My special omega

By miss-sahel-asb

350K 37.9K 4.8K

My special omega تهیونگ یه امگای کیوته که مجبور میشه از خونه فرار کنه و بخاطر اینکه کسیو نداره میره توی یه پا... More

ساحل صحبت میکنه!!
معرفی شخصیت ها
پارت یک(جئون جونگکوک)
پارت ۲(تو امگایی؟)
پارت ۳(با اون امگا چیکار کنیم؟)
پارت ۴(دارم برمیگردم)
پارت ۵(کار کدومتون بوده؟)
پارت ۶(من باردارم)
پارت ۷(دیدار)
پارت ۸(تو گوش و دم داری؟)
پارت ۹(من میخوام بدونم)
پارت ۱۰(حقیقت)
پارت ۱۱(دیگه تموم شد)
پارت ۱۲(اشتی)
پارت ۱۳(ما قرار میزاریم)
پارت ۱۴(دوست پسرم میشی؟)
معرفی شخصیت ها ۲
پارت۱۵( باید اماده بشیم)
(تیپ مهمونی)
پارت ۱۷(با اون کسی که دوسش داری ازدواج کن)
پارت ۱۸(جین راهی خونه بخت میشود😂)
پارت۱۹(یونمین)
پارت ۲۰(رات)
پارت ۲۱(بیا تاهمیشه باهم زندگی کنیم الفای من)
پارت ۲۲(امگای کیم نامجون)
پارت ۲۳(چانگ)
پارت ۲۴(دوست دارم بچمون پسر باشه)
پارت ۲۵(میخوام برات حلقه بخرم)
پارت ۲۶(بهم بگو اوما)
پارت ۲۷ (برای بار دوم مارک شدم)‌
پارت ۲۸(پاپی خریدم)
پارت ۲۹(ببخشید که اینشکلی ام)
پارت ۳۰(بیول)
پارت ۳۱(احتمال نجاتشون کمه)
پارت ۳۲(برگرد پیشم)
پارت۳۳(دوقلو ها)
اطلاعیه ۲
پارت ۳۴(بچه میخوام)
پارت ۳۵(همینو میخوام)
رایترتون مرد...
پارت ۳۶(گرگ جئون)
حتما بخونین
پارت ۳۷(تولدت مبارک)
پارت ۳۸(این اخر قصست؟)
پارت ۳۹(امگای من کجاست؟)
پارت ۴۰
پارت ۴۱(خدای مرگ)
پارت ۴۲(منو نبرین تیمارستان)
پارت ۴۳(اوضاع بهتره)
پارت ۴۴(چجوری یه جین بگم)
پارت ۴۵(جئون به درک واصل شد)
پارت ۴۶(نام هی بارداره)
پارت ۴۷(دوقلو ها دنیا میان)
پارت ۴۸(خداحافظ ددی)
پارت ۴۹(نامه دوم)
پارت ۵۰(یونجون)
پارت ۵۱(گوی دوم نابود شده)
پارت ۵۲(پنج ماهه الفامو بو نکردم)
پارت ۵۳(منو یونجون هم دوست داریم)
پارت۵۴(دخترت بوسه اول پسرمو گرفته)
پارت ۵۵(تبعیدتون کنم)
پارت ۵۶(گوی چهار)
پارت ۵۷(پنج تا نگین)
پارت 57(خبرای خوبی در راهه)
پارت ۵۸(تهیونگی بارداره)
پارت ۵۹(میخوام کار کنم)
پارت ۶۰(لونا)
پارت ۶۱(بچه سوم)
پارت ۶۲(اسیبی بهش نمیرسه)
پارت ۶۳(تولمون پسره)
پارت ۶۴(زورگوی بیشعور)
پارت ۶۵(پیک نیک)
پارت ۶۶(فکر کنم دوست دارم)
پارت ۶۷(تکون نمیخوره)
پارت ۶۸(تنهام نزار)
دلیل نبودنم
پارت ۶۹
پارت ۷۰(تولد کوکیه)
پارت ۷۱(هدیه ارزشمند)
پارت ۷۲(ما نگهش میداریم)
پارت ۷۳(اعدام)
پارت ۷۴(بزار پیش ما بمونه)
پارت ۷۵(عروسی)
پارت ۷۶(برگردم؟)
پارت ۷۷(ابجی بخریم)
پارت ۷۸(از کره بریم)
پارت ۷۹(گوکِ من)

پارت ۱۶(من دوست دارم)

6.2K 717 156
By miss-sahel-asb

(ادیت شده)
با رسیدن به محل مهمونی حس کردم توی بهشتم،لعنتی اینجا کجاستتتتت.....
داشتم اطرافو نگاه میکردم که دستم کشیده شد و لب یکی چسبید به گوشم.....

بنگ چان:گوش کن ببین چی میگم،نبینم تا الفات نگات کرد هول بشیا،امشب فقط قراره از رد کردنت پشیمونش کنیم...خودتو چس نکن،حواسم بهته،الفاهایی که میان اطرافت از قصر اصلی اومدن و کاری باهات ندارن،فقط همراهیشون کن...

سری تکون دادم باشه ای گفتم...

همگی با هم وارد شدیم...وایییییییییییی عظمتووو،چقدر خوشکله اینجاااااا....
همجا با بادکنک های طلایی و مشکی و سفید پوشیده شده بود ...دوتا پله از دو طرف سالن به طبقه بالا میرفت....روی پله ها فرش طلایی پهن بود و هر دوتا پله به بالا راه داشت....

با دیدن الهه ماه که به سمتون میومد،دست از نگاه کردن به اطراف برداشتم....
هوپ:سلااااام،خوش اومدین قشنگا....
سرمو بوسید و لب زد :تولدت مبارک تهیونگ،تو بهترین کسی هستی که توی زندگیم دیدم،قدر خودتو بدون
...
تولد؟تولد من؟
کمی فکر کردم..تولدم کیه؟
با فکر اینکه دو روز دیگه یسال بزرگتر میشم با تعجب نگاهی به خدایان کردم....

تهیونگ:شم....شماها برای من تولد گرفتیننننننن؟

فلیکس خندید: نه پس...مهمونی تولد توعه ته......تولدت مبارک....

با بهت خندیدم....وای خدای من!!این مهمونی بزرگ مال منه؟

ناگهان بغض کردم....این اولین تولد زندگی منه،تا الان هیچ کس تولد برام نگرفته......

البته وقتی جین هیونگ کره بود برام یه کیک میگرفت و دوتایی جشن میگرفتیم،ولی اینجور تولدی.....

خودمو چپوندم تو بغل الهه ماه:مرسی مرسی مرسی مرسییییییی.....

دستمو گرفت و منو به سمت پله ها کشید...

هوپ:هنوز مهمونا نیومدن،مهمونی از ساعت ۹ شروع میشه...بیا با الفاها اشنات کنم...

و از پله ها بالا رفتیم...

همونجور که به سمت گروه ۵ یا ۶ نفری میرفتیم نگاه کلی بهشون انداختم....

با رسیدن بهشون سرشون به سمت ما برگشت،خجالت کشیدم و خودمو جمع کردم....

هوپ: سلام بچه ها...

یکیشون لبخندی زد و گفت:اوه الهه ماه...منتظرتون بودیم....

لینو جلو اومد:هااااااییییی گایز.....چخبرا؟

+: خودت که همیشه تو اسمون پلاسی،از ما میپرسی؟

لینو خندید و گفت:اره خب...

فلیکس:اینارو ول کنین....بچه ها این تهیونگه،همونی که بهتون گفته بودیم...
و دستمو گرفت و به جلو هولم داد....

گوشام قرمز شده بود:امم..سلام...من اسمم تهیونگه....

یکیشون بلند شد و به طرفم اومد:سلام کیوتیییییی...چقد بامزه ای تو...من یانگم.....به ترتیب جهیون،رااون و جونمین هستن...
و به بقیه اشاره کرد،سری تکون دادم و خوشبختمی گفتم....

بنگ چان: ته...این چهار نفر رو مداااام تو مهمونی اطراف خودت میبینی،یانگ و جهیون امگا دارن پس نگرانی نداره و ازشون نترس.....رااونم تولش چند روز دیگه دنیا میاد...

جونمین چشمکی بهم زد:فقط من سینگلم،البته شایدم امشب جفت شدم با یکی...
و خندید...
رااون زد به شونش و گفت: اذیتش نکن.....

یانگ جلو اومدو دستمو گرفت:مارو ببخش اگه امشب لمست میکنیم،امگای من اینجاست و میسپارم مراقبت باشه به غیر از خودمون کسی نزدیکت نشه....

زمزمه کردم:مرسی ازتون...

جهیون: اوه نیازی به تشکر نیست...ما اولیتمون راحتی و امنیت توعه، میدونیم امگاها دوست دارن فقط توسط الفاشون لمس بشن،ما هم جفت داریم و درکت میکنیم...امشبم فقط واسه نقش بازی کردنه...نمیخوایم ترو ازار بدیم یا ازت سواستفاده کنیم.....

اوهومی گفتم....

لینو:خیلی خب.....همو میبینیم بچه ها......

و با خداحافظی مختصری ازشون جداشدیممممم....

از پله ها پایین اومدیم و دور یه میز وایسادیم،سرگرم حرف زدن شدیم.....

نمیدونم چقدر وقت گذشته بود،دیگه معذب نبودم و خیلی راحت با بقیه حرف میزدم....

همونجور که قهقهه میزدم سرمو چرخوندم و نگاهی به اطراف  انداختم،با دیدن شخصی نفسم بند اومد و به کت فلیکس چنگ زدم....
تهیونگ:ال..الفاااا...

بنگ چان دستشو توی گودی کمرم گذاشت و لبخند ملیحی زد...برخلاف لبخندش زیر گوشم غرید:مرضضضض،هول نشو نمیتونه از راه دور بخورتت....حواستو به بقیه بده،یادت نره قول و قرار هامونو...

نفس عمیقی کشیدم و نگاهمو از الفام گرفتم،لبخند دلبری زدم و دستمو روی شونه بنگ چان گذاشتم...

لینو: توله سگ نگا چجوری واسه بنگ عشوه میاد،ته حامله نشی تا اخر مهمونیا،اینجوری بقیه رو نگاه نکن که کارت تمومه....

ریز خندیدم و خودمو اروم کردم،هیچی نمیشه تهیونگ،اون کسیه که ترو رد کرده و باید تاوانشو بده....

بنگ چان منو عقب کشید و جلوم وایساد جوری که دیگه الفام فقط پشت بنگ رو میدید.....
بنگ چان:خیلی خب پسر،اروم باش،تمام نگاهش روتوعه ولی نگران نباش...لبخند از رو لبات نره،میسپارم بچه ها برات نوشیدنی بیارن،الکل نداره و مست نمیشی،زیاد ازش نخور و نشون نده الکل نداره....برو که شکار بشی...
و چشمکی بهم زد...
خندیدم و گفتم:حواسم هست هیونگ..

لبخندی زدم و اروم از جمعشون دور شدم....با دیدن یانگ و بقیه که دور از هم نشسته بودن فهمیدم که الاناس که یکیشون بیاد سراغم....

به سمت بار گوشه سالن رفتم و به لبه دیوار تکیه دادم....با دیدن فردی که به سمتم میومد و یدونه نوشیدنی توی سینی دستش بود تکیمو برداشتم و با رسیدنش،جام رو از تو سینی برداشتم....

کمی توی دستم چرخوندمش و به لبم رسوندمش و ازش کمی خوردم.....

مسیر اومدنم رو برگشتم که با دیدن جهیون که بلند شد قدمامو اروم تر کردم....

با نشستن دستی روی شونم به سمتش برگشتم....
جهیون:اوه....

لبخندی زدم...

جهیون طوری که بشنوم گفت:عذر میخوام،بدنتو منقبض نکن....

و دستشو از روی شونم به گودی کمرم نشوند،با همون لبخند گفتم:مشکلی نداره..راحت باش...

خندید:بیب.....نظرت چیه دوتایی باهم وقت بگذرونیم؟

سرمو تکون دادم:چرا که نه...
و با فشار دستش روی کمرم راه افتادم....

.
.
.
.
مدتی گذشته بود،جهیون یه سره چرت و پرت میگفت و منم میخندیدم......

سرشو نزدیک گوشم اورد و با خنده گفت:من دیگه میرم خوشکله...بقیش با من نیست،واسه رقص میام سراغت،یادت نره رقصت با منه ها..به کسی اجازشو نده.....

سرمو تکون دادم و اروم گفتم:مرسی واسه ملاحضه هات...
قابلی نداشتی گفت و رفت.....
.
.
.
.
.
جونگکوک pov

از وقتی اومدم تهیونگ فقط یبار نگام کرده...هنوز ازم میترسه و وقتی منو دید چسبید به فرد کناریش...

تیپش خیلی کیوت و خواستنیه،شلوارو پیراهن سفیدی تنشه و بافت ابی رنگی روش تن کرده بود.
موهای مواجش نامرتب بود و لبای رنگیش هوس انگیزش میکرد.....

با دیدن اینکه با بقیه خوبه خون خونمو میخورد،با جداشدنش از جمعی که توش بود.خواستم به سمتش برم که یکی چسبید بهش..
دندونامو بهم فشار دادم و دوباره نشستم،دستتو نکش رو کمر امگای مننننننننن......

دستمو مشت کردم وقتی دیدم تهیونگ خودشو دست اون لعنتی سپرد....
همچنان نگاهشون میکردم و با هر قهقهه تهیونگ محو خنده قشنگش میشدم....

اون عوضی سرشو نزدیک سر ته برد و چیزی بهش گفت و رفت....
از خدا خواسته بلند شدم و با قدم های بلندی خودمو بهش رسوندم و دستشو گرفتم....
به سمتم برگشت...
چشماش رنگیه،چقدر لنز بهش میاد...

تهیونگ:سلام فرمانده....
لعنتی لعنتی لعنتیییییی....

جونگکوک:فکر نمیکنم الان سرباز و فرمانده باشیم...
تهیونگ:اممم....درسته...

جونگکوک:با کی اومدی؟

تهیونگ:با الهه ماه...
اون هوپ لعنتی امگای من رو بین اینهمه الفا ول کرده؟...

خواستم دستشو بکشم که دستی روی دستم نشست....

- : عذر میخوام؟میشه بدونم چیکار داری میکنی؟

جونگکوک:چیه؟چی میگی تو؟

- :دستشو ول کن....

رو کرد به سمت تهیونگ:ببخشید معطل شدی،رفتم یچیزی رو به دوستم بگم...بیا بریم..

تهیونگ لبخندی زد:عیبی نداره یانگ...خیلی معطل نشدم...

دستشو از دستم بیرون اورد و دور بازوی یانگ حلقه کرد....

با عصبانیت و تعجب به رفتنشون نگاه کردم....

الانه که روانی بشممممممممم.....

گرگم خرخری کرد....

Jk:لعنت بهت جئون،امگامو بهم برگردون.....

هوفی کشیدم....

.
.
..

.

تهیونگ pov

با یانگ از کوک دور شدیم،از استرس انگشتامو توی بازوی یانگ فرو کرده بودم و تند تند نفس میکشیدم....

یانگ:یااااا اروم باش...اومدم نجاتت دادم خب....شانس اوردیا....

تهیونگ:وایییییی حس میکنم چند کیلو کم کردم.....

یانگ خندید و موهامو بهم ریخت،سرشو نزدیک اورد و اروم لب زد:ببخشید ولی مجبورم...
و لباشو روی پیشونیم گذاشت...

از حس خوبی که بهم داده شد لبخندی زدم،نه اینکه بوسه شدن توسط دیگرانو دوست داشته باشم نه...از اینکه یه الفا با وجود امگا داشتنش اینقدر بهم کمک میکنه و اینقدر باملاحضه هست غرق خوشی میشم....

اروم گفتم:عینی نداره....

بازومو گرفت و منو سمت مبل کشید:پارتنرت هی عوض بشه شک میکنه،یه کوچولو تو دیدش نباش،بیا بشین اینجا تا موقع رقص و بریدن کیک....

اوهومی گفتم و نشستم....

کمی گذشته بود که بوی خنکی به بینیم خورد،برگشتم و پسر هم سن و سال خودم رو دیدم که به طرفمون میاد...

+ : ددییییی.....

یانگ اروم خندید:جان ددی دورت بگردم...بیا بشین عروسک....

و پسر رو کنار من نشوند...
یادمه یانگ گفت امگاش اینجاست..رو کردم به پسر:سلام...من تهیونگم....

+ :خوشبختممم،من جفت یانگم،تو باید همونی باشی که یانگ و دوستاش کمکت میکنن....

تهیونگ:ببخشید اگه حس بدی داری..میدونم چقدر روش حساسی...اگه دوست نداری کنار جفتت باشم میرم....نمیخوام ناراضی باشی.....

+ :هییی اروم...من مشکلی ندارم،من مارک شدم و یانگ هم خیلی دوسم داره،به عشقش مطمعنم....از امشبت لذت ببر،امیدوارم الفات سر عقل بیاد...

از مهربونیش لبخند زدم:مرسی...

بوس از راه دوری برام فرستاد که خندیدم.....
یانگ نق زد....
یانگ:یااااا منم میخوام....

+ :رفتیم خونه بهت بوس میدم...
یانگ: نههههه الان میخوامممم..

+ : یه کوچولو صبر کن ددی...رفتیم خونه تلافی کن....

یانگ:نمیتونم...پاشو من تحملم تمومه..

با تعجب نگاشون میکردم که به سمتم خم شد و اروم توی گوشم لب زد...

+ : با اینکه تازه فهمیدم باردارم ولی باید بهش برسم،میرم دستشویی یه کوچولو باهاش کار دارم،کارمون تموم شد برمیگردم با هم حرف میزنیم....

سری تکون دادم...

+ : ددییییی....۵ دقیقه دیگه طبقه سوم توی دستشویی منتظرتمـ..

و بلند شد و تندی به سمت اسانسور رفت...

یانگ خندید و بازومو گرفت:مراقب خودت باش کیوتی،من برم یکم خوشگذرونی،زودی میام...منتظرم باش...

دستشو گرفتم:اذیتش نکن،دردش نیار براش خوب نیست...

چشمی گفت و رفت...
امان از دست این دوتا....دروغ چرا،منم میخواممممممممممم....
سری تکون دادم و از فکرای خیسم بیرون اومدم..

.
.
.
.
.
جونگکوک pov
با عصبانیت به سمت بالکن کوچیک سالن رفتم و درم پشت سرم بستم،هوا سرد بود ولی من چیزی برام مهم نبود...

دستامو مشت کرده بودم و نفس نفس میزدم،گرگم مدام اینور و اونو میپرید و کلافم میکرد...

تهیونگ امگای منه،چرا اینهمه الفا دورشه؟چرا من نمیرم دستشو بگیرم و بشونمش کنار خودمممممم...

هوپ:چون تو اون کسی بودی که ردش کردی...

با شنیدن صداش برگشتم سمتش...

جونگکوک:بهم بگو اینا نقشس لعنتی و اون الفاها جذب تهیونگ نشدن،اگه میخوای منو تنبیه کنی بسمه،به اندازه کافی تنبیه شدم....

هوپ شونه ای بالا انداخت:چرا فکر میکنی نقشس؟اون یه امگای پسره،خودت میدونی امگاهای پسر چقدر طرفدار دارن،مخصوصا که خیلی هم ظریف و کیوتن،تو خودت امگاتو رد کردی پس حق نداری اعتراض کنی....

هوف کلافه ای کشیدم...

جونگکوک:تهیونگ از اون الفا ها میترسه،دست از سرش بردارین....

هوپ خندید:والا منکه ندیدم بترسه،خودش الفاهارو همراهی میکنه،منم بهش چیزی نمیگم..امشب تولد اونه و همچی به خواست اونه،اون الفایی نداره و حق داره برای خودش الفا انتخاب کنه.....

دندونامو رو هم فشار دادم،دیگه صبرم تمومه...
عربده زدم...

جونگکوک: اون امگا الفا داره،الفاشم منممممممممم.....قلم میکنم دستیو که بخواد امگامو ازم بگیره....

هوپ: ببین جونگ.تو همونی بودی که وقتی هیت شد با بی رحمی تمام از اتاقت بیرونش کردی،همونی هستی که تحقیرش کردی....فکر نمیکنی اون حق داره اینطوری رفتار کنه؟

میدونستم،میدونستممممم.....

انگار عصبانیتم یهو فروکش کرد...
جونگکوک: من نمیخوام اونو از دستش بدم،چیکار کنم؟

هوپ:امشب تولدشه،تولد توعم اخر ماه بعده،وقتی نداری جئون،دست بجنبون اگه اونو میخوای...

و از بالکن خارج شد....

چیکار کنم؟باید باهاش حرف بزنم.....

فعلا امشب رو بتازون ته ته،بلاخره تو چنگال اقا گرگه گیر میفتی کوچولو....

برگشتم داخل،باید باهاش حرف بزنم،اخر مهمونی باهاش حرف میزنم..
.
.
.
.
.
اخر شب بود...
کیک تهیونگ رو اوردن و روی میز وسط سالن گذاشتن و تهیونگ پشتش وایساد..
با دیدن اینکه وقتی تهیونگ پشت کیک وامیساد اصلاااا دیده نمیشد خنده ای کردم،توله کوچولوم....

نمیدونم چی ارزو کرد،ولی بعد از ارزوش سرشو بالا اورد و بهم نگاه کرد....چشماش پر از اشک بود...
لبخندی رو لبام نشوندم و از دور لب زدم: تولدت مبارک تهیونگی...

چشماش گرد شدن و با تعجب نگام کرد،کسی که کنارش بود زد به شونش تا شمع هارو فوت کنه...

سریع چشمامو بستم و ارزو کردم....
( ارزو میکنم قلب تهیونگو همیشه واسه خودم داشته باشم)

با صدای دست چشمامو باز کردم،نگاهش خیره من بود و منم خیره نگاهش میکردم...الان وقتشه....

قدم هامو تند کردم و به سمتش رفتم....بین چهار تا الفای لعنتی بود و اونا تک تک بغلش کردن....

بهشون رسیدم...نگاها روی من برگشتن...

جونگکوک:امممممم....میشه باهات حرف بزنم تهیونگ؟

تهیونگ مردد به بقیه نگاه کرد...
یکیشون دستشو روی کمو تهیونگ گذاشت و هلش داد به جلو..
- : برو.....

ته سری تکون داد و همراهم اومد....
اروم کنار هم قدم برداشتیم و به سمت همون بالکن رفتیم...
کناری وایسادم تا تهیونگ وارد بشه،پشت سر وارد شدم و درو بستم....

.
.
.
چند دقیقه جفتمون سکوت کرده بودیم.....

جونگکوک:من به تو معذرت خواهی بدهکارم....
تهیونگ:معذرت خواهی؟چرا؟

جونگکوک:من باهات بد حرف زدم،امممم یعنی خیلی اذیتت کردم....خب معذرت میخوام...

تهیونگ سرشو پایین انداخت..
تهیونگ:امممم....عیبی نداره...

خودمو بهش نزدیک کردم، خودشو عقب کشید....

جونگکوک: تهیونگ....

تهیونگ سرشو بالا اورد:همممم

جونگکوک: من...من متاسفم برای رد کردنت...خب من دید خوبی به امگاها نداشتم،یعنی امممم.....من از بچگی با این باور بزرگ شدم که امگاها بدن.....جیمین رو دیدی که تو پادگان،برادرناتنیمه،مادرم مادرشو کشت چون اون امگا بود و خب منم از امگاها متنفر کرد...
تو جفت منی و من ردت کردم،ولی از وقتی که از ردت کردم هر روز با خودم میجنگم...من...من فکر میکنم نمیخوام از دستت بدم....
میدونم خیلی ترو اذیت کردم،ولی خب میشه منو ببخشی؟من دوست ندارم جفتم عوض بشه...
و سکوت کردم....
نگاهش کردم،لباشو روی هم فشار میداد و این باعث شده بود کیوت تر از چیزی بشه که هست....

تهیونگ:خب من....اممممممم
سریع پریدم توی حرفش...
جونگکوک: نه نگو....نمیخوام بگی نه.......هیچی نگو....الان جوابمو نده....تا شب تولدم وقت داری فکر کنی....ولی جوابت منفی نباشه.خب؟من دو....دوست دارم....از دستت نمیدم....

نگاهی بهم کرد و اروم سرشو تکون داد....

جونگکوک: منتظرت میمونم....میگم .....میشه یه کوچولو بغلت کنم؟لطفا!!

سرخ شد و اوهومی گفت....

خودمو بهش رسوندم و دستامو دور پیچیدم...حلقه دستامو تنگ کردم و به خودم چسبوندمش....با تمام توان عطرشو بو کشیدم....وایییی خیلی بغلیه،خیلی ظریفه،خیلی خوشکله...

چونمو روی سرش گذاشتم و دستمو روی کمرش کشیدم...
نتونستم حسودی نکنم...

جونگکوک:فقط من حق دارم دستمو بکشم روی کمرت،هیچکس نمیتونه لمست کنه...
سرمو گذاشتم توی گردنش و بینیمو چسبوندم به غده فرومونش،بو کشیدم.....

جونگکوک:فقط مارک من باید اینجا باشه،فقط من باید عطرتو بو بکشم....تو مال من تهیونگ،تو مال منی....نمیزارم ازم بگیرنت....

روی گردنشو بوسه کوچیکی زدم و عقب کشیدم....
قدمی عقب رفتم و لب زدم....

جونگکوک: من منتظرت میمونم تهیونگ،لطفا بهم فرصت بده داشته باشمت....من دیگه میرم...دوست دارم...خداحافظ...

و از بالکن بیرون رفتم...

امیدوارم اونم منو بخواد......
----------------------------------------------------

هایییییییی....
عکسارو  توی پارت بعد میزارممممم همین الان....
پارت بعد میریم سراغ یونمین،خیلی بهشون کم لطفی میکنم....
بای..
ماچ بهتون...
ووت و کامنت یادت نره....

Continue Reading

You'll Also Like

28.1K 4.2K 15
سلام سلامم👋🏻 فازی ایز هیر همونطور که میبینید ما یه خانواده داریم.🥳..حالا اعضای این خانواده کی هستن🤔 پاپا جین....یه طراح بازی خفن و فعال در توییت...
12.9K 2.5K 15
در دنیایی که قدرت در سایه مافیا پنهان شده، مردی از خاندانی قدرتمند، زندگی پرمخاطره‌ای را در پیش گرفته است. او در کنار دخترش، در تاریکی امپراتوری خود...
10.8K 833 10
اون‌ها کاملا متفاوت بودن؛ یکی خالصانه شوریده از عشق و دیگری، پر از نفرت و کینه؛ عشقی که بین اون جفت حقیقی شکل گرفته بود میتونست تموم کننده‌ی اون انتق...
90.4K 7.6K 11
جونگکوک پسری که تازه میخواد وارد صنعت پورن بشه شرکتش بهش مستر کلاسای کیم تهیونگ رو معرفی میکنه رو استاد روش متفاوتی برای تدریس داره کاپل: ویکوک زمان...