My special omega

By miss-sahel-asb

285K 33K 4.2K

My special omega تهیونگ یه امگای کیوته که مجبور میشه از خونه فرار کنه و بخاطر اینکه کسیو نداره میره توی یه پا... More

ساحل صحبت میکنه!!
معرفی شخصیت ها
پارت یک(جئون جونگکوک)
پارت ۲(تو امگایی؟)
پارت ۳(با اون امگا چیکار کنیم؟)
پارت ۴(دارم برمیگردم)
پارت ۵(کار کدومتون بوده؟)
پارت ۶(من باردارم)
پارت ۷(دیدار)
پارت ۸(تو گوش و دم داری؟)
پارت ۹(من میخوام بدونم)
پارت ۱۰(حقیقت)
پارت ۱۱(دیگه تموم شد)
پارت ۱۲(اشتی)
پارت ۱۳(ما قرار میزاریم)
پارت ۱۴(دوست پسرم میشی؟)
معرفی شخصیت ها ۲
پارت۱۵( باید اماده بشیم)
پارت ۱۶(من دوست دارم)
(تیپ مهمونی)
پارت ۱۷(با اون کسی که دوسش داری ازدواج کن)
پارت ۱۸(جین راهی خونه بخت میشود😂)
پارت۱۹(یونمین)
پارت ۲۰(رات)
پارت ۲۱(بیا تاهمیشه باهم زندگی کنیم الفای من)
پارت ۲۲(امگای کیم نامجون)
پارت ۲۳(چانگ)
پارت ۲۵(میخوام برات حلقه بخرم)
پارت ۲۶(بهم بگو اوما)
پارت ۲۷ (برای بار دوم مارک شدم)‌
پارت ۲۸(پاپی خریدم)
پارت ۲۹(ببخشید که اینشکلی ام)
پارت ۳۰(بیول)
پارت ۳۱(احتمال نجاتشون کمه)
پارت ۳۲(برگرد پیشم)
پارت۳۳(دوقلو ها)
اطلاعیه ۲
پارت ۳۴(بچه میخوام)
پارت ۳۵(همینو میخوام)
رایترتون مرد...
پارت ۳۶(گرگ جئون)
حتما بخونین
پارت ۳۷(تولدت مبارک)
پارت ۳۸(این اخر قصست؟)
پارت ۳۹(امگای من کجاست؟)
پارت ۴۰
پارت ۴۱(خدای مرگ)
پارت ۴۲(منو نبرین تیمارستان)
پارت ۴۳(اوضاع بهتره)
پارت ۴۴(چجوری یه جین بگم)
پارت ۴۵(جئون به درک واصل شد)
پارت ۴۶(نام هی بارداره)
پارت ۴۷(دوقلو ها دنیا میان)
پارت ۴۸(خداحافظ ددی)
پارت ۴۹(نامه دوم)
پارت ۵۰(یونجون)
پارت ۵۱(گوی دوم نابود شده)
پارت ۵۲(پنج ماهه الفامو بو نکردم)
پارت ۵۳(منو یونجون هم دوست داریم)
پارت۵۴(دخترت بوسه اول پسرمو گرفته)
پارت ۵۵(تبعیدتون کنم)
پارت ۵۶(گوی چهار)
پارت ۵۷(پنج تا نگین)
پارت 57(خبرای خوبی در راهه)
پارت ۵۸(تهیونگی بارداره)
پارت ۵۹(میخوام کار کنم)
پارت ۶۰(لونا)
پارت ۶۱(بچه سوم)
پارت ۶۲(اسیبی بهش نمیرسه)
پارت ۶۳(تولمون پسره)
پارت ۶۴(زورگوی بیشعور)
پارت ۶۵(پیک نیک)
پارت ۶۶(فکر کنم دوست دارم)
پارت ۶۷(تکون نمیخوره)
پارت ۶۸(تنهام نزار)
دلیل نبودنم
پارت ۶۹
پارت ۷۰(تولد کوکیه)
پارت ۷۱(هدیه ارزشمند)
پارت ۷۲(ما نگهش میداریم)
پارت ۷۳(اعدام)

پارت ۲۴(دوست دارم بچمون پسر باشه)

4.3K 433 24
By miss-sahel-asb

(ادیت شده)
نامجون pov

خودمو به خونه چانگ رسوندم..نگهباناش مثل اینکه من رو میشناختن چون کنار رفتن تا وارد بشم...
چانگ دم در منتظرم بود...
چانگ:کیم..فکر نمیکردم بیای...
نامجون:دست از سر جفتم و بچمون بردار...
چانگ:نمیزاره کاریش کنم،منتظر تو بودم که بیای....

وارد خونه شدیم،صدای جین نمیومد...
چانگ:بیهوشش کردم،زیادی جیغ میکشید...
نامجون:کثافت دارو زدی بهش؟
چانگ:اوه کیم....بلاخره که قراره اون بچه بمیره...

سمتش حمله ور شدم که بادیگارداش جلومو گرفتن...
سرم تیر کشید،انگار یکی میخواست باهام ارتباط برقرار کنه..
باند ذهنیمو باز کردم....
صدای کوک اومد...
کوک:نامجون....ما اطراف خونه چانگیم....خودتو برسون پیش جین تا چانگ بهش صدمه نزنه،ماها میخوایم وارد بشیم....
بیصدا به چانگ نگاه کردم...
چانگ:بیاین بریم پیش جینی....
و منو کشون کشون به اون سمت بردن...
با دیدن وضع جین خون تو رگام یخ بست...
جین لخت و با دست بسته روی تخت چانگ افتاده بود...چانگ شلاقشو برداشت و محکم به تن ظریف جین کوبید....
عربده زدم.....
نامجون:نکن حرومزاده...نزنشششششششش....
خندید....
با صدای جین به خودم اومدم...انگار داشت هذیون میگفت..
جین:منو ببخش....دلم...دلم برات تنگ میشه....
چانگ:اوه بیبی...
و خم شد تا لبای جینو ببوسه...
چشمامو بستم و توی ذهنم به کوک خبر دادم...الفامو بیدار کردم و از دست بادیگارداش خودمو بیرون کشیدم و حمله ور شدم سمتش...
نامجون:از زندگی پشیمونت میکنم عوضی....
در همین حین صدای زوز گرگ شوگا به گوشم خورد،بادیگاردا بیرون رفتن تا ببینن چخبره...
در به شدت باز شد....
شوگا:نامجون...حال جینـ..فاک
و درو بست،بغض کردم...جینی لخته....لگد محکم به چانگ زدم و نشستم روی صورتش.....
مشت هامو پی در پی توی صورتش میزدم...
نامجون:نمیزارم بمیری...چون باید تقاص تمام جیغای جفتمو بدی....
از روش بلند شدم و به سمت جین بیهوش رفتم....
اروم دست و پاشو باز کردم....خواستم بغلش کنم که شونم بشدت سوخت،برگشتم سمتش...
چانگ:تیر بارونت میکنم اگه بلندش کردی....
ریلکس برگشتم و پتو رو روی جین انداختم....
استینمو بالا زدم....
نامجون:من واسه کارام از تو اجازه نمیگیرم....
از طریق باند به کوک و شوگا پیام دادم که بیان و جینو ببرن....

درو باز کردن و کوک داخل شد...
نگاه تیزی به چانگ انداخت..
چانگ خندید....
چانگ:اوه اوه جناب جئون...دیشب با امگاتون خوش گذشت؟خیلی دوست داشتم ته ته رو بیارم یا حتی جیمینی رو...ولی خب نتونستم از لذت رابطه با جینی بگذرم...
فک کوک منقبض شد....
کوک:تا همینجا به فاکت ندم نمیزارم بمیری....
شوگا با شرمندگی نگاهی بهم کرد..چشمامو بستم و سرمو تکون دادم...
صداش توی ذهنم پیچید...
شوگا:شرمنده نامجون....ولی....
نامجون:عیبی نداره شوگا...بغلش کن و ببرش...حالش خوب نیست...
شوگا:من...زنگ میزنم جیمینی بیاد...میبرمش بیمارستان...احتمالا نیاز باشه چکاب بشه...
نامجون:مراقبش باش...
و باند ذهنمو بستم.....
شوگا جینو روی دستاش بلند کرد و پایین برد....
کوک کنارم وایساد...
چانگ:هدفم فقط کشتن نامجون بود...ولی کوک بهتره....
و کلتشو هدف گرفت،کوک روی پنجه پای راستش بلند شد و پای چپشو چرخوند و محکم زد توی ساعد دستش...
لگد محکمی به شکمش زدم که زمین خورد....
و با کوک شروع کردیم زدنش....
شلاقشو برداشتم...
نامجون:با این جفت منو میزدی؟
و محکم روی تنش کوبیدم....
داد بلندی کشید...با صدای بلند خندیدم،تا میتونستم با شلاقش زدمش....
کوک:حوصلم سر رفت...
و نیشخندی زد....
نامجون:نظرت چیه به همون روش خودش بکشیمش؟

چانگو که داد و بیداد میکرد روی تخت انداختیم و بستیمش به تخت...کوک کلت چانگو برداشت...
کوک:چندتا گلوله توشه؟
و یکیشو به رون پای چانگ زد....
چانگ داد بلندی زد....
کوک:اوه...پر بود؟
و یکی دیگه به پای دیگش زد....
.
.
.
تقریبا هشت یا نه تا تیر توی بدن چانگ بود و منم با دیلدوی خودش،خودشو به فاک میدادم...
درجه دیلدو رو رو اخر گذاشتم و کلت رو از کوک گرفتم...
روی دیکش تنظیم کردم...
نامجون:این اخری فقط بخاطر امگامه،بمیر کثافت...
و بوم.......کشتمش....
کوک لبخندی زد....
نگران نگاهش کردم...
کوک:زنگ میزنم شوگا....
و تلفنشو در اورد.....
.
.
.
کوک:میگه جینی رو برده بیمارستان...حالش خوبه ولی شک بهش وارد شده...بهوشه ولی میگه نرفتم پیشش تا تو بیای و اول ببینیش.....
سریع به سمت ماشین دوییدم....
.
.
.
جلوی در بیمارستان پیاده شدم و داخل دوییدم....
شوگا سمتم اومد..
شوگا : میترسه دکترا برن پیشش...برو خودشو کشت بسکه جیغ زد...ترسیده....
سرمو تکون دادم و وارد شدم....
جینی ترسیده تو خودش جمع شد....
جین:نزدیکم نیا...برو بیرون...بهم دست نزنینننننن.....
بعض کرده لب زدم....
نامجون:بیبی....
با شنیدن صدام سریع چشماشو باز کرد و نشست....
جین:نامجونیییییییی...هق...
سریع سمتش رفتم و بغلش کردم...
تمام صورتشو بوسیدم...
جین:نامجون...هق...بچم...فین...
نامجون:صدات گرفته...حالت خوبه؟چرا نمیزاری دکترا معاینت کنن؟
جین:ددی...من معذرــ
نامجون:هیییییش...بیا درموردش دیگه حرف نزنیم خب؟تقصیر من بود...منو ببخش که اونارو بهت گفتم...
جین:بخشیدمت ددی...دوست دارم..خیلی زیاد...
خندیدم و لبشو اروم بوسیدم...
نامجون:میرم دکتر خبر کنم...
هنوز دو قدم برنداشته بودم که سرم گیج رفت و خوردم زمین....
.
.
چشمامو که باز کردم شب بود...
با دیدن دستم که تو گچ بود خندیدم..جین کنارم رو تخت خودش خوابیده بود...دستش روی شکمش بود و اروم نفس میکشید....
در باز شد...دکتر اومده بود داخل تا جینو چک کنه...
صداش زدم و برگشت سمتم...
نامجون:حالش خوبه؟
دکتر:بله نگران نباشین،جنینتون بنظر الفاست چون با اینهمه استرس بازم صدمه ای ندیده،امگاتون حالش خوبه و فقط حالت عصبی پیدا کرده که اونم از ترسه،سعی کنید از تنش دور کنید درست میشه...
نامجون:من چرا دستم تو گچه؟
خندید....
دکتر:اینقدر هول بودی متوجه نشدی،گلوله توی شونه راستت بود،عملت کردن...
ممنونی گفتم....
دکتر:میرم بیرون،میتونید رایحتون رو ازاد کنید تا امگاتون راحت بخوابن،جنین های الفا زیادی شیطونن...
و رفت بیرون....
هوفی کشیدم..خداروشکر همچی اوکیه....
رایحه بدنمو زیاد کردم و نفهمیدم کی خوابم بری...
.
.
.
با صدای جیغی بیدار شدم...
ته:هیوووووونگگگگگگ...
جین دستاشو برای ته باز کرد و همو سفت بغل کردن....
جین:خوبی کیوتم؟
ته:اره هیونگ،خیلی نگرانت بودم...اذیتت میکردن؟
جین لبخند ارومی زد...
جین:دیگه مهم نیس،همین که خوبم کافیه....
کوک کنار من اومد...
کوک:چطوری...
نفس عمیقی کشیدم...
نامجون:دستم درد میکنه...
جین:مرسی از همتون واسه اینکه کمک کردین...نمیدونم اگه نمیومدین چی میشد...
جیمینی خندید....
جیمین:خداروشکر که خوبی هیونگ...
جین:خوبکه سالمم...دلم واسه حرص دادنت تنگ میشد کوتوله...
جیمین جیغ کشید...
جیمین:شوگااااااااااا،یچی بگو بهش...
همه زدن زیر خنده....
کوک اروم دست تهیونگو گرفت...
کوک:این دوتا چند روزه کلی استرس کشیدن،بیاین بریم ...کلی حرف دارن با هم بزنن....راستی جینی،تبریک میگم...
و تهیونگو بیرون برد....

شوگا سرشو تکون داد...
شوگا:تبریک میگم واسه بچه دار شدنتون....
لبخند زدم:مرسی شوگا واسه همچی..
خندید:قابلی نداشت داداش....
و بیرون رفتن.....
جین نگاهشو بهم دوخت...
کلافه پوفی کشیدم...
نامجون:چرا اینقدر تختامون دوره؟دستم سنگینه نمیتونم بلند شم....
جین از جاش بلند شد...سمتم اومد و پشت تختمو بالا برد،خودمو کنار کشیدم تا بشینه..ولی ریلکس دمپایی هاشو در اورد و خودشو بالا کشید و روی رون پام نشست....
سرشو جلو اورد و روی قلبم گذاشت...
جین:فکر کردم دیگه صدای قلبتو نمیشنوم،خیلی ترسیده بودم،چانگ بهم گفت باردارم و میخواد کاری کنه بچم بمیره،بهم غذا نمیدادن،اون دیوونه بود نامجونی...با شلاقش همش کتکم میزد و سعی میکرد لمسم کنه...من نمیخواستم دست کسی جز تو بهم بخوره...جیغ میزدم و کمک میخواستم ولی کسی به دادم نمیرسید....
دست سالممو دورش پیچیدم...
نامجون:همیشه فکر میکردم وقتی بچه دار شم خیلی خوشحال میشم...ولی دیروز ناراحت ترین ادم روی زمین بودم،جفتم و تولمون توی خطر بودن و اگه اون روانی میخواست با روش خودش بچتو بندازه نمیتونستی دووم بیاری،همش میترسیدم بهتون اسیب بزنه....خیلی بد بود جینی..خوشحالم که دوتاتونو سالم دارم....
دستشو روی سینم کشید...
جین:یعنی دیگه الان نمیتونیم سکس بکنیم؟
خندیدم،به چی فکر میکنه....
نامجون:اگه بهت اسیب بزنه نه...
جین:اخ جووووووننننن....
با تعجب نگاش کردم..
جین:چیه؟...مردیکه تازه دو ماهم نیست جفتیم اینقدر توم ضربه زدی باردار شدم..۶ ماه از دست وحشی بازیات راحتم....
نامجون:جینی؟من وحشی ام؟
جین:کم نه....
نامجون:خب هیچوقت بهم نگفتی...میتونستم جوری باشم که تو میخوای....
جین:اخه منه خاک تو سرم با اینکه پاره میشم ولی وحشی بودنتو دوس دارم...
و چشم غره ای رفت...
خندیدم و پیشونیشو بوسیدم....
نامجون:ولی من اینهمه مدت دووم نمیارم...باید یه دکتر خوب برات پیدا کنم و تشکیل پرونده بدم،نمیخوام اتفاقی برات بیفته جین...از دکترت میپرسم رابطه برات مشکل داره یا نه....
جین:چشم ددی...دستت خیلی درد میکنه؟
نامجون:نه قشنگم...جین!!
جین:هووووم؟
دستمو جلو بردم و دستشو گرفتم...
نامجون:با اینکه خیلی اتفاقای خوبی نیفتاد و ذوق پدر شدنم کور شد ولی ازت ممنونم واسه اینکه تولمونو حمل میکنی...مرسی جینی...قول میدم ازتون مراقبت کنم...دیگه بحث و دعوایی نمیکنم باهات قشنگم...بی نهایت منتظرم شکمت بالا بیاد و هر روز کلی شکمتو ببوسم،دلم میخواد تا لحظه مرگم دستتو بگیرم و هیچوقت هیچ دلخوری بینمون نباشه...
جین با بغض جوابمو داد....
جین:ددی...من خیلی خوشحالم که الفام اینقدر خوبه،ببخشید اگه بهت گفتم ازت متنفرم،من عصبی بودم و ناراحت...برام سخت بود که بهم شک کرده بودی و دلم میخواست تلافی کنم...وقتی فهمیدم باردارم همش گریه میکردم چون حس میکردم دیگه قرار نیست ترو ببینم و بچمو دنیا بیارم...

سرشو جلو اوردم و لبشو بوسیدم....بعد سرشو روی سینم تکیه دادم...
نامجون:بیا ۵ تا بچه داشته باشیم...
جین:یاااااااا....توکه نمیخوای شیش ماه حملش کنی که،نهایت دوتا....
خندیدم...
نامجون:من به قدرت اسپرمام اعتماد دارم،تا توت خالی بشم سریع بچه میشه....
جین:راستیییییییی....غزمیت چرا هیچوقت از کاندوم استفاده نکردی هان؟تمام سکسامون توی بدنم خالی میشدی...
سرمو کنار گوشش بردم و اروم تو گوشش گفتم...
نامجون:اگه کاندوم بزارم دیگه داغی زیادشو حس نمیکنی،عاشق اینی که رگای برجستش به دیواره داخلیت کشیده بشه نه؟،اگه کاندوم باشه اینم حس نمیکنی جینی...
رنگ گوجه شد...
هولم داد و سریع بلند شد....
جین:بی تربیت،بیشعور،نفهم...اینا چیه میگی بهم؟
قهقهه زدم....
رفت خوابید روی تخت خودش...
نامجون:یاااااا خیلی دوری..
زنگ پرستار رو زدم...
پرستاری وارد اتاق شد..
+ :چیزی شده؟به چیزی نیاز دارین؟
نامجون:جفتم بارداره،میشه تختشو نزدیک تر بیارین؟
+ :حتماااا...الان میگم بیان تخت رو جابجا کنن..
.
.
.
با چسبیدن تخت جین به تخت خودم لبخند گنده ای زدم...
بالشتمو جابجا کردم و چسبوندم به بالشتش،خودشو ستمو
کشید...بازوی سالمم رو گرفت و محکم دندوناشو فرو کرد توش..اخ بلندی کشیدم...
نامجون:چته...چرا اینجوری کردی..
نگاه مظلومی بهم کرد..
جین:نمیدونم...تولمون خواست گازت بزنم...
خندیدم ..سرشو روی بازوم گذاشت و لبخندی زد...
نامجون:دکتر گفت احتمالا بچمون الفاست،چون خوشبختانه بهش صدمه ای نرسیده با وجود استرس زیادت...الانم که گفت اپاشو گاز بگیری،حتما الفاست...
مهربون لب زد...
جین:هرچی باشه دوسش دارم،حاصل عشقمونه...هدیه الهه ماهه...
پیراهنش کنار رفته بودو شکمش معلوم بود..دستمو جلو بردم و شکمشو لمس کردم..
نامجون‌:حسش میکنی؟
جین: اوهوم...میترسم تکون بخورم حتی که مبادا اذیت بشه....
نامجون:قربونت برم فرشته...دوست دارم جینی...بهترین کسی هستی که تا حالا دیدم...
جین:توهم بهترین ددی دنیایی...
نامجون:ددی گفتنات کار میده دستتا...فکر نکن چون بارداری کاریت ندارم....رسیدیم خونه کارتو میسازم..
جلو اومد و شیطون خندید..
جین:ددیم میخواد بیبیشو به فاک بده؟اوووممم همین الانم میخوامش...
نامجون:بخواب توله سگ اینجا جاش نیست....
بلند خندید...بوسه به پیشونیش زدم و خندیدم..
.
.
.
چشمامو باز کردم،جین اروم خوابیده بود،لبخندی زدم و خم شدم تا ببوسمش،لبامو روی پیشونیش گذاشتم....با نق زدنش خندم گرفت،پسرک لوسم!!
خودشو توی بغلم چپوند و سرشو برد تو گردنم،رایحمو ازاد کردم،بین خوابش لباش به خنده کش اومدن....دستمو پشت کمرش کشیدم تا راحت تر بخوابه....
با بیدار شدنش،عقب رفتم..
جین:نامجونااااا...غذ میخوام،دارم از گرسنگی میمیرم..
ساعتمو نگاه کردم،وقت ناهاره...
نامجون:الان برامون غذا میارن،خوبی؟خوب خوابیدی؟
اوهومی گفت و لباشو غنچه کرد و سمتم گرفت،خندیدم و اروم لب غنچشو بوسیدم....
جین:دلم میخواد یه پسر الفا داشته باشم...
نامجون:اتفاقا من میخوام یه دختر الفا داشته باشم...
جین:دختر نمیتونم....من یه امگای مردم،میترسم نتونم باهاش ارتباط برقرار کنم ازم بدش بیاد...
نامجون:جین!!..
جین:میترسم مونی....اگه نتونم درکش کنم یا بفهممش،ازم متنفر میشه...من نمیتونم با دخترم ارتباط برقرار کنم...خداکنه پسر باشه،اینجوری تو هستی دلم بهت گرمه،دلم نمیخواد بچم حس بدی به خانوادش داشته باشه و اذیت بشه.....
از نگرانی قشنگش دلم لرزید...از الان به فکر راحتی بچمونه...
جین:دوست دارم توی زندگیش حمایتمونو کاملا داشته باشه،بتونه به هر چی میخواد برسه،نمیخوام ندونسته مانعش بشیم،درک دخترا سخته،اگه باهامون راحت نباشه چی؟اگه نتونیم خواسته هاشو بفهمیم چی؟
نامجون:با اینکه میدونم تو بهترین کسی هستی که میتونه داشته باشه،ولی نگرانیاتم برام قشنگن....جینی!مهم نیست دختر باشه یا پسر،مطمعن باش خیلی خوب باهامون کنار میاد...
جین:مرسی نامجون،من فکر الکی زیاد میکنم،تا حالا بچه ای رو بزرگ نکردم و میترسم...همش نگرانم نتونم از پسش بربیام،ازم کمکتو دریغ نکن....
نامجون:میخوای یه مسافرت بریم که بتونی ریلکس کنی؟اصلا تمام طول بارداریتو مرخصی میگیرم و پادگان نمیرم،میمونم پیشت...
جین:واقعا میمونی؟
نامجون:معلومه....
جین اومد حرفی بزنه که غذا اوردن....سریع روی تختش نشست و زبونشو روی لبش کشید...غذاشونو روی میز گذاشت و رفت....
نامجون دستشو پشت کمر جفتش کشید....بالشتشو پشت کمر جفتش گذاشت ...
نامجون:جینی بیا عقب تکیه بده کمرت درد میگیره....
با دیدن لب چرب و لپ پر جین زد زیر خنده....
نامجون:صبر کن بابا،اینقدر گرسنت بود؟
جین اوهومی گفت و جاشو درست کرد و دوباره مشغول غذا خوردن شد....
نامجون با خنده سرشو تکون داد و شروع به خوردن غذاش کرد...
.
.
.
.
امروز شوگا قرار بود جیمین رو ببره بیرون...جیمین اماده شده بود و منتظر روی مبل نشسته بود...لباشو مدام روی هم میمالید تا لیپ گلاسش همجای لبش پخش بشه...
با صدای پای شوگا هول زده بلند شد...
جیمین:بریم؟و سمت در دویید...
شوگا نزدیکش شد و کمرشو بغل کرد...
شوگا:حس نمیکنی یه کوچولو زیادی خواستنی شدی؟
جیمین:ددیییی...تو هستی دیگه،پیش توعم...
شوگا جیمینو بلند کرد...لباشو دور گردنش کشید و عطر تلخشو روی گردن جیمین گذاشت...
جیمین اووومی گفت و خندید...
جیمین:الفای حسودم،من مال خودتم....
شوگا:همینم باید باشه بیبی...الان میتونیم بریم...
و از در خونه بیرون اومدن و به سمت پارکینگ رفتن...
سوار ماشین شوگا شدن و به سمت مرکز شهر رفتن....
.
.
شوگا همچی برای جیمینش خریده بود و نمیزاشت که جیمین چیزیو حساب کنه...
توی این مدت همش طرفدارای جیمین سمتشون میرفتن و با جیمین عکس میگرفتن...
شوگا:هووووووف....
جیمین:چیشده؟
شوگا:برگردیم خونه...
جیمین:چرااااا....ناهارم چی میشه پس؟
شوگا:فقط بیا بریمممممممم...
جیمین لبشو اویزون کرد و پشت سر شوگا به سمت خروجی پاساژ رفت...همینطور بغ کرده قدم میزد که شوگا دستشو کشید....
با دیدن لباس زیر و لباس خوابای سکسی تو مغازه از خجالت قرمز شد...
شوگا به سمت لباسی رفت و توی دستش گرفت...
شوگا:اینو برات میگیرم،میزارمش رو پیش خوان و میرم برای خودم باکسر بردارم،تا میتونی از جنبه امگاییت استفاده کن و خوشکلاشو بردار بیبی...برای اغوا کردنم نیازت میشه...
و چشمکی زد و رفت...
جیمین که تا الان سرخ بوی لبخند شیطانی زد...
و سکسی ترین لباسارو برداشت و سمت پیشخوان رفت...
شوگا با چند تا باکسر وایساده بود...بعد از اینکه همرو حساب کردن به سمت ماشین رفتن...
جیمین:ددیییی...من گشنمه بریم خونه چیکار اخههههه....
شوگا:جیمینی،بابا پوکیدم بسکه تحمل کردم الفا ها بغلت کنن عکس بگیرن باهات،اصلا چرا مارکت معلوم نیس هان؟
جیمین:یاااااا...مارک من جای دندونای توعه،مگه من گفتم رو بازوم باشه؟ددیی،حسود نباش دیگه...بخدا من چندین سال تنها تو کانادا بودم یدونه الفا بهم دست نزده،مطمعن باش مراقبم کسی لمسم نکنه...
شوگا:اصن تو چرا باکره موندی؟من چرا نمیگیرم بچسبونمت به تخت ترتیبتو بدم؟نگا جینی بارداره تو هنوز یبارم جلوی من لخت نشدی...این چه وضعیههعههههه
جیمین همونجور که میخندید سرشو روی سینه شوگا گذاشت.....
جیمین:ناراحتی که من باکرم؟اوکی امشب ازم بگیرش...من که نگفتم نزدیکم نیا...بعدشم جینی و هیونگ زودتر جفت شدن،همه مثل جفت من مهربون نیستن که به بیبیشون فرصت بدن...بعدم خب خجالت میکشم لخت بشم.....
شوگا سرشو بوسیدـ..
شوگا:من تا هر وقت تو بخوای برات صبر میکنم...الانم گرگم عصبیه چرت و پرت میگم...چیزی نمیخوای؟میخوام ببرمت غذا بخوری شکمو....
جیمین مشت ارومی به سینه شوگا زد و خندید...شوگا همونطور که موهای جفتشو میبوسید دستشو روی کمرش میکشید.....

.
.
.
کوک همونطور که اماده شده بود به سمت پادگان بره،با ته حرف میزد.....
ته:ددییی...کجا میری؟
کوک:میرم پادگان قشنگم‌،خیلی وقته درست و حسابی سر کار نرفتم....
ته:میشه زود بیای؟من تنهایی میترسم...
کوک:نمیدونم ته،خیلی کارا بهم ریختس،نمیدونم برنامم چجوریه...
ته:خب...خب میشه منم بیام؟تروخدا....
کوک:نه بیبی..بمون خونه،زنگ بزنم جیمین بیاد پیشت؟
ته:همه که مثل تو نیستن که جفتشونو دوست نداشته باشن،جیمینی با هیونگ رفتن بیرون...
و لباشو برچید....کوک که با این حرکت ته دلش غنج رفته بود،بلندش کرد و روی میز ارایش نشوندش،بین پاهاش ایستاد....
کوک:بیبی....
ته:هووووممممم...
کوک:قهر نکن کیوتم،خیلی خب،قول میدی تو پادگان جایی نری؟میدونی که الفاها چجورین،میترسم اذیتت کنن...
ته تند تند سرشو تکون داد...
ته:قول قول،هیچجا نمیرم،فقط تنها نزارم تو خونه میترسم...
کوک پیشونیشو بوسید...
کوک:بیبیم بره یه لباس خوب بپوشه تا ببرمش،ته!!...یه لباسی بپوش که اونجا هی نخوام با سربازا درگیر بشم خب؟
ته:چشم ددی...تهیونگی پوشیده ترین لباسشو میپوشه که ددی ناراحت نشه،خوبه؟
کوک:بدو برو که داری شیرین زبونی میکنی برات بده....
و سرشو پایین برد و شروع کرد به مکیدن سیبک گلوی ته،ته ناله ای کرد و سرشو عقب کشید تا کوک راحت تر بتونه بمکه....کوک بعد از اینکه مطمعن شد گردن ته کبود شده،سرشو عقب کشید و زیر چونه ته رو بوسید...
کوک:امیدوارم رایحم به خوبی روت بمونه و هیچکس جرعت نکنه نزدیکت بشه...و از تهیونگ جدا شد....
ته در حالی که میخندید سمت کمدش رفت تا لباس بپوشه...کوکم مشغول بستن ساعتش شد...
-----------------------------------------------
هایییییییییی....
چخبراااااااا..
میدونم توی خشن نوشتن افتضاحم به روم نیارین😊
ووت و کامنت بدینـ..
لاو یو گایز،ماچ بهتون باییییی💜💚

Continue Reading

You'll Also Like

610K 86.9K 26
[ کامل شده] + اسمت چیه؟ _ لوسیفر + مثل شیطان؟ پسر کوچولو در حالی که با چشم های گرد براقش به مرد خیره بود زمزمه کرد... _ دقیقا مرد نیشخندی زد و مثل پ...
115K 17.1K 43
( اتمام یافته ) - جانگ کوک می دونی چرا الهه ی مرگ زودتر از بقیه ی الهه ها می میره؟ - نه ، چرا؟ - چون مرگ همه ی کسایی که دوسشون داره و حتی عاشقشونه ر...
18.6K 2.7K 67
سلام گایز ! خیلی با خودم فکر کردم که خب کاپل دراری بزارم یا نه و خب بلاخره به این نتيجه رسیدم که بزارم🤌 .... داستان از اونجایی شروع میشه که ، دراکو...
6.5K 801 8
- گفتی به خدا اعتقاد نداری! - اشتباه کردم،زودتر از اینا باید لبخندتو میپرستیدم. ــــــــــــــــــــــــــــــــــ - از مریم مقدس کمک بخواه... زود ب...