشنیدن هیچ جوابی کلافه گفت

_نمیخوای باهام حرف بزنی؟

تهیونگ بغض گلوش رو به سختی قورت دادو با فشردن چشماش گفت

_میخوام بخوابم

جونگکوک نفسش رو آه مانند بیرون فرستاد و با نوازش کردن موهای طلایی رنگش گفت

_باشه عزیزم بخواب، شب بخیر

تهیونگ جوابی بهش نداد و تنها چشماش رو بیشتر روی هم فشار داد و ثانیه ای بعد سکوت فضای نیمه تاریک اتاق رو گرفت.

•┈┈🌙••✦ ♡ ✦••🐺┈┈•

دونه برف غمگینمون توی مراسم🙂

آلفای غمگین ترمون توی مراسم🤧🤧

        •┈┈┈🌙••✦ ♡ ✦••🐺┈┈┈•

های گایز اینم از پارت جدید امیدوارم ازش لذت ببرین ❤منتظر ووت و نظرای قشنگتون هستم.
همتون توجه کنید چیزی که میخام بهتون بگم در مورد زمان آپ آلفاس اول از همتون ممنونم که آلفای بی ریشه رو برای خوندن انتخاب کردین💜 همونطور که میدونین هم چیزی تا عید نمونده و هم چند روز کنسرت داریم و من نمیتونم روی هر دو تمرکز کنم برای همون زمان آپ آلفا فعلا یک بار در هفته میشه یعنی چهار شنبه ها فقط... چون سرم شلوغه و نمیخوام پارت چرت تحویلتون بدم🌈 سو امیدوارم درک کنید💙 ممنون بیبی ها

لاو یو آل🐺🌙

Continue Reading

You'll Also Like

97.2K 17.1K 24
💙دکتر جئون جونگکوک ؛ مشهور ترین پزشک مغز و اعصاب تو بیمارستان خانواده ی کیم که با تمام وجود از همه ی اون ها متنفره کار میکنه. نفرتی که با رقابتی که...
316K 45.8K 75
جئون جونگ کوک پسری که خانواده ش رهاش کردن و توی یه روستا بزرگ شده و بعد بعنوان برده به پادشاه فروخته میشه... و دقیقا کدوم پادشاه وقتی چوسان روی دست ش...
611K 87K 26
[ کامل شده] + اسمت چیه؟ _ لوسیفر + مثل شیطان؟ پسر کوچولو در حالی که با چشم های گرد براقش به مرد خیره بود زمزمه کرد... _ دقیقا مرد نیشخندی زد و مثل پ...
100K 14.1K 25
تهیونگ ووکالیست گروه معروف راک‌، بی تی اس با میلیون ها طرفداره. اما هیچ‌کس نمی‌دونه پشت این گروه معروف یک گنگ بزرگ مافیایی پنهان شده. گنگی که کاملا ت...