PSYCHO

By ImLucfer

25.1K 3.4K 4.2K

انگشتای کشیدش رو روی کلاویه های پیانو نشستن "یه روز بهت یاد میدادم چطوری بزنی اما الان" به بدن بی جون جانگکوک... More

𝐔𝐧𝐨
𝐓𝐫𝐞𝐬
𝐂𝐮𝐚𝐭𝐫𝐨
𝐂𝐢𝐧𝐜𝐨
𝐒𝐞𝐢𝐬
𝐒𝐢𝐞𝐭𝐞
𝐎𝐜𝐡𝐨
𝐍𝐮𝐞𝐯𝐞
𝐃𝐢𝐞𝐳

𝐃𝐨𝐬

3.1K 431 471
By ImLucfer

جانگکوک درحالی که برهنه توی بغل تهیونگ دراز کشیده بود به سقف نگاه میکرد و برای ادامه ی روزش برنامه میریخت

اول باید از اینجا خارج میشد و فیلمی که توی کلیسا گرفته بود رو میفرستاد

و بعد

احتمالا ورزش میکرد و برای اموزش به نیروهای جدید برمیگشت

از روی تخت بلند شد و باکسرش و رو از روی زمین برداشت

به چشمای بسته ی تهیونگ نگاه کرد سرش رو برگردوند ولی قبل اینکه باکسرش رو بپوشه دستش از پشت کشیده شد و روی تخت پرت شد

_Buenos días mi amor
(صبح بخیر عشق من)

تهیونگ با لهجه ی غلیظ اسپانیاییش روی لبای جانگکوک لب زد و اروم لبای پسرش رو بوسید

_¿Querias dejarme?
(میخواستی ترکم کنی؟)

کوک سرش رو بالا گرفت و لباش رو روی لبای تهیونگ گذاشت
حتی یه کلمه هم نمیفهمید تهیونگ بهش چی میگه

فکر میکرد قراره علاوه بر کره ای، فرانسوی صحبت کنن پس یه چیزایی یاد گرفته بود
ولی اصلا فکر نمیکرد مجبور باشه اسپانیایی حرف بزنه چون تهیونگ اسپانیایی رو بیشتر دوست داره!
و جانگکوک...اون گفته بود اسپانیایی رو مثل زبون مادریش صحبت میکنه!

-بریم قهوه بخوریم؟

_Si!

از روی کوک بلند شد و وارد کلوزت روم شد

از اونجایی که چند ساعت قبل، بعد از سکس دوش گرفته بودن نیازی به دوش گرفتن مجدد نبود پس مشغول پوشیدن لباساشون شدن

کوک گردنبندش رو از روی میز برداشت و اروم دور گردنش بست

امیلی هزار بار بهش گفته بود اون دوربین کوچیکی که توی گردنبند جاساز شده رو از خودش دور نکنه!

ولی کوک نمیتونست اجازه بده سکسش با تهیونگ اونم توی حموم رو ده ها پلیس ببینن!

چند دقیقه بعد تهیونگ از کلوزت روم خارج شد
مثل همیشه! کت شلوار مشکی رنگی تنش بود و این نشون میداد که بلافاصله بعد صبحانه باید از خونه خارج شه!

جانگکوک تیشرتش رو پایین تر کشید و از روی تخت بلند شد

جلوی تهیونگ ایستاد

کراوات تهیونگ رو بین انگشتاش گرفت و گره زد

_Vamos
(بریم)

کوک رو براید استایل بلند کرد و از اتاق خارج شد

اتاقشون طبقه ی دوم قرار داشت پس مجبور بود درحالی که کوک رو بغل کرده همه ی اون پله ها رو پایین بره

کوک دستاش رو دور گردن تهیونگ حلقه کرد

نمیخواست باتم تهیونگ باشه ولی تهیونگ همیشه روش سلطه داشت و این کار رو برای جانگکوکی که گی نبود و مهم تر از همه تاپ بود سخت میکرد!

تهیونگ مجبورش کرده بود توی همه ی رابطه هاشون باتم باشه!

ولی ته دلش اعتراف میکرد رابطه با تهیونگ رو دوست داره!
پس مشکلی نبود

با رسیدن به میز ناهار خوری، کوک دستاش رو باز کرد تا از اغوش تهیونگ بیرون بیاد اما تهیونگ اونو محکم تر توی بغلش گرفت

-بزارم زمین

_روی پاهای من میشینی!

پابلو، مشاور پیر تهیونگ، صندلی ای که راس میز قرار داشت رو عقب کشید و تهیونگ درحالی که کوک رو توی بغلش گرفته بود روی صندلی نشست

کوک رو طوری روی پاهاش نشوند تا نتونه چیزی از روی میز برداره و هر چی میخواد رو از تهیونگ بگیره

کوک نگاهش رو روی میز چرخوند
برادرای دوقلوی تهیونگ، دوتا خواهرش و صندلی دختر بچه ای که خالی بود

انگار با مردن دختر همه ی افراد خونواده اونو از خاطراتشون بیرون انداخته بودن
طوری که باور داشتن هیچوقت خواهر دیگه ای وجود نداشته!

بقیه ی افراد دور میز با انزجار به کوک نگاه میکردن

تهیونگ، چابستیک نقره ایش رو جلوی لبای کوک گرفت

جانگکوک گاز کوچیکی از رول تخم مرغ گرفت ولی تهیونگ چابستیک رو ازش دور نکرد

سرش رو به کوک نزدیک کرد و بقیه ی رول رو توی دهنش فرو کرد

دنیل، برادر کوچیکتر تهیونگ با دیدن این صحنه از روی صندلی بلند شد

_دیگه نمیتونم بخورم!

ساموئل، قلِ دوم هم پشت برادرش از روی میز بلند شد و با حسرت به اونا نگاه کرد

خب ساموئل گی بود! ولی بخاطر تنفر دنیل از همجنسگراها، گرایشش رو پنهان کرده بود

تهیونگ سرش رو تکون داد و در حالی که غذا میخورد، غذای جانگکوک رو هم توی دهنش میزاشت

-من باید برم!

تهیونگ دستش رو لای موهای کوک فرو کرد و نوازش وار حرکت داد

-باید برم خونه. تا ظهر برمیگردم

_نه

کوک چشماش رو ریز کرد

امروز با امیلی قرار داشت

_وسایلت رو بیار اینجا. دیگه نمیخوام خونه ی خودت بمونی. باید اینجا، تو خونه ی همسرت زندگی کنی

کوک چشماش رو توی کاسه چرخوند
نمیتونست بدون هماهنگ کردن هیچ کاری رو انجام بده

-دربارش فکر میکنم

اروم لب زد و از روی پاهای تهیونگ بلند شد

_این دستور بود کوکائینِ من! پیشنهاد نبود

کوک نفسش رو باصدا بیرون داد
نمیتونست حرفی بزنه. اول باید توسط مسئول اصلیِ عملیات بررسی میشد

◇◇◇

جانگکوک گردنبند رو به دختر داد

طوری که از دید دوربینی که تهیونگ توی خونش کار گذاشته بود پنهان بمونه

نگاه امیلی به کوک بود و لباش رو تکون میداد
میخندید

طوری که انگار فقط باهاش حرف میزنه و براش مواد اورده!

و با ناخونای تیزش، رم کوچیکی که توی دوربین جاساز شده بود رو در میاورد و رم جدید رو جایگزین میکرد

بعد از تموم شدن کار گردنبند رو روی زمین انداخت و موبایلش زنگ خورد

موبایل جانگکوک همیشه توسط پابلو چک میشد! چون عضو جدید بود و باید اعتماد مرد پیر رو بدست میاورد
پس حق نداشت خودش شخصا به کسی زنگ بزنه

امیلی بعد از چند دقیقه گوشیش رو خاموش کرد و گردنبند رو با پاش سمت کوک هل داد

به کاناپه تکیه داد و دستش رو روی گونش گذاشت

طوری که کسی نتونه لب خونی کنه

و صدای موزیک اونقدر زیاد بود که کسی صداشو نشنوه

_فرمانده گفت برو ولی چند برابر قبل احتیاط کن..برای گرفتن مدارک یکی رو میفرستیم سراغت کوکی!
اخر هر هفته!

از روی کاناپه بلند شد و بوسه ی ریزی روی موهای جانگکوک گذاشت

_و خواهشا اینقدر با تهیونگ نخواب

با چشمایی که توش نگرانی موج میزد گفت و چند دقیقه ی بعد جانگکوک تنها شد

باید دور از چشم دوربین گردنبند رو برمیداشت

از روی کاناپه بلند شد تا سمت اتاق بره و وسایل موردنیازش رو جمع کنه

امیلی فکر میکرد دلیل درخواست تهیونگ اینه که بیشتر با جانگکوک باشه!

و فقط خوده تهیونگ میدونست این درخواست برای ثابت کردن اینه که کوک رفتار عجیبی نداره
باید خودش و پابلو مطمئن میشدن

جانگکوک پاش رو روی گردنبند گذاشت و طوری رفتار کرد که انگار ماهیچه های پاش گرفته

کامل خم شد تا ماهیچه ی توام پاش رو ماساژ بده و چهرش رو از شدت درد جمع کرد

گردنبند رو با سرعت از روی زمین برداشت و توی استین پیرهنش قایم کرد

زیر چشمی به دوربین نگاه کرد و چند دقیقه بعد سمت اتاق حرکت کرد
حواسش بود لنگ بزنه تا واقعی تر جلوه کنه

در اتاق رو نیمه باز گذاشت

طوری که دوربین به اتاق دید نداشته باشه و خودش رو روی تخت پرت کرد

نفس عمیقی کشید و گردنبند رو دور گردنش انداخت

رینگی که تهیونگ بهش هدیه داده بود و ردیاب کوچیکی توسط پلیس توش جاساز شده بود رو برداشت و توی انگشت اشارش فرو کرد

حالا نوبت پیرسینگاش بود

پیرسینگ دکمه ای که صدای امیلی رو بهش میرسوند و شنودی که ظاهری شبیه پیرسینگ داشت
اینکه تهیونگ ازش خواسته بود تا توی عمارت زندگی کنه پیشرفت بزرگی بود اما همه چیز اینجا تموم نمیشد

درست بود که میتونست مدارک بیشتری جمع کنه اما محدود میشد
اون تهیونگ عوضی حتی توی دستشویی های عمارتش هم دوربین گذاشته بود!

◇◇◇

_امیدوارم جانگکوک جاسوس نباشه پابلو!

تهیونگ گفت و انگشتش رو روی یکی از پره های بینیش فشار داد
رول اسکناس رو روی سوراخ بینیش گذاشت و شروع کرد به اسنیف کردن لاین سوم کوکائین

سرش رو بالا گرفت و نفس عمیقی کشید

_بیشتر روش تمرکز کن...میخوام حتی موقع خواب هم حواست بهش باشه

تک سرفه ای کرد و چشماش رو بست

_نه نه..درباره ی کل زندگیِ کوک برام تحقیق کن پابلو. میخوام حتی تعداد دفعاتی که جق زده رو هم بدونم

نفس عمیقی کشید و لاین چهارم کوکائین رو اسنیف کرد
هوا رو با بینی وارد ریه هاش میکرد و از طریق دهانش خارج میکرد

_جناب پارک درخواست ملاقات با شما رو دارن!

با شنیدن صدای زن منشی به خودش اومد

چطوری متوجه بیرون رفتن پابلو نشده بود

_بیاد تو..بهش بگو بیاد تو

بعد از چند ثانیه جانگکوک وارد اتاق شد

و به تهیونگ خمار نگاه کرد

_لباساتو در بیار کوک! نمیخوام اون پارچه های مزاحم اجازه ی دیدن بدنت رو از من بگیرن!

از روی صندلیش بلند شد و سمت در راه افتاد

_نه دست نزن..خودم درشون میارم

زبونش رو روی لباش کشید و دکمه های بالایی کوک رو باز کرد

اما دستاش توی دستای کوک اسیر شدن

-چه پسر بدی! من برای گرفتن امضا ازت اومدم و تو اینجا ازم سکس میخوای؟

تهیونگ نفس عمیقی کشید و مچ دستاش رو از بین دستای کوک ازاد کرد

_خفه شو کوک. تو مال منی و هرچی بگم باید اجرا کنی!

و سیلی محکمی به صورت کوک زد
کوک اخم پررنگی کرد

-تو حال خودت نیستی تهیونگ

مچ دست تهیونگ رو گرفت و دنبال خودش کشید

_با ددیت اینجوری رفتار میکنی کوک؟ وقتی...وقتی به خودم اومدم..کوک تنبیهت میکنم

جی کی سرش رو تکون داد و خودکار رو بین انگشتای تهیونگ گذاشت

دستش رو پشت دست تهیونگ گذاشت و به کوکائینی که روی میز پخش بود نگاه کرد

حتما خیلی خالص بوده
هنوز یه لاین دیگه روی میز بود و برای کوک چشمک میزد

_جانگکوک...میدونی چرا کوک صدات میکنم؟

دستاش رو دور پسر حلقه کرد و لباش رو روی گوش کوک گذاشت
دقیقا روی شنود

_چون اونم کوکائینه و توهم جانگکوکی! هردوتون کوک دارین

تهیونگ نفس عمیقی کشید

_این لعنتی واقعا قویه

کوک از خجالت اینکه همکاراش صدای تهیونگ رو میشنون چشماش رو بسته بود

-کافیه تهیونگ لطفا امضاش کن باید برم

تهیونگ زیر فک جانگکوک رو بوسید و با خودکار طلایی ای که بین انگشتاش قرار داشت پایین برگه رو امضا کرد

_قبل من برو خونه...برهنه روی تخت من منتظر بمون کوک

و روی گوشش رو بوسید

جانگکوک به برگه ها چنگ زد و از زیر حصار دست تهیونگ خودش رو بیرون کشید

دستش رو روی قلبش گذاشت و دست چپش رو روی گردنش، همون نقطه ای نفسای تهیونگ خالی میشد کشید

بلافاصله از اتاق خارج شد و درو بست

به در تکیه داد و نفس عمیقی کشید

_میخوای برات یه ست توریه قرمز بفرستم؟

با شنیدن صدای امیلی تو گوشش اخم بزرگی کرد

◇◇◇

Continue Reading

You'll Also Like

589K 9.1K 87
A text story set place in the golden trio era! You are the it girl of Slytherin, the glue holding your deranged friend group together, the girl no...
210K 4.4K 47
"You brush past me in the hallway And you don't think I can see ya, do ya? I've been watchin' you for ages And I spend my time tryin' not to feel it"...
1.3M 58.1K 104
Maddison Sloan starts her residency at Seattle Grace Hospital and runs into old faces and new friends. "Ugh, men are idiots." OC x OC
172K 4.5K 39
" She is my wife, stay away from her!" " Keep trying she will remain mine. " " Show me your scars, I want to see how many times you needed...