My special omega

By miss-sahel-asb

350K 37.9K 4.8K

My special omega تهیونگ یه امگای کیوته که مجبور میشه از خونه فرار کنه و بخاطر اینکه کسیو نداره میره توی یه پا... More

ساحل صحبت میکنه!!
معرفی شخصیت ها
پارت یک(جئون جونگکوک)
پارت ۲(تو امگایی؟)
پارت ۳(با اون امگا چیکار کنیم؟)
پارت ۴(دارم برمیگردم)
پارت ۵(کار کدومتون بوده؟)
پارت ۶(من باردارم)
پارت ۷(دیدار)
پارت ۸(تو گوش و دم داری؟)
پارت ۹(من میخوام بدونم)
پارت ۱۰(حقیقت)
پارت ۱۱(دیگه تموم شد)
پارت ۱۳(ما قرار میزاریم)
پارت ۱۴(دوست پسرم میشی؟)
معرفی شخصیت ها ۲
پارت۱۵( باید اماده بشیم)
پارت ۱۶(من دوست دارم)
(تیپ مهمونی)
پارت ۱۷(با اون کسی که دوسش داری ازدواج کن)
پارت ۱۸(جین راهی خونه بخت میشود😂)
پارت۱۹(یونمین)
پارت ۲۰(رات)
پارت ۲۱(بیا تاهمیشه باهم زندگی کنیم الفای من)
پارت ۲۲(امگای کیم نامجون)
پارت ۲۳(چانگ)
پارت ۲۴(دوست دارم بچمون پسر باشه)
پارت ۲۵(میخوام برات حلقه بخرم)
پارت ۲۶(بهم بگو اوما)
پارت ۲۷ (برای بار دوم مارک شدم)‌
پارت ۲۸(پاپی خریدم)
پارت ۲۹(ببخشید که اینشکلی ام)
پارت ۳۰(بیول)
پارت ۳۱(احتمال نجاتشون کمه)
پارت ۳۲(برگرد پیشم)
پارت۳۳(دوقلو ها)
اطلاعیه ۲
پارت ۳۴(بچه میخوام)
پارت ۳۵(همینو میخوام)
رایترتون مرد...
پارت ۳۶(گرگ جئون)
حتما بخونین
پارت ۳۷(تولدت مبارک)
پارت ۳۸(این اخر قصست؟)
پارت ۳۹(امگای من کجاست؟)
پارت ۴۰
پارت ۴۱(خدای مرگ)
پارت ۴۲(منو نبرین تیمارستان)
پارت ۴۳(اوضاع بهتره)
پارت ۴۴(چجوری یه جین بگم)
پارت ۴۵(جئون به درک واصل شد)
پارت ۴۶(نام هی بارداره)
پارت ۴۷(دوقلو ها دنیا میان)
پارت ۴۸(خداحافظ ددی)
پارت ۴۹(نامه دوم)
پارت ۵۰(یونجون)
پارت ۵۱(گوی دوم نابود شده)
پارت ۵۲(پنج ماهه الفامو بو نکردم)
پارت ۵۳(منو یونجون هم دوست داریم)
پارت۵۴(دخترت بوسه اول پسرمو گرفته)
پارت ۵۵(تبعیدتون کنم)
پارت ۵۶(گوی چهار)
پارت ۵۷(پنج تا نگین)
پارت 57(خبرای خوبی در راهه)
پارت ۵۸(تهیونگی بارداره)
پارت ۵۹(میخوام کار کنم)
پارت ۶۰(لونا)
پارت ۶۱(بچه سوم)
پارت ۶۲(اسیبی بهش نمیرسه)
پارت ۶۳(تولمون پسره)
پارت ۶۴(زورگوی بیشعور)
پارت ۶۵(پیک نیک)
پارت ۶۶(فکر کنم دوست دارم)
پارت ۶۷(تکون نمیخوره)
پارت ۶۸(تنهام نزار)
دلیل نبودنم
پارت ۶۹
پارت ۷۰(تولد کوکیه)
پارت ۷۱(هدیه ارزشمند)
پارت ۷۲(ما نگهش میداریم)
پارت ۷۳(اعدام)
پارت ۷۴(بزار پیش ما بمونه)
پارت ۷۵(عروسی)
پارت ۷۶(برگردم؟)
پارت ۷۷(ابجی بخریم)
پارت ۷۸(از کره بریم)
پارت ۷۹(گوکِ من)

پارت ۱۲(اشتی)

6.3K 771 45
By miss-sahel-asb

(ادیت شده)
جیمین pov

قرص ارامبخشمو خوردم و خودمو روی کاناپه انداختم،هووووف...

با یاد اوری اون جئون عوضی،سیم های مغزم قاطی شد و عربده زدم:لعنت بهت جئونننن.....ازت متنفرم..

بغض کرده سرمو روی کوسن روی مبل گذاشتم و شروع کردم حرف زدن:
مامان!دلم برات تنگ شده...نمیدونم باید چیکار کنم...از خودم و زندگیم بدم میاد..دلم میخواد بیام پیشت ولی میترسم...منه لعنتی از مردن میترسم...ببخشید،ببخشید که منو باردار شدی و مجبور شدی تن بدی به خواسته های اون عوضی....ببخشید که پسرت حرومزادس...
و بلند گریه کردم....

اینقدر گریه کردم که خوابم برد....

داشتم کابوس میدیدم که با صدای گوشیم از خواب پریدم..

تماس رو وصل کردم....

جیمین:بله؟

سوجی:اوه خدای من،جیمین!!
جیمین:چی میخوای؟

سوجی:خوبی؟

جیمین:کارتو بگو سرم درد داره...

سوجی:چیزی که میخواستی امادس،توی کمپانیه دست من،برات بیارمش یا میای بگیریش؟

جیمین:بیارش...نه نه خودم میام میگیرمش...

اوکی گفت و قطع کرد..

بی رمق بلند شدم و لباسمو عوض کردم...

تاکسی گرفتم و تا کمپانی رفتم،هوا سرد بود و ابری،میخواست بارون بباره....

وقتی امانتیمو از سوجی گرفتم،از در کمپانی بیرون زدم،سرم گیج میرفت و حالم خوب نبود،شناسنامه جدیدمو باز کردم....

پارک جیمین!!!!پارک...
فامیلی مادرم‌،مادری که بخاطرم همه جور ظلمی رو پذیرفت،از جئون ها متنفرم و نمیخوام فامیلیم جئون باشه..

با تیر کشیدن سرم اخی گفتم و قدم برداشتم،چند قدمی نرفته بودم که پسر بچه ای بهم برخورد کرد و چشمام سیاهی رفت و با صورت خوردم زمین...

.
.
.
.
کوک pov

طاق باز روی تخت دراز کشیده بودم،اردوگاه ساکت بود...

ساکت نه!بی روح بود...
دیگه عطری که هر روز بینیمو قلقلک میداد نیست،دیگه صورت پاپی شکلش جلوی چشمام نیست،دیگه از ترسم وقتی تو راهرو قدم میزدم پشت ستونا قایم نمیشه،لکنت ناشی از ترسشو دیگه نمیشنوم،صدای خندیدنای بلندش وقتی پارک قلقکش میداد به گوشم نمیخوره....

دیگه نیستش،نیستش و گرگم داره دیوونه میشه،باهام لج کرده و تکون نمیخوره،گرگمو نمیتونم حسش کنم...

اون امگاشو میخواد،جفتی که هوپ واسش تعیین کرده رو میخواد....

دلم برای چشمای قرمزش وقتی هیت شده بود و اومده بود سراغم تنگ شده،بدن سفید و پنبه ایش،رونای گوشتیش که با اسلیکش خیس بودن،بوی هوس انگیزش و در اخر ناله های اروم و خجالتیش.....

هوفی کشیدم و از جام بلند شدم،به سمت تلفنم که خود کشی میکرد رفتم...

جونگکوک:بله؟
یونا:اوه کوک سلاااام...
جونگکوک:سلام یونا شی(نمیدونم به خانوما هم میگن شی یا نه،ولی چند باری دیدم که بعد از اسم خانوما شی میارن)...خوبین؟

یونا:خوبم،تو چطوری؟
جونگکوک:مرسی،چیزی شده؟

یونا:وای کوک شوگا پیش توعه؟ما قرار داشتیم ولی نیومد،نمیدونم کجاست،موبایلمو جواب نمیده....

جونگکوک:اون خیلی وقته اومده که به قرارتون برسه،اوکی من باهاش تماس میگیرم،بهتون خبر میدم..

و خدا حافظی کرد...

توی لیست مخاطبینش روی شماره کاری شوگا کلیک کرد و به گوشی دیگش زنگ زد...

شوگا:اوه کوک!
جونگکوک:کجایی؟یونا منتظرته...
شوگا:واییییییی لعنتی،اومدم بیمارستان گوشیم شارژ نداشت،یادمم رفت با این گوشیم زنگ بزنم یونا..

جونگکوک:بیمارستان چیکار داری؟

شوگا:داشتم میرفتم سمت رستوران،یه پسره از کنارم رد شد یهو افتاد زمین،نگران شدم اوردمش بیمارستان...
کوک:خب او....
* :عذر میخوام همراه پارک جیمین شمایین؟
شوگا:بله خودم هستم..
* :تشریف بیارین دکتر میخواد باهاتون صحبت کنن...
کوک:شوگاااااا،اسمش چی بود؟

شوگا:‌چته کر شدم؟پارک جیمین؟

جونگکوک:پارک؟چه شکلیه؟

شوگا:دیوونه ای؟یه پسرس کوچولو و تپلیه،موهاش صورتیه،فکر کنم خیلی هم پولدار باشه،چون از در کمپانی*** اومد بیرون،زنگ زدم منیجرشم الان اومد...

جونگکوک:کدوم بیمارستانی؟
شوگا :بیمارستان +++
بدون حداحافظی قطع کرد و به سمت ماشینش دویید....

امکان نداره،گفت پارک،گفت پارکککککک،فامیلی جیمین جئونه‌ نه پارک...
.
.
.
.
.
ماشینشو جلوی در بیمارستان پارک کرد و به سمت بیمارستان دویید...

وقتی شوگا رو دید جلوش وایساد و نفس نفس زد...

جونگکوک:کو...کوش؟
شوگا:کی؟اون پسره؟
کوک سرشو تکون داد...
شوگا:زیر سرمه،اون پسره هم منیجرشه...
و به سوجی اشاره کرد...

کوک به سمت سوجی رفت...

جونگکوک:امممم...شما منیجر اقای جئون هستین؟
سوجی:سلام،بهتره بگین اقای پارک،من مدیر برنامه های پارک جیمین هستم.ایشون فامیلیشون رو تغییر دادن...
کوک خواست حرفی بزنه که....

* : بیمارتون بهترن،اگه میخواین بفرمایید ببینیشون..

سوجی تشکری کرد و وارد اتاق شد،پشت سرش کوک و شوگا وارد شدن...

سوجی:چیم! چرا اینطوری میکنی با خودت؟من جواب کمپانی رو چی بدم اخه با این کارای تو؟

جیمین:بس کن،اگه اومدی غرغر کنی برگرد همون کمپانی،من خوبم،بگو بیان سرمو در بیارن میخوام برگردم خونه...

کوک:نیازی نیست اقای پارک،تا اخر سرمتون استراحت میکنین....
و رو کرد به سمت سوجی:میشه چند لحظه من با ایشون تنها صحبت کنم؟

سوجی مردد سری تکون داد و بیرون رفت،جیمین بی توجه به کوک خطاب به شوگا گفت:شما منو اوردین اینجا؟
شوگا:بله،مثل اینکه حالتون خوب نبود...

جیمین:مرسی ازتون بابت لطفی که کردین،من چجوری میتونم براتون جبران بکنم؟
شوگا نگاهی به لبای خوشکل جیمین انداخت و جلو رفت،اروم توی اغوش کشیدش و چند باری پشت کمرش زد...
شوگا:نیازی به جبران نیست مرد جوان،لطفا بیشتر مراقب خودت باش،من دیگه باید برم..کوک!من احتمالا شب برنمیگردم پادگان،فردا صبح زود میریم برای چکاب سربازا...

و بار دیگه خداحافظی کرد...
جیمین که مست بوی الفا بود توی دلش ارزو کرد اون مرد مال خودش باشه....
((لعنتی،شبیه یه ددی کامل بود))
((یعنی جفت داشت؟))
((من اونو میخوام،خیلی خوب و مهربونه،کاش مال من باشه))

کوک روی صندلی کنار تخت نشست...
نگاهی به جیمین انداخت..

جونگکوک:فامیلیتو عوض کردی...
جیمین:نخواستم هم اسم شماها باشم،شاید تنها کاری که در قبال فداکاری های مادرم میتونم انجام بدم این باشه که فامیلشو داشته باشم.....

جونگکوک:جیمی....
جیمین:پارک! اقای پارک....منو با اسمم صدا نزن،از خودم بدم میاد وقتی اسممو از زبونت میشنوم....

جونگکوک: خیلی خب پارک،من...من متاسفم واسه همچیز...
جیمین:هه،تاسفت بدرد خودت میخوره...

جونگکوک:اره بدرد خودم میخوره،جیمین!من یه عمر بخاطر اینکه مادرم از امگاها متنفر بود اینو با خودم به دوش کشیدم که امگا ها بدن،بدجنسن،کثیفن.....بعد از اینهمه تنهایی برادر گمشدم و جفتمو که هر دو امگان رو پیدا کردم و هر دوشون رو از دست دادم...
امگام رو رد کردم و به بدترین نحو دلشو شکستم...هوپ بهم گفته بعد از تولد هر دومون،جفتمون عوض میشه،میدونی گرگم تکون نمیخوره و حس میکنم دارم از دست میدمش...
شاید یه هفته هم نباشه که کنارم نیس و نمیتونم ببینمش ولی فکرش و کابوساش ولم نمیکنن،شاید ردش کرده باشم ولی دلم نمیخواد جفتش یکی دیگه باشه،دلم نمیخواد مارک یکی دیگرو داشته باشه...نمیدونم باید چیکار کنم..

جیمین:اینایی که میگی به من ربطی دارن؟

جونگکوک:نه!ولی میخوام بدونی که من سعی دارم طرز فکرمو عوض کنم،امگامو از دست دادم و به اندازه کافی دارم عذاب میکشم...
جیمین،نمیدونم چرا مادرم منو از امگاها متنفر کرد،ولی...ولی منو تو از بچگی با هم بودیم...
میدونم که خیلی بی معرفتی کردم،میدونم که شایدم ازم بدت بیاد که حتی دنبالتم نیومدم،چون نمیدونستم که چه اتفاقی افتاده،من از اون اتفاق چیز زیادی یادم نیست...
منو ببخش،میدونم که نمیتونی کاری که جئون ها باهات کردن رو فراموش کنی ولی منو ببخش،بیا دوباره برادر هم بشیم....

جیمین:چیو ببخشم؟محبتی که یهو تبدیل شد و نفرت رو؟من هیچکسو ندارم،توی کانادا تنها بودم و خیلی اذیتم میکردن..منیجرم یه الفا بود و هرکاری میکرد که مارکشو بزاره رو من...بار ها بزور اومد تو خونم،نمیدونستم باید چیکار کنم...کلی بدبختی کشیدم تا بیام اینجا و پیدات کنم...نمیدونستم چرا یهو از من بدت اومد.....کل عمرمو صرف این کردم که بدونم چیشد که دیگه دوسم نداشتی...
من بخاطر تو برگشتم و اونوقت تو....
و هق هقش بلند شد...
به خودم جرعت دادم و از جام بلند شدم و لبه تخت نشستم،دست کوچیکشو گرفتم و به سمت خودم کشیدمش،لپای تپلی و صورتیش خیس بود و چشمای ورم کردش اذیتم میکرد..

کشیدمش تو بغلم و دستمو دورش حلقه کردم،با دستاش جلوی پیرهنمو گرفت تو مشتاش و توی سینم هق هق میکرد.ـ
جیمین:ازت بدم میاد،نباید با من بداخلاقی کنی،من...من جز تو کسیو ندارم،از خودم بدم میاد که با اینکه باید ازت متنفر باشم ولی دوست ندارم از بغلت بیرون بیام....

اروم خندیدم و دستمو روی کمر جیمین کشیدم:نیازی نیست از بغلم بیرون بیای کیوتچه،دلم برات تنگ شده بود جیمین،خیلی خوشحالم که زنده ای و برگشتی پیشم...

جیمین:میشه بریم؟اینجارو دوست ندارم..
جونگکوک:اگه اشکاتو پاک کنی و سریع حاظر شی،میرم کارای ترخیصتو بکنم....
سرشو تکون داد و از بغلم بیرون اومد...از جام بلند شدم و بیرون رفتم تا راحت باشه....
.
.
.
.
.
توی ماشین بودیم و به سمت خونه جیمین میرفتم...
ساکت بودیم که یهو گفت:کوک!
جونگکوک:همممم..
جیمین:گفتی امگاتو از دست دادی،کجا دیدیش؟

لبخند تلخی زدم و گفتم:یه سربازی که بر خلاف قوانین ارودگاه،مجبور شدیم توی پادگان نگهش داریم چون کسیو نداشت،امگا بود و نمیشد توی اردوگاه الفا ها نگهش داشت و نامجون اونو اورد توی ساختمون اصلی...

جیمین:همون پسره که توی پادگانتون بود؟

جونگکوک:مگه تو دیدیش؟
جیمین:معلومه!! واییییییی خیلی خوشمزه و کیوته،روزی که اومدم،دیدم یه کوله بار لباس متحرک به سمت اسانسور میدوعه،بیچاره توی لباسا غرق بود،باهاشم حرف زدم‌....
چقدرم ازت میترسید،کلی بدتو گفت....

تکخندی کردم،چیا میگفت مگه؟

جیمین:گفت خیلی بداخلاقی و همرو اذیت میکنی...چیکارش کرده بودی؟

نگاش کردم:هیچی،با تمام توانم از خودم متنفرش کردم با حماقتام....وقتی ندارم،تولدش نزدیکه‌،منم ۴ ماه دیگه تولدمه...اگه جفتش عوض شه و الفاش مارکش کنه مطمعنم گرگم مجبورم میکنه خودکشی کنم...

جیمین:گرگت یا خودت؟دوسش نداری؟

جونگکوک:نمیدونم،حالا که رفته حس میکنم تنها تر شدم،خیلی خوشکل و کیوت بود،میترسم کسی ازم بگیرتش و مارکش کنه،ولی مجبورم مثل احمقا بشینم یجا و منتظر باشم تا از هرچی میترسم سرم بیاد....

جیمین:یعنی نمیخوای هیچ تلاشی بکنی؟

جونگکوک:چیکار کنم؟
جیمین:نمیدونی کجاس؟باید دلشو بدست بیاری،اون مال توعه،جفتته،میخوای ببازیش به یکی دیگه؟

جونگکوک:نامجون دلباخته هیونگش شده،شنیدم یکی دوبار هم رفتن سر قرار،اون میدونه کجا زندگی میکنن....

دستاشو به هم کوبید:عالی شددددد،نگران نباش‌،جیمینی اینجاست که جفتتو برات تبدیل به مادر توله گرگات کنه....

با تصور اینکه بچه داشته باشم دلم قنج رفت،تهیونگ حامله؟چیزی نیست که بزارم کسی جز خودم ببینه...
داشتم تهیونگو وقتی بارداره تصور میکردم که زد به شونم...

جیمین:هووووی مردیکه منحرف،به چی فکر میکنی؟گفتم مادر توله گرگات نگفتم همین الان تو ذهنت عملیات روش اجرا کن،اول باید جفتتو راضی کنی که قبولت کنه بعد فکر بقیه زندگیت باش...

جونگکوک:چیکار باید بکنم؟

جیمین:بلدی جنتلمن باشی؟بس کن این زندگی نظامیتو،امگاها الفایی میخوان که همجوره دورشون بگرده و دوسشون داشته باشه،لوسشون کنه و مراقبشون باشه و نازشونو بخره،و تا حد زیادی هم ددی باشه...

اب دهنمو قورت دادم،ددی؟اییی از تصور اینجوری صدا شدنم توسط ته هم حالم خراب میشه...
میتونم براش الفای خوبی باشم؟همممم میتونم نه،باید بتونم!!

جونگکوک:من...من تاحالا با کسی نبودم و خب امممم...نمیدونم چجوریه...

جیمین:هوووف چقد کارم سخت شد،خیلی خب،فعلا منو برسون خونه برامم غذا بگیر گشنمه،بعدا میریم سراغ تو و امگات...فقط ادرس خونشو برام پیدا کن...

باشه ای گفتم و سمت خونه جیمین رفتم...
یعنی میتونم تهیونگو داشته باشم؟
اون امگای کیوت دوستداشتنی مال خودمه......

نگاهی به جیمین انداختم،لبخند میزد و شاد بود،چقدر احمقم که ادمای ارزشمند زندگیمو از خودم دور کردم....
با دیدن لپای تپل و گردش دووم نیاوردم،دستمو به سمتش بردم ومحکم لپشو کشیدم...

جیمین:اخخخخخخخ،مردیکه سادیسمیییی،نکن....
و لبشو برچید و لپشو مالید...
خندیدم و تو دلم قربون صدقش رفتم...

------------------------------------------
هاییییی
از اینجا به بعد داستان سافت و کلی گوگولیع....

مراقب خودتون باشین و بیرون نرین،کرونا خیلی وضعش وخیمه و ممکنه مریض بشین...

برای موچی قشنگمم دعا کنین که زودی خوب بشه و این کرونای عنتر دست از سرش برداره...
ووت و کامنت یادتون نره😭

بایییییییی

Continue Reading

You'll Also Like

18K 4.1K 70
*غار خاطرات* فکر کنم اولین نمونه فارسی ریکشن باشه این فقط یه روز عادی تو دنیای تهذیبگری بود...یا درواقع اینطور به نظر میومد؛ البته قبل از اینکه خواب...
90.3K 7.6K 11
جونگکوک پسری که تازه میخواد وارد صنعت پورن بشه شرکتش بهش مستر کلاسای کیم تهیونگ رو معرفی میکنه رو استاد روش متفاوتی برای تدریس داره کاپل: ویکوک زمان...
12.6K 1.7K 23
"Completed" ᝰ 발자국 남기고 떠나가시면 제가 그 온길 지킬게요 흑백 속 에 남길제요...🌴 اگه الان بری و فقط رد پات بمونه من اونارو گرم نگهداری میکنم من اونارو سیاه و سفید نگه میدار...
17.5K 2K 6
+فقط خواستم رو بدنم کار کنی -منم فقط میخوام رو بدنت، کارمو بکنم! فیک چت-چند شاتی کاپل:کوکوی (تکمیل شده)