My special omega

By miss-sahel-asb

282K 32.8K 4.2K

My special omega تهیونگ یه امگای کیوته که مجبور میشه از خونه فرار کنه و بخاطر اینکه کسیو نداره میره توی یه پا... More

ساحل صحبت میکنه!!
معرفی شخصیت ها
پارت یک(جئون جونگکوک)
پارت ۲(تو امگایی؟)
پارت ۳(با اون امگا چیکار کنیم؟)
پارت ۴(دارم برمیگردم)
پارت ۵(کار کدومتون بوده؟)
پارت ۶(من باردارم)
پارت ۷(دیدار)
پارت ۸(تو گوش و دم داری؟)
پارت ۹(من میخوام بدونم)
پارت ۱۰(حقیقت)
پارت ۱۱(دیگه تموم شد)
پارت ۱۲(اشتی)
پارت ۱۳(ما قرار میزاریم)
پارت ۱۴(دوست پسرم میشی؟)
معرفی شخصیت ها ۲
پارت۱۵( باید اماده بشیم)
پارت ۱۶(من دوست دارم)
(تیپ مهمونی)
پارت ۱۷(با اون کسی که دوسش داری ازدواج کن)
پارت ۱۸(جین راهی خونه بخت میشود😂)
پارت۱۹(یونمین)
پارت ۲۰(رات)
پارت ۲۲(امگای کیم نامجون)
پارت ۲۳(چانگ)
پارت ۲۴(دوست دارم بچمون پسر باشه)
پارت ۲۵(میخوام برات حلقه بخرم)
پارت ۲۶(بهم بگو اوما)
پارت ۲۷ (برای بار دوم مارک شدم)‌
پارت ۲۸(پاپی خریدم)
پارت ۲۹(ببخشید که اینشکلی ام)
پارت ۳۰(بیول)
پارت ۳۱(احتمال نجاتشون کمه)
پارت ۳۲(برگرد پیشم)
پارت۳۳(دوقلو ها)
اطلاعیه ۲
پارت ۳۴(بچه میخوام)
پارت ۳۵(همینو میخوام)
رایترتون مرد...
پارت ۳۶(گرگ جئون)
حتما بخونین
پارت ۳۷(تولدت مبارک)
پارت ۳۸(این اخر قصست؟)
پارت ۳۹(امگای من کجاست؟)
پارت ۴۰
پارت ۴۱(خدای مرگ)
پارت ۴۲(منو نبرین تیمارستان)
پارت ۴۳(اوضاع بهتره)
پارت ۴۴(چجوری یه جین بگم)
پارت ۴۵(جئون به درک واصل شد)
پارت ۴۶(نام هی بارداره)
پارت ۴۷(دوقلو ها دنیا میان)
پارت ۴۸(خداحافظ ددی)
پارت ۴۹(نامه دوم)
پارت ۵۰(یونجون)
پارت ۵۱(گوی دوم نابود شده)
پارت ۵۲(پنج ماهه الفامو بو نکردم)
پارت ۵۳(منو یونجون هم دوست داریم)
پارت۵۴(دخترت بوسه اول پسرمو گرفته)
پارت ۵۵(تبعیدتون کنم)
پارت ۵۶(گوی چهار)
پارت ۵۷(پنج تا نگین)
پارت 57(خبرای خوبی در راهه)
پارت ۵۸(تهیونگی بارداره)
پارت ۵۹(میخوام کار کنم)
پارت ۶۰(لونا)
پارت ۶۱(بچه سوم)
پارت ۶۲(اسیبی بهش نمیرسه)
پارت ۶۳(تولمون پسره)
پارت ۶۴(زورگوی بیشعور)
پارت ۶۵(پیک نیک)
پارت ۶۶(فکر کنم دوست دارم)
پارت ۶۷(تکون نمیخوره)
پارت ۶۸(تنهام نزار)
دلیل نبودنم
پارت ۶۹
پارت ۷۰(تولد کوکیه)
پارت ۷۱(هدیه ارزشمند)
پارت ۷۲(ما نگهش میداریم)
پارت ۷۳(اعدام)

پارت ۲۱(بیا تاهمیشه باهم زندگی کنیم الفای من)

5.1K 527 61
By miss-sahel-asb

(ادیت شده)
۱ ماه بعد....
جونگکوک pov

امشب تولدمه،یک ماهه کنترل زندگیم از دستم در رفته،نمیدونم چیکار میکنم،نمیدونم چی میخورم،نمیدونم چی میپوشم..
از ته خبری ندارم،گوشیمو برداشتم...
شماره تهیونگ رو از نامجون گرفتم....

روی شمارش کلیک کردم....
بعد از سه تا بوق جواب داد....

تهیونگ:بله؟
جونگکوک:سلام...
تهیونگ:سلام؟
جونگکوک:جونگکوکم!!
تهیونگ:اممم....سلام...
جونگکوک:خوبی؟
تهیونگ:اره...شما خوبین؟
جونگکوک:خوبم...تهیونگ...امشب...امشب دارن همه جمع میشن خونه من،میتونی بیای؟
تهیونگ:چیزی شده؟
جونگکوک:تولدمه....میای؟
تهیونگ:چی؟...امشب؟...اممممم....خب...خب نمیدونم....
جونگکوک:جوابت نه هست؟تهیونگ!!!!!
تهیونگ:جواب چی؟
جونگکوک:منو تو فقط تا امشب وقت داریم...اگه جفت نشیم،جفت هر دومون عوض میشه...
تهیونگ :من....من هنوز فکرامو نکردم....
جونگکوک:میدونم وقت بیشتری میخوای برای بخشیدنم...ولی اخرین فرصتمون امشبه....ته!...امشب بیا...اگه جوابت مثبته بیا،من به کسی غیر از تو نمیتونم فکر کنم....دارم دیوونه میشم....بیا جفت بشیم بعد تا اخر عمرم عذابم بده،ولی نزار الفای دیگه ای صاحبت بشه...من...من منتظرتم خب؟تنها کسی که منتظرشم که بیاد تویی...حتی اگرم جوابت منفیه بیا تا یرای اخرین بار بغلت کنم...
تهیونگ:اگه...اگه بخوام جفت شیم...باید همین امشب مارکم کنی؟
جونگکوک:اره....
تهیونگ:من...من تصمیمو میگیرم...اگه خواستم جفتت شم میام...اگرم دیدم نمیخوام،بیا دیگه همو نبینیم....
جونگکوک:ته!!!!!!
تهیونگ:من باید برم....تصمیممو امشب میگیرم....خداحافظ...
جونگکوک:ته...من خیلی دوست دارم...خیلی زیاد!!...مراقب خودت باش...منتظرتم....اگه امشب بیای،قول میدم تا اخر عمرم دورت بگردم...اگرم نیومدی...همیشه به یادت میمونم...حتی اگه با یکی دیگه جفت شم  همه قلبم مال توعه....خداحافظ....

و قطع کردم....هوفی کشیدم و خودمو روی تخت انداختم...اگه نیاد...یعنی میشه نبخشه؟اگه...اگه جفت جدیدش اذیتش کنه چی؟اگه دوسش نداشته باشه؟....هه....از من بدتر که نمیتونه باشه،من با تمام وجودم تحقیرش کردم و اون فقط سرشو پایین گرفت....
یاد اولین دیدارمون افتادم.....الفاها جذبش شده بودن و من بی عرضه با سنگ دلی میخواستم بزارم بین اونا بمونه...فاک بهم...مشتمو بالا اوردم و محکم کوبیدم تو سرم...اخ!!
دستای تاینی و خوشبوش....چرا اینقدر ازش نفرت الکی داشتم...شلواراش که براش بلند بود ،رفتارخوبی که شوگا باهاش داشت.....بوی عطر بدنش که وقتی پیش من بود تماما تلخ بود....چقدر از حرفام ناراحت میشد که بوی لطیف بدنش تبدیل میشد به بویی به اون تلخی ولی از ترس چیزی نمیگفت....
گوشای خاکستری رنگش که بین موهاش تکون میخورد،توی گوشش صورتی بود و با هر ناله ای که میکرد خم میشد....ناله های هوس انگیزش،قوس کمرش،داگ استایل شدنش و همچنین رونای سفید و گوشت نرم بدنش،چشمای خمارش....فااااااااکک...یعنی کسی قراره بدن خوشکلشو بجای من تو بغل بگیره؟
بین ناله هاش اسم الفای دیگه ای رو صدا میزنه؟برای الفای دیگه ای ناز میکنه؟
توی هیتش کوکی صدام زد....
جونگکوک:کوکی!!...کوکی برات بمیره ته ته....
بغض کرده به شوگا پیام دادم که خدمتکاری واسه خونه بفرسته و گوشیمو پرت کردم طرفی....
بغضمو فرو خوردم و پتو رو دورم پیچیدم...من تا شب دووم نمیارم...
.
.
.
تهیونگ pov
وقتی بهم میگه دوست دارم قلبم تکون میخوره....
نمیدونم چیکار کنم...اگه جفتش شم و برگرده به قبلا چی؟اما دوسش دارم....اگه..اگه بخوام جفتش بشم یعنی باید امشب مارکم کنه و رابطه داشته باشیم؟...وای من خجالت میکشممممم....
با صدای در اتاقم به خودم اومدم...
نامجون هیونگ وارد شد...

نامجون:وقت داری تهیونگی؟
تهیونگ:اره اره هیونگ،بفرمایید تو....
اومد و کنارم نشست....
نامجون:میدونی امشب تولد کوکه؟
تهیونگ:اوهوم...همین الان زنگ زد بهم و ازم خواست برم....
نامجون:میای؟
تهیونگ:نمیدونم...نمیدونم باید چیکار کنم....
نامجون:میترسی؟
تهیونگ:اوهوم...اگه...اگه مارکم کنه و دوباره مثل قبل بداخلاق بشه چی؟
نامجون:تهیونگ!!.....منو کوک از بچگی باهم بزرگ شدیم...مادر اون رییس شرکت چوی بود و پدرم سهامدار شرکتش،شوگا...اون پسر خانواده بزرگ مین بود..سر یه اختلاف از شرکت خانم چوی جداشدن....ما سه تمام عمرمونو کنار هم گذروندیم....اون..اون هیچوقت بد نبود،الانم نیست...اتفاقای زیادی براش افتاده....پدرش توی یه درگیری مرد،اون پدرشو خیلی خیلی دوست داشت،میومد پیش ما و از پدرش میگفت...رقیبای کاریش توی پارکینگ شرکت کشتنش...قبل از اینکه پلیس قاتلارو شناسایی کنه،سهامدارا مین و پدر من رو به عنوان قاتل شناختن،پدر من اون زمان امریکا بود،اصلا اینجا نبود که بخواد همچین کاری کنه،در ضمن پدرای ما س نفر روابط خیلی نزدیکی باهم داشتن...
از اون روز تا الان کوک با هر دوی ما بده،چهارسال بعد قاتلای اصلی رو پیدا کردن و اعدام کردن ولی کوک دیگه هیچوقت مثل قبل نشد....
میخوام بگم اونطوری که تو فکر میکنی نیست،اون اگه چیزیو دوست داشته باشه با تمام وجودش نگهش میداره...
بارها و بارها دیدم که بهت خیره میشه ولی جلو نمیاد،اون میترسه...از رد شدن میترسه،نمیدونم باهات حرف زده یا نه ولی میترسه از اینکه از دستت بده....از وقتی رفتی،ده بار پادگان نیومده،کسی که تعطیلات سال نو رو توی پادگان میموند الان بزور باید بکشونیش اونجا،چون میگه وقتی اونجاس خاطرات تو یادش میاد،بدی هایی که بهت کرده ازارش میدن،ته!!....من نمیدونم جوابت چیه،ولی کوک کسی نیست که از چیزی زده بشه،اگه دوست داره،مطمعن باش تا اخر عمرش دوست داره....
تهیونگ:هیونگ....من نمیخوام بگم نه..ولی از اره گفتنم میترسم....
نامجون:حسی بهش داری؟
تهیونگ:چجور حسی باید داشته باشم که بفهمم عشقه؟
نامجون:بین خودمون باشه،ولی جین میگه وقتی به من فکر میکنه زیر دلش پر از پروانه میشه،واسه داشتنم حریصه،دوست داره مدام تو بغلم باشه،نسبت به اطرافیانم حسوده و دلش برام خیلی تنگ میشه....تو اینارو داری؟
سرخ شدم...
تهیونگ:اره....دارم...
نامجون:ای جانمممممم....باورم نمیشه اون کوک بی لیاقت میخواد ترو داشته باشه...تهیونگی،اگه دوسش داری باید امشب برای همیشه مارک بشی...میتونی ادامه زندگیتو با کوک خوشحال باشی؟
تهیونگ:من...من فکر میکنم دوسش دارم هیونگ،اگه مارک بشم منو همونجا میزارین؟
قهقهه زد....
نامجون:اره دیگه...همونجا پیش کوک ولت میکنیم میایم،وایییی خودم و جینی میمونم...
تهیونگ:خب من چی؟
نامجون:جنابالی میمونی پیش الفات،دست اونه بخواد چیکارت کنه...
خجالت کشیدم....
تهیونگ:هیووووونگگگگ....
منو کشید توی بغلش...
نامجون:شوخی میکنم....ته ته!....بدون حتی اگه همه دنیا ازت متنفر بشن و بهت پشت کنن،من هستم....تو خیلی باارزشی...دلت خیلی پاکه...خیلی روحیت لطیفه و مهربونه...نزار بلایی سر پاکیت بیاد...خودم همیشه پشتتم...دلت گرم باشه...کوک خیلی اخلاقش بهتر شده،مهربون تر شده و دیگه بداخلاقی نمیکنه...همه اینا بخاطر توعه...امیدوارم قدرهمو بدونین...نمیخوام بترسونمت،ولی ته...تو یه برگزیده ای،اگر جفت بعدیت بخواد ازت سواستفاده کنه چی؟کوک جفت حقیقی توعه،کسی که الهه ماه انتخابش کرده،ولی جفتای بعدیت دست سرنوشتته،الان که کوک دوست داره،بهش یه فرصت بده،اون میدونه تو برگزیده ای و مطمعن باش نمیتونه بهت اسیب بزنه.....
تهیونگ:باشه هیونگ،مرسی که اینقدر خوبی...برای جینی خوشحالم که ترو داره....
نامجون:جین تمام چیزیه که من از زندگیم میخوام،یه فرشتس،فوق العادس....
اومدم حرفی بزنم که در باز شد....
جبن:هیییییییی.....کثافتتتتتت از جفت من دور شووووووو...
خندیدم...
تهیونگ:بیا بیاااا...کسی جفتتو نمیخوره جینی،واسه خودت....
جین سمت نامجون رفت،بعد از کلی وارسی دستاشو دو طرف صورت نامجون گذاشت....
جین:واو نامجونا....ترسیدم این عفریته بخواد کاریت کنه،خداروشکر....
اعتراض کردم...
تهیونگ:هیونگگگگگگ....من عفریتم؟جفتتو ببر مال خودت اصن.....
نامجون خندید...
نامجون:بیبی،داشتم باهاش حرف میزدم...امشب باید با کوک جفت بشه وگرنه دیگه کشش گرگاشون و علاقه خودشون از بین میره...
جین:بهترررررر....اون چی داره ناموسا؟،بیا خودم تو دست و بالم پر از الفای خوشکل،یکیشو واست تور میکنم...والا....یه الفاهایی میشناسم اصن ادم دلش میخواد ماچشون کنه بسکه خوشکلن...خوش هیکل،سیکس پک دار،صدای بم،قوی،وایییییی خیلی خوبن....
با دیدن چهره نامجون زدم زیر خنده...
چهره متعجب و در عین حال قرمز نامجون هیونگ واییییی...
نامجون:جین!!
جین تازه یادش افتاد که نامجون همرو شنیده...هل کرده تند تند شروع کرد به حرف زدن...
جین:عه چیزه....یعنی ددی....نههههه نامجونا...خب ...یعنی من اصن اهل این چیزا نیستم...اسپانیا که بودم خیلی الفا تو دانشگاهمون بود...بعد خب به جای برادری خوب بودن...من خودم الفا دارم...هیچکس جز تو برام جذاب نیس...
نامجون:سیکس پک دار نه؟صدای بم دوس داری؟
جین خودشو لوس کرد...
جین:نه مونیییی....من دوس دارم الفام از خودم درشت تر باشه که تو خیلی بزرگی،صداتم خیلی خوبه،اونا خوبن..ولی تو عالیی‌،ببخشید دیگه...
نامجون:امشب تهیونگ میمونه پیش کوک،وقتی برگشتیم درموردش صحبت میکنیم بیبی...
جین سریع رنگش پرید...
جین:نامج....
نامجون:هیییییسسس...حرف نزن بدتر عصبیم نکن....تهیونگ،من باید برم کمک شوگا دنبال کارای امشب،عصر میام دنبال کیم ،تو فکراتو بکن،تا اخر شب نیا،یکمی انتظار بکشه بد نیست،برات ماشین میفرستم نزدیک ۱۲ اگر خواستی بیا....
سرمو تکون دادم...
بدون خداحافظی از جین از کنارش رد شد و رفت....
جین:ریدم ریدم ریدم ریدممممممم....وای ته چیکار کنم....
خندیدم..
تهیونگ:شب دوتایی برگشتین یکی از اون لباس صورتی سکسیاتو بپوش حله....
جین:مرض.....ته!میخوای جفت شی؟!
تهیونگ:اوهوم...
جین:از تصمیت مطمعنی؟
تهیونگ:اره جینی...
جین:امیدوارم کلی باهم خوشحال باشین...ته!!...وقتی جفت میشی خیلی چیز عوض میشه،سعی کن پشت الفات باشی،باهاش بد نباش...من خودم ازش بدم میاد ولی تو امگاشی،لج نکن باهاش،بهش فرصت بده جبران کنه خب؟
تهیونگ:چشم جینی....میگم....
جین:همممم؟
تهیونگ:چیزه...من...من مارک بشم...همتون برمیگردین خونه؟خب تنهایی چیکار کنم؟
جین:ته!!!!!
تهیونگ:اممممم....خب نمیشه منم برگردم؟
جین:یاااااا...معلومه که نه...خداروشکر کن که مثل من تو هیت نیستی و همون اول کاری به الفات التماس نمیکنی لمست کنه....
تهیونگ:جینیییییی،من هیچی نمیدونم خب...چیکارا باید بکنم؟
جین:اول پاشو برو حموم،بعد بیا ببرمت ارایشگاه اپلاسیون کن،خیلی مو نداری ولی همون کرکای بدنتم خوب نیست،بعدش تشریف میاری اماده میشی،عطر نزن اصلا،رایحه خودت بهتره،من زودتر میرم،موهاتو فر کن بریز تو صورتت،الفات از کیوتا خوشش میاد،اینجوری بهتره....
تهیونگ:خب.....
جین:نمیدونم کوک مثل نامجون هست یا نه،نامجون وقتی تو هیت بودم کاری نکرد باهام،ولی به محض اینکه یکمی حرارت هیتم خوابید گیرم انداخت.....اگه کوکم اینجوری باشه،صبح برات قرص و مسکن میارم،ته...با رضایت باهاش بخواب،اگه میترسی بهش بگو،اگه دردت اومد بهش بگو...اگر خواستی تن بدی به رابطه،وسطش پسش نزن،هول نده،عصبی میشه بدتر پاره میشی باید ببرمت بیمارستان...ناز کن،ولی مطیع باش،یعنی ساز مخالف نزن،هرچی دوست داری رو بگو بهش،خط قرمزاتو توی سکس براش معلوم کن و همین شب اولی حامله نشو خواهشا...
و در اخر،خوشبگذرون،لذت ببر...خجالت نکش و جلوی خودتو نگیر،بی پروا باش خب؟
سرمو تکون دادم...
جین:خیلی خب پاشو اماده شو بریم ارایشگاه،میریم و میایم بعد برو حمام...
باشه ای گفتمو و بلند شدم،خیلی هیجان دارم برای امشب....
.
.
.
.
جین pov
جلوی در وایساده بودم که ماشین نامجون توقف کرد،سوار شدم و سلام ارومی دادم..
جوابمو نداد....معذب تو خودم جمع شدم و گوشه ای نشستم..
وسط راه بودیم که سکوت مرگبار اعصابمو خورد کرد....
جین:نامجونا...
نامجون:.....
جین:ددی...
نامجون:.....
جین:یااااا مردیکه...مگه کری؟بزن کنار تا خودمو ننداختم پایین،هی هیچی نمیگم،چطور دلت میاد اینطوری رفتار کنی،اصن میدونی چقدر ناراحتم؟بزن تو گوشم ولی ساکت نباش،نامجونی از صبح تا الان همش تو فکرمی،دوست ندارم بینمون اینجوری باشه....
کنار جاده وایساد....برنگشت بهم نگاه کنه...روبرو نگاه میکرد و هیچی نمیگفت....
جین:ددی....من الفا دارم،جفت دارم،چشمم دنبال هیچکس نیست،اونا فقط هم دانشگاهیم بودن،من با هیچکس نبودم..قسم میخورم.......
نامجون:چه معلوم نبودی؟اصلا باکره بودی؟
مات شدم.....
با بهت زمزمه کردم:چی؟
نامجون:مطمعنی وقتی با من خوابیدی،باکره بودی؟
دیگه بسه،بهم شک داره؟فکر میکنه باکرگیمو دادم به یکی دیگه؟
عصبی شدم،جفتمه؟ به درک،الفامه؟به درک...
جین:عوضی....حرف دهنتو بفهم....من باکره نبودم؟...چطور میتونی بهم تهمت هرزه بودن بزنی؟...من شبیه خرابام؟....شبیه کسایی ام که پامو برا هرکسی باز میکنم؟...نامجون...بهم شک داری؟....چون فقط چهار تا چرت و پرت گفتم؟...متاسفم..متاسفم که خودمو دلمو زندگیمو بدنمو تمام دار و ندارمو دادم بهت....متاسفم که جفت توعم....
و از ماشینش پیاده شدم....
با تمام سرعتم شروع کردم دویدن،صورتم خیس بود و بلند گریه میکردم....چرا اینجوری کرد؟....
با کشیده شدن دستم به عقب برگشتم،دستمو محکم کشید و به سینه محکمش کوبیده شدم...
دستاش دور بدنم حلقه شد و بهش فشرده شدم....
نامجون:هرچی باشی حق نداری از ماشین پیاده شی و ول کنی بری...
هولش دادم...دستمو رو چشمم کشیدم...
جین:برو....چی میخوای؟...حرفتو زدی دیگه،اره من خرابم،تو برو دنبال یکی که تو عمرش دست یه الفا بهش نخورده...من هرز......
با دستی که با شدت به صورتم خورد برق از سرم پرید....
نامجون:خفه شووووو....
مات صورتش شدم،صورتش قرمز بود و نفس نفس میزد،رگ گردنش بزرگ شده بود...
دستمو کشید و پرتم کرد تو ماشین،توی سکوت نشستم رو صندلی و چشمامو به اینه بغل ماشین دوختم،جای انگشتاش روی گونم بود....
با سرعت شروع به حرکت کرد،صدای غرش گرگش میومد...از شهر خارج شد...حتی اگه الان منو بکشه هم برام مهم نیست،بهم تهمت زد،کتکم زد....این بود عشقش؟...

با ایستادن ماشین به خودم اومدم،توی اینه خودمو نگاه کردم،ارایشم کاملا بهم ریخته بود و دور چشمام سیاه بود،جای دستش روی صورتم بود و یادم میاورد که چجوری زد تو صورتم...
از ماشین پیاده شد و به سمت فروشگاه بین راهی رفت،وقتی بیرون اومد بطری ابی دستش بود و یه پاکت....سیگاره؟
از جیبش فندکی بیرون اورد و سیگاری بین لباش گذاشت و شروع کرد کشیدن.....
۲۰ مین گذشته بود،یه پاکت سیگار کشیده بود،اخرین سیگارشو خاموش کرد و به سمت ماشین اومد...وقتی پشت فرمون نشست،از بوی سیگارش بینیمو چین دادم....
راه اومده رو برگشت و وارد شهر شدیم،به طرف خونه خودش چرا میره؟
جلوی در خونه لوکسش وایساد،ماشینو پارک کرد و پیاده شد،ماشینو دور زد و در منو باز کرد....
نامجون:پیاده شو...
بی حرف پیاده شدم،از وقتی زد تو صورتم نه حرفم میاد نه میخوام گریه کنم....
نامجون:برو تو الان میام....
و تلفنشو بیرون اورد....
به سمت خونه رفتم...رمز درو زدم و وارد شدم....
روی مبل نشستم،بعد از چند دقیقه اومد داخل.....
نامجون:بیا...
پشت سرش به سمت اتاقش رفتم،کتشو در اورد و انداخت رو تخت،ساعت و کراواتشو باز کرد و رو کتش انداخت...
به سمت من برگشت،کتمو در اورد و دکمه پیراهنمو باز کرد.....وقتی لباسای منم در اورد دستمو کشید و به سمت حموم رفت.....
اب سرد رو باز کرد و زیرش رفت،منم زیر اب کشید،از سردی اب لرزی کردم....
نامجون:جین....
جین:......
نامجون:بیبی....
جین:.....
نامجون:جینا....خیلی متاسفم که الفاتم،میدونم خیلی بدم،میدونم اذیتت میکنم....ولی تو ببخش که من الفاتم....تو..تو اون شب باکره بودی،خیلی خوب یادمه،انگشتام بزور داخلت فرو میرفت،بدنت دست نخورده بود.....من نمیدونم چرا این حرفارو بهت زدم...متاسفم،معذرت میخوام....صبح که درمورد الفاهای دور و برت گفتی ترسیدم....خیلی ازشون تعریف کردی،فکر کردم شاید...شاید جذبشون شده بودی....نباید این حرفارو بهت میزدم...وقتی داد زدی تازه فهمیدم چی گفتم...تو هرزه نیستی،تو پاک ترین ادمی هستی که من دیدم....وقتی به خودت گفتی هرزه عقلم دکمه افشو زد،نفهمیدم چطوری تونستم بزنمت،من...من خیلی متاسفم خب؟
خیلی سرد و مات شروع کردم به حرف زدن....
جین:عشقت همینقدر بود؟....نامجون واقعی اینشکلیه؟نتونستی بیشتر نقاب خودتو حفظ کنی؟...اینهمه علاقه داشتی بعد راحت دستتو خوابوندی تو صورتم؟من مال کتک خوردنم؟...بهم تهمت زدی...بنظرت من کسی ام که با کسی بخوابم که مال خودم نیست؟همینقدر دوسم داشتی؟جای انگشتاتو میبینی؟...تمام عمرم به این گذشت که الفام یکیه که منو از خودش پایین تر نمیبینه،دوسم داره،قرار نیست تحقیرم کنه،چون امگام و ضعیفم بهم زور نمیگه،کتکم نمیزنه....ولی چیشد نامجون شی؟خودتو میبینی؟بخاطر چندتا حرف چیکار کردی؟...چیکار کردی نامجون؟...
نامجون:من....من هرکاری میکنم که منو ببخشی خب؟اشتباه کردم...جین،من عاشقانه میپرستمت،ببخش....اینجوری نگو،من....هیچوقت ترو پایین تر از خودم ندیدم،متاسفم...تقصیر من شد،هیچ توجیهی براش ندارم....هرکاری بگی میکنم خب؟
و صورتمو تو دستاش گرفت،جای جای گونمو بوسید،دستشو روی صورتم کشید....
نامجون:از خودم متنفرم که امگامو زدم...من...من اشتباه کردم...جین...قسم میخورم این اخرین بار باشه....
جین:دلم میخواد ببخشمت،ولی یادم میاد بهم گفتی باکره نبودم،چجوری این حرفو تو دهنت چرخوندی؟.....توقع داری ببخشمت؟....
نامجون:الهی من بمیرم...جینی،برات جبرانش میکنم،اینکارمو جبران میکنم.....زنگ زدم میکاپ ارتیست بیاد،دوباره امادت میکنه،بیا بریم یخ بزارم رو صورتت....دستم بشکنه که زدمت.....
جین:میشه ابو گرم کنی؟سرده....
نامجون:اره قربونت برم....تو هرکاری بگی من میکنم....
و بوسه ای به پیشونیم زد....
ابو ولرم کرد و شامپو رو برداشت و موهای خراب شدمو شست،شوینده صورتشو برداشت و صورتمو باهاش تمیز کرد....
حولشو دورم پیچید و بیرون رفتیم...
لباسای قدیمیشو انداخت تو رخت چرکا...
نامجون:تازه ساعت ۶ هست،اماده شدی میریم برات لباس نو میخرم،اینارو نپوش....
موهامو خشک کرد و کیسه یخی اورد،جلوی پام نشست و روی زانومو بوسه زد....
کیسه یخو روی صورتم گذاشت،از دردش هیسی کشیدم....
نامجون:جونم...اروم الان دردش کم میشه...الهی دستم بشکنه،این اخرین باریه که این اتفاق میفته،قول میدم....
با صدای در بلند شد...
با دیدن پسر جوونی بلند شدم...
* : بشینین که من کارمو شروع کنم....صورتتون بی روحه،ضعف دارین؟
اروم سرمو تکون دادم....
نامجون:الان یچی میارم بخوری عزیزکم...شما کارتو شروع کن....
پسر چشمی گفت و وسایلشو روی میز گذاشت....
۱ ساعت بعد اماده بودیم و توی ماشین نشسته بودیم...نامجون به طرف خونه کوک راه افتاد...
به لباسام نگاه کردم،نامجون جای گرونی رفت و برام لباس نو خرید تا برای امشب بپوشم....
صورتم به خوبی کاور شده بود و جای دستش معلوم نبود....
دستمو توی دستش گرفت و کف دستمو بوسید...
نامجون:شیشه عمرم....این الفای گناه کارتو ببخش،میدونی که چقدر من دوست دارم،فراموشش میکنی؟
جین:ناراحتم نامجون،خیلی زیاد....واسه امروز بهم فشار زیادی اومده...نمیخوام ببخمشت به این راحتی.....
نامجون:قربون صدات برم،نبخش،این الفای بی لیاقتو راحت نبخش،جبرانش میکنم خب؟
سرمو تکون دادم....
با رسیدن به خونه کوک اروم لب زد....
نامجون:جینی...از من ناراحتی ولی به خودت سخت نگیر،امشبو برای خودت خراب نکن خب؟برگشتیم خونه هرچی دلت میخواد بهم بگو ولی امشب رو ناراحت نباش خب؟ منه احمق ناراحتت کردم،تو برای خودت امشبو سخت نکن....برگشتیم خونه هر کاری خواستی بکن باهام.....
سرمو تکون دادم...صورتمو سمت خودش کشید و روی لبام بوسه ارومی زد...با بوسه کوچیکی جوابشو دادم....
لبخندی زد و تمام صورتمو بوسید....
نامجون:قربونت برم امگای عسلیم....
دوتایی پیاده شدیم،با تردید دستمو دور بازوش حلقه کردم،لبخند عمیقی زد و با احساس پیشونیمو بوسید....
.
.
.
کوک pov
با صدای در از چان و بکهیون عذر خواهی کردم و بلند شدم....درو باز کردم...جین با دیدنم اخمی کرد...لبخند ارومی زدم..
جونگکوک:سلام،خوش اومدین...بفرمایید...
جین:اگه بری اونطرف میایم تو،جلوی دری...
با ابروی بالا رفته عقب رفتم...
جونگکوک:میگم....
جین:نه!نیومد...نخواست ریختتو ببینه...
نامجون:بیب....
جین ایشی گفت و رفت....
نیومد؟یعنی چی؟
با دستی که سر شونم خورد به عقب برگشتم...
جیمین:‌سلام هیونگی....نترس تا اخر شب وقت زیاده،میاد...
جونگکوک:اگه نیومد؟
جیمین:میاد هیونگی،میاد...
و وارد شد،شوگا دستی به کمرم کشید و سلام کرد...
اومدم درو ببندم که....
هوپ:هوی،منم هستما...
جونگکوک:بیا تو...
هوپ:ادم باش...نکبت...
و داخل شد....
درو بستم و وارد پذیرایی شدم....
چان:یعنی تو پسر خاله فرمانده کیمییییییی؟
بکهیون خندید:اره...پس چجوری اومدم دیدمت؟پارتی بازی کردم.....
نامجون خندید...
نامجون:بک،حالت چطوره؟
بکهیون:خوبم هیونگ،کم کم نفسم داره میگیره،داره بزرگ تر میشه،خیلی سخته راه رفتن...امگاتو پیدا کردی؟واییییی چرانگفتییییییی....
نامجون جینو بغل کرد و شقیقشو بوسید،جین لبخند زدی و بوسه ارومی زیر فک نامجون گذاشت....
نامجون:ایشون جینه،امگا و ملکه من...جینی،بکهیون پسرخالمه،بارداره...اونم الفاشه....
جین:خوشبختم...بچتون چیه؟
بکهیون:بیا کیوتی....
و از بغل نامجون درش اورد...
کنار خودش نشوندش...
بک:بچمون یه دختره،امگاست مثل خودم....
جینی لبخندی زد...
جین:تبریک میگم بهت....
و مشغول حرف زدن شدن...
.
.
.
ساعت ۱۰:۳۰ بود...کیک رو بریده بودن و کادوهارو باز کرده بودن...جین توی بغل نامجون لم داده بود و دوتایی که غر زدنای بک میخندیدن....
بکهیون:چااااان،شکلاتای روی کیکو نمیخوام جداشون کن واسم....وای نه..دوست ندارم دلم نمیکشهههههه ولی گرسنمهههههه....
چان:عزیزم،میخوای برات سفارش بدم شام بیارن؟
بک:نههههه کوک همین الان شام اورد خوریم...کیکو بده میخورم...
اولین قاشقو سمت دهنش برد و دوباره تو بشقاب برگردوند و سمت چان گرفت...
بک:بو تخم مرغ میده...حالمو بد میکنه....
چان:بیببببب،ما ههمون خوردیم،بو نمیداد....
بک:چرا بو میده....
چان هوفی کشید و بشقابو رو میز گذاشت...
از طرفی جیمین به حرفای عاشقانه شوگا زیر گوشش گوش میداد و هر از گاهی میبوسیدش...
.
.
کوک به ساعت نگاه میکرد،نزدیک ۱۱ بود..نیومد چرا؟
بغض کرد....نکنه نیاد...
با صدای بلند جین به خودش اومد...
جین:هوووووی دراززززز...با توامممممم....
کوک بله ارومی گفت....
جین: توهپروتی چته؟
کوک:تهیونگ نمیاد؟
جین چشماشو چرخوند...
جین:اگه بخواد میاد....
کوک:اگه نیاد چی...من نمیتونم بزارم جفتش عوض بشه....
.
.
.
انگار عقربه های ساعت با هم مسابقه گذاشته بودن...ساعت ۱۱:۳۵ بود و خبری از ته نشده بود....
کوک بغض کرده یه گوشه نشسته بود و خیره به ساعت نگاه میکرد..
همه ساکت بودن و فقط فین فین کردنای کوک سکوتو میشکست....
کوک:دیگه نمیاد....نتونست منو ببخشه....چیکار..هق...کنم؟
و بغضش ترکید....
جیمین سمت کوک رفت و سرش  بغل کرد...
کوک سرشو روی شکم جیمین گذاشت....
جیمین با بغض لب زد...
جیمین:میاد کوکی،میاد....
جین که دلش میسوخت به پای نامجون کوبید.ــ
گوشیشو برداشت و براش تایپ کرد...
(برو زنگ بزن ته،کجا موند؟)
نامجون گوشیو ازش گرفت...
تایپ کرد...
(تو پارکینگه،توی ماشین نشسته،قراره ۵ دقیقه به ۱۲ بیاد)
جین جوابشو داد
(این الان میمیره،زجرش میده چرا خب)
نامجون خندید...
(ناز داره،صبر کن میاد...ولی وقتی واسه هیچی ندارن،باید زود مارکش کنه)
با نشستن الهه ماه نامجون سوالی نگاش کرد...
هوپ بی صدا لب زد...
هوپ:مگه نمیاد؟
نامجون پیاما رو نشونش داد...
هوپ:اون توله سگ...
.
.
.
.
۱۱:۵۷ بود...
جین و نامجونم نگران بودن...الهه ماه با بی قراری پاشو زمین میکوبید....
کجا موندی پسر؟بیا دیگههههه...
کوک بدون خودداری صدادار گریه میکرد...
امگاش نیومد،اونو نمیخواد،کسی دیگه ای صاحبش میشه،یکی دیگه میبوستش،یکی دیگه بغلش میکنه.....
همچی تو سکوت بود که در زده شد...
جین نفس راحتی کشیدو خندید....
نامجون لبخندی زد....
کوک به سرعت بلند شد و به سمت در پرواز کرد...
پشت در تهیونگ بود....
جعبه ای رو به سمتش گرفت....
کوک: ته!!
تهیونگ:تولد مبارک،کادوتو اوردم برات....
کوک با لبخند جعبه رو گرفت....درشو باز کرد...جعبه خالی بود و فقط یه کاغذ ته جعبه دیده میشد...
کاغذو بیرون اورد و خوندش....
(بیا تا همیشه باهم زندگی کنیم الفای من)
اشکای کوک روی صورتش افتاد....
جونگکوک:ته!!
ته لبخندی زد که هوپ جیغ کشید...
هوپ:لعنتیا ۲۰ ثانیه وقت داریننننننن....
دست ته رو گرفتم و کشیدمش داخل،چسبوندمش به دیوار و با دست پیرهنشو از وسط پاره کردم...
سرمو چسبوندم به گردنش...
کوک:ببخشید....
و نیشمو زیر شاهرگش فرو کردمو...
جیغ بلندی کشید و موهامو چنگ زد...
محکم نیشمو فشار میدادم تا مطمعن شم مارک شده...
دندونمو از گردنش در اوردم که از حال رفت و افتاد رو دستم...بدون نگرانی بین اشکام بلند خندیدم...
هوپ هولم داد...
هوپ:یا الهه ماه که خودمم...دیوونه شده...امگات بیهوش شد چرا میخندی؟
برگشتم سمت جمع...
جونگکوک:اون...اون مال منه....من مارکش کردم...اون منو رد نکرد....ما مال همیممممممممم....
و با خوشحالی سمت نامجون پرواز کردم و بغلش کردم و فشردمش...
نامجون قهقهه زد...
نامجون:تبریک میگم کوکی،مبارکتون باشه....
شوگا جلو اومد و منو کشید بین دستاش....
شوگا:مراقبش باش کوکی،امیدوارم خوشبخترین بشین باهم....
با اویز شدن کسی از گردنم خندیدم....
جیمین بوسه محکمی روی گونم گذاشت...
جیمین:گفتم میاد...مبارک باشهههههه....
سمت جین رفتم و کنارش نشستم...
اومدم حرفی بزنم که جین جیغ زد....
جین:مردیکه عنتر قزمیت...وای بحالت با دونسنگم بد باشی،از دیک دارت میزنم فهمیدیییییییی؟
نگاهی به نامجون کردم...خندید و سرشو تکون داد...
جینو بغل کردم...
جونگکوک:مثل برگ گل مراقبشم،خیلی دوسش دارم...خیلی زیاد....
صدای هوپو شنیدم...
هوپ:کوککککککک....ته بیدار شد،یه شکلات با یه لیوان شربت بیار ضعف داره....
سریع پریدم و لیوان بزرگی برداشتم و پر کردم و دوییدم سمت اتاق....
هوپ رفت پیش بقیه...
وارد اتاق شدم...ته با رنگ سفید روی تخت نشسته بود و بیحال بود...
ته:کوکی....
جونگکوک:جونم قربونت برم...اومدم عروسک..
لیوانو سمت لباش بردم...
جونگکوک:اروم بخور،چون بدون امادگی مارک شدی ضعف کردی...
نگاهی بهم کرد...چقد معصومه الهی بگردممممم....
اروم دستاشو دور لیوان حلقه کرد و شروع کرد به خوردن...
لیوانو دستم داد....
بغلش کردم و کشیدمش تو بغلم...
جونگکوک:ته....نمیدونی چقدر بد بود...فکر کردم نمیای...مرسی که بهم فرصت جبران دادی...تا اخر عمرم نوکرتم...
سرخ شد...
ته:من...من بخشیدمت...نمیخوام درگیر گذشته باشم...ولی..ولی دیگه اذیتم نکن باشه؟
کوک:قربون حرف زدنت بشم....هرچی دارم رو میریزم به پات عزیزم،اذیت چیه...تو الهه منی...
مستطیلی خندید که نگام به لبش افتاد،زبونمو روی لبم کشیدم...ببوسمش؟
فکر کنم فهمید چون خجالت کشید و پیراهنمو چنگ زد،خودشو بالا کشید....
گردنشو گرفتم و بالا اوردم..،سرمو نزدیک بردم و اروم لبمو چسبوندم به لبش....
کافی نیست....بیشتر میخوام...لبمو تکون دادم و لبشو بردم تو دهنم....اروم مکی زدم و شروع کردم بوسیدنش...
بوسیدن لباش اینشکلی بود؟!حس میکنم اخرین طبقه بهشت نشستم و دارم توت فرنگی میخورم...
با شل شدن دستاش عقب رفتم...
پیشونیشو بوسیدم...
جونگکوک:دوست دارم ته...خیلی زیاد...
تهیونگ:منم....منم دوست دارم کوکی...
لبخندی زدم
این زندگی زیادی رویاییه....
---------------------------------------------
هایییییییی....
کوکوی جفت میشوندددددددد.....

بیاین در وصف عوضی بودن نامجونی حرف بزنین،چطور دلت اومد پسرمو بزنی؟😭
بگین جینی راحت ببخشتش یا زجرش بده؟

ماچ بهتون....
این پارت عکس ندارد☺😂
ووت و کامنت چی؟ افریننننن یادتون نره💙

بایییی

Continue Reading

You'll Also Like

42.9K 7.3K 29
Chosen:فصل اول،کامل شده Chooser:فصل دوم،شروع از ۲۲ تیرماه ۱۴۰۳ تهیونگ ، امگای نوجوانی که الهه ماه پس از قرن ها از خواب بیدار شده و با عطا کردن موهبتش...
14.9K 1.8K 5
جونگکوک پسری که تازه میخواد وارد صنعت پورن بشه شرکتش بهش مستر کلاسای کیم تهیونگ رو معرفی میکنه رو استاد روش متفاوتی برای تدریس داره کاپل: ویکوک زمان...
45.3K 9.4K 49
🎄Name:My Little Fox (روباه کوچولوی من) 🎭Genre:Fantazy/Fluff/Comedy/hybrid 👬Couple:Minv جیمین یک دامپزشکه که توی مرکز نگهداری حیوانات توی کشور استر...
322K 57.6K 61
تو جامعه ای که رنگ خون تعیین کننده ی طبقه ی اجتماعیه نمیشه دنبال عدالت گشت. شعار مدرسه ی ما این بود... درد زیباست. - پارک جیمین