𝐕𝐢𝐬𝐢𝐨𝐧𝐚𝐫𝐲 | yoonmin

By sugamria

19.2K 3.6K 1.7K

ایدی چنل تلگرام : airyfairyy یونگی جیمینو به سفیدی تشبیه میکنه. اعتقاد داره جیمین پاکه و نور اطرافش قلب همرو... More

the blood on my hands
10 million dollars
you seem to like my hyung
his hair color
text messages
Who the fuck are you
past
second time
he's just pretty
Nightmare
delicious food delicious yoongi
we're both lost hyung
soobin
Rosses
Gray
Not yet
A girl named hannah
Rely on me
Sleepy jim
Would you mind if i cry
Lily
I dont exist
Visionary
Do i deserve you?
Suhoo
فصل دوم

What about you?

468 110 39
By sugamria

یاد اوری : نویسنده کامنتارو با چشم های قلبی میخونه و دوستون داره پس براش کامنت بذارید



«خدای من»
سوجون همینجوری که به جین خیره بود گفت و باعث شد پسر سرشو بین دست هاش بگیره و‌نفسشو کلافه بیرون بده
« بهت گفتم راجب چیزی باهاش حرف نزن نگفتم؟ هنوز احساس امنیت نمیکنه... هنوز مطمئن نیست از اون جهنم خلاص شده یا نه. ما باید قبل از هر چکاب بهش ارام بخش بزنیم اون نمیذاره کسی بهش دست بزنه چرا به حرفام‌گوش نمیدی »

«خدای من»
سوجون بار دیگه مثل ربات تکرار کرد و جسم لاغر برادرشو بیشتر به خودش فشار داد نمیشنید جین چی فریاد میزنه وضعیت برادرش خیلی بدتر از چیزی بود که فکر میکرد
جیمین رسما  با یک لمس کوچیک تشنج میکرد

« چه... چه بلایی...سرش اوردن»
با لکنت گفت و باعث شد جین چند ثانیه به صورت جیمین بیهوش خیره بشه و بعد با کشیدن نفس کلافه ای از جاش بلند شه

« اخرین بار کی دیدیش سوجون؟ »
در حالی که مضطرب دستش رو توی موهاش میکشید پرسید نمیدونست وضعیت رو چطور برای پسر توضیح بده  

«هشت ماه پیش، قبل از اینکه پارک...ب... بفرستنم میلان»
جین نگاهشو ازش گرفت

« نمیدونم تو فکر اون شیطان چی میگذشته ولی با یه جسم سفت مثل چکش یا چوب پاشو شکوندن. »

نگاهش رو به چهره ی ترسیده ی سوجون داد.
بلاخره یکی باید بهش میگفت
«احتمالا جیمین میخواسته فرار کنه و گیرش انداختن اینکارو کردن تا دیگه سعی نکنه دربره »

چشمای سوجون وحشت زده به جین خیره شد
« فقط این نیست سوجون...»

کلافه گفت و نگاهشو به دوستش داد
« بهش تجاوز شده....»
خودشو روی مبل پرت کرد و سرش رو بین دست هاش گرفت تکرار چیزایی که پزشک تاییدشون کرده بود‌ کار راحتی نبود

«  نه یکی دو بار، بلکه چندین بار بهش تجاوز شده. سعی میکرده فرار کنه برای همین با طناب ...بستنش....»
نفسشو حرصی بیرون داد و سعی کرد از گفتن جزئیات  دوری کنه
« نمیدونم چند روز ولی به اندازه ای بوده که عضلاتش تضعیف شن اون قدری راه نرفته که تقریبا میشه گفت یادش نیست راه رفتن چجوریه»

با گفتن اینا نگاهشو به پسر داد و با دیدن اینکه چشم هاش درشت شده و جسم نحیف اون بچرو بین بازوهاش فشار میده سریع  سمتش رفت
« بدش به من داری میلرزی»

پسر رو رو از بین دست های سوجون  بیرون کشید  و روی تخت خوابوند

« تموم کبودیای صورتش مال جای طنابه، یا فشار دادن صورتش روی زمین، پدرم به پارک گفته بوده اگه این قضیه ادامه پیدا کنه پسره میمیره، برای همین چند هفته ی اخیر کاری باهاش نکردن؛ ولی این اصل ماجرارو تغییر نمیده جونا،  روحش ممکنه هیچوقت به حالت عادی برنگرده. دکتر دین میگفت تمام این پنیک اتک ها بخاطر ترسش از برگشتن به همون مکان و تجربه کردن دوباره اون اتفاقاته.
پدرم میگفت... اه خدایا میگفت جوری پاشو شکونده بودن که استخونش پوستش رو پاره کرده بود.
نمیدونم چجوری طاقت اورده »

اینارو گفت و چشمای غمگینش رو به جیمین غرق خواب که هنوزم نمیشد اثری از ارامش توی صورتش دید، دوخت.

« محض رضای خدا...بدون اطلاع  بهش نزدیک نشو. راجب چیزی باهاش حرف نزن، درسته که غذا نمیخوره ولی داریم بهش سرم تقویتی میزنیم اینجوری همه چیزو بدتر میکنی. لاقل بهم بگو میخوای بیای پیشش لعنت بهت »

گفت و زانوش رو که به خاطر عجله به نرده های راه پله برخورد کرده  بود مالش داد

« تو سعیتو... هی داری گریه میکنی؟»
متعجب به سوجونی که به زور جلوی هق هقشو گرفته بود چشم دوخت

« خدای من، من کدوم گورستونی بودم؟ مگه جز من کسی رو ‌داشت؟  تنهاش گذاشتم هیونگ. چرا فکر میکردم پدرم بلایی سرش نمیاره چرا ترسیدمممم چرا فرار کردم چطور تونستم اینجا ولش کنم»
با گریه گفت و از جاش بلند شد
« اون مادرمونو بدون هیچ حسی کشت. اسلحرو... اسلحرو گرفت بالا و فقط کشتش انگار پشیزی ارزش نداشته. انتظار داشتم به جی رحم کنه؟ چقدر میتونم احمق باشم »داد زد و بلند گریه کرد. از عصبانیت میلرزید

« هی اروم باش خدای من  »
جین  گفت و بازوی پسر رو ماساژ داد

« مگه چند سالت بود که بتونی جلوی پارک بایستی؟  وقتی نقشتو بهم گفتی تقریبا نفسم بند اومد پسر، میدونی اگه بفهمه کل این قضایا زیر سر تو بوده چه بلایی سرت میاره؟ اون یه پسر دبیرستانی نیست که بخوای باهاش در بیوفتی سو، روز به روز داره با نفوز تر میشه نمیتونی کاریش کنی همین که جی الان اینجاست عالیه باشه؟ اروم باش »

اینارو گفت و نگاه نگرانشو همچنان به پسر دوخت

« محض رضای خدا چطوری میخوایم این...این شیشه ی خورد شدرو به یه انسان تبدیل کنیم ؟»

سوجون بازم گفت و این بار اشک‌هاش روی گونش چکید. با بهت به پوست استخون خمیده شده ی روی تخت خیره شد و شدت اشک هاش بیشتر شدن.

چندین روز اخیر جیمین مدام تب داشت، شب ها جیغ میکشید و از خواب میپرید، غذا نمیخورد، خودش رو خیس میکرد،  توی خودش لوله میشد و هربار که در اتاق باز میشد پشت اولین  وسیله ای که میدید قایم میشد. 
و  با هرکدوم از این اتفاقا یه تیغ جدید توی قلب سوجون فرو میرفت.

دونگسنگ سوجون شاد بود،  میخندید، عاشق کاپ کیک بود، زیر لب اهنگ‌ میخوند و برای خودش چندتا پیچک بزرگ داشت.

این کریستال هزار تیکه شده هیچ شباهتی به برادر کوچولوی سوجون نداشت .
پسری که بدنش پر از جای بخیه و بریدگی بود صورتش به شدت کبود شده بود و به گفته ی جین دست و پاش چندین بار شکسته بود و سو تغذیه داشت طوری که حتی برداشتن یک قدم براش سخت بود  قدرت تکلمشو از دست داده بود و تنها واکنشی که نسبت به بقیه داشت وحشت و وحشت بود، همین.

امروز ظهر بعد از سه ماه سوجون با فکر اینکه برادرش بهتر شده وارد اتاق شد تا بلکه بتونه کمی بهش غذا بخرونه
و تنها چیزی که به دست اورده بود ترس پسر و در اخر تشنجش بود

جسم مرده ی روی تخت همون شخصی که   سوجون، جانهی و جین میشناختن نبود.

« جین راهی هست نه؟ حالش... خوب میشه مگه نه خواهش میکنم بهم بگو میشه کاریش کرد »
با التماس توی چشم هاش زل زد

« خوب میشه... قول میدم. فقط همینجوری بهش نزدیک نشو همه چیز زمان میبره سوجون این... این ممکنه خیلی زمان ببره ولی برش میگردونیم باشه ؟ باهم برش میگردونیم فقط سعی کن کاری کنی بهت اعتماد کنه »






ژوئن ۲۰۱۱

« اوه خدای من اینجا چخبره»
سوجون که تازه نگاهش به بدن جیمین افتاده بود با تعجب گفت و باعث شد جیمین با تعجب به بدن خودش نگاه کنه و وقتی منظور سوجون رو ‌فهمید و اخرین پلرو هم پایین اومد و خودشو روی مبل پرت کرد
سوجون با تعجب به جوهرای مشکی روی بدن برادر هفده سالش خیره شد
اروم دستشو نزدیک برد تا بدنشو لمس کنه که مچش توسط جیمین گرفته شد
« هی »
پسر با اخم گفت و انگار سوجون تازه به خودش اومده باشه لبخند زد

« دستمو شکوندی بچه»

اخم های جیمین باز شد و دست برادرشو ول کرد و نگاهشو به جای دیگه داد

هنوز با لمس ها کنار نمیومد و گاهی زمان و اشخاصو تشخیص نمیداد .

« هیونگ رفتی خرید؟ »
با لبخند گفت و از جاش بلند شد و سمت پلاستیک روی. کانتر رفت و با ذوق بسترو باز کرد
« یکی باید به شکمت برسه نه؟»

« قطعا»
اولین دونه از چیپس مورد علاقش رو توی دهنش گذاشت و خندید
تکیش رو به کانتر داد و متوجه نگاه خیره ی سوجون روی خودش نشد

هیچ جای زخم یا بریدگی روی پوستش دیده نمیشد

« کاورشون کردی ها؟»
سوجون اروم گفت و مثل خودش به کانتر تکیه داد و نگاهش رو به جانهی که با گوشیش درگیر بود داد
جیمین دست از خوردن برداشته بود و به پارکت زیر پاش خیره شده

« یکی باید تلاش کنه تا گذشته کم تر به چشم بیاد نه؟»

سوجون نگاهش رو به جیمین داد
«جونگ...»
« هیونگ»
پسر کوچیک تر اخم کرد

« معذرت میخوام »

سوجون کلافه دستی توی موهاش کشید
هنوز نمیتونست اسم گذشته ی پسر رو فراموش کنه .

اون اسم، چیزی بود که توی راهرو های خونه بار ها فریاد کشیده شده بود، بارها قهقهه زده شده بود، بار ها با عشق صدا زده بود.

جونگسان
برادر کوچیک و معصوم سوجون،
که خیلی وقت پیش مرده بود.

جیمین کسی بود که خودش خودش رو خلق کرده .
دوباره راه رفتن رو خودش یاد گرفته بود

هیچکس نتونست به حرفش بیاره تا وقتی خودش خواست
هیچکس نتونست جیمین رو درست کنه
اون خودش این کارو کرد 

خودش اولین قدم رو برای ارتباط با دیگران برداشت و خودش سعی کرد بتونه پلاتین توی پاش رو نادیده بگیره و قدم برداره
خودش بود که سعی کرد خط های ناجور رو ی بدنش رو نبینه جیمین کسی بود که تونست زنده بمونه

جونگسان مرده بود سال ها پیش توی یه اتاق چوبی توی اتیش سوخته بود

تتو کردن زخم هاش، بزرگ ترین قدم بود و سوجون میدونست.
میدونست که از بین رفتن اون جای زخم ها
پاک کردنشون از روی پوست و نقاشی کردن روی اون ها چه معنی داره .

« میدونی که بهت افتخار میکنم نه؟»
سوجون گفت در حالی که به پسر کوچیک تر خیره شده بود.

جیمین هنوز بچه بود و با این وجود کاری رو انجام داد که شاید یه شخص بالغ نمیتونست، بلند شد... و هر کسی میدونه چیزی که از زمین نخوردن مهم تره، بلند شدنه.

«زمان حال»

سه روزی از اومدن تهیونگ و جانگکوک میگذشت هرچند اون دو نفر رو زیاد نمیشد دید، اکثرا درگیر کارهاشون بودن و لیلی رو با دوتا بادیگارد غولتشن کنار جیمین تنها میذاشتن.

جیمین عاشق اون دختر بچه بود لیلی هم همین حس رو نسبت به جیمین داشت

جین اعتقاد داشت لیلی بخش بزرگی از بهبود اوضاع روحی جیمین بود

امروز لیلی به خونه پدر جونگکوک رفته بود تا کمی با اونا وقت بگذرونه و حالا جیمین داشت سعی میکرد عضله های گرفته ی پاش رو ماساژ بده تا بلکه کمتر لنگ بزنه

فکر اینکه چرا تهیونگ برگشته کره یا اینکه چرا جین بادیگارد های اطراف رو زیاد کرده یا اینکه چرا اینجا نگهش داشته، باعث میشد لنگ بزنه.

پاش تیر میکشید،  حمله های عصبی، گاه و بی گاه خودشون رو نشون میدادن، هرچند سعی میکرد جلوشون رو بگیره،  اما نمیتونست از حالت تهوع یا خواب دیدن جلوگیری کنهژ

نگاهش رو به یونگی داد، اروم توی بالکن به منظره رو به روش خیره شده بود و سیگار میکشید

لبخند زد، ماساژور رو روی تخت گذاشت و بلند شد .
در کشویی رو کنار زد و توجه یونگی رو جلب کرد

« سیگارتو تقسیم میکنی ؟»
جیمین گفت
یونگی لبخند زد تکیشو از نرده ها گرفت و دستش رو باز کرد تا جیمین توی بغلش جا بگیره

« پات بهتره؟ »
یونگی زمزمه کرد
« بهترم. به چی فکر میکردی ؟»
یونگی سرش رو از شونه ی جیمین بیرون اورد و نفسش رو بیرون داد
اون میدید اوضاع جیمین خوب نیست
میفهمید شب ها از خوب میپره و خودش رو توی دستشویی حبس میکنه میفهمید جیمین مضطربه و با هر صدایی از جا میپره ولی چیزی نمیپرسید
نمیپرسید اون بریدگی عمیق که موقع سکس حس کرده بود چیه
نمیپرسید چرا جیمین گریه کرد نمیپرسید که مشکل پاش از کجا شروع شد و نمیپرسید چرا همه انقدر عجیب رفتار میکنن
اگه جیمین تصمیم گرفته بود از یونگی پنهانش کنه، یونگی بهش کمک میکرد.

« هی باز داری زیادی فکر میکنی نه؟»
جیمین طعنه زد

یونگی خندید و دستاش رو دور کمر پسر سفت کرد
«یاا به چی میخندی »
جیمین از بغلش بیرون اومد و رو به روش قرار گرفت
یونگی بیشتر خندید دستشو زیر چونه ی بغ کرده ی پسر گذاشت و بوسه ی کوتاهی روی لباش نشوند.

« میخوای کمک کنی خودمو پیدا کنم جیمینی؟»

جیمین چند ثانیه به چشم های عجیب یونگی خیره شد و بعد سر تکون داد

یونگی توی چشم هاش نگاه کرد،  چشم هایی که گاهی وقتا میترسوندنش، اون چشم ها انگار تهه همه چیز رو دیده بودن و حالا ترسی نداشتن،  هیچ ترسی. دقیقا مثل وقتی اسلحه روی سرش گذاشته میشد. این   چشم ها چیزی جز وحشت به یونگی نمیدادن.

«اگه خودت رو گم کنی چی؟ »
جیمین سوالی نگاهش کرد

«اگه انقدر درگیر پیدا کردن من بشی که خودت رو گم کنی چی؟ »

یونگی همونجوری که بهش نگاه میکرد تکرار کرد و دید که چهره ی سوالیش محو شد و به خنده ی ریزی تبدیل شد
اروم نزدیک یونگی شد در حدی که چشم هاش درست جلوی صورت یونگی قرار گرفت تا حدی که زوایای صورت همو تشخصی ندن و هنوز میخندید از لب ها تا پیشون یونگی رو از نظر گزروند

«از کجا میدونی من قبل از تو خودمو گم نکرده باشم؟»

و بعد فاصله گرفت اخم بین ابروهای یونگیرو نگاه کرد و خنده ی کوچیکی کرد و از بالکن بیرون رفت

و یونگی میدونست...
« اما... کی به تو کمک میکنه خودت رو پیدا کنی؟»
و قطعا به گوش جیمین نرسید









سلام:)))
این پارت قرار نبود اپ بشه اصلا قرار نبود اینارو یه پارت کنم اینا تیکه های حذف شده هستن

دوستون دارم

Continue Reading

You'll Also Like

10.5K 2.4K 44
👬کاپل: جینمارک ژانر: رمنس.درام.کمی اسمات.اینستاگرامی ######################### " پسر من میتونم کاری کنم احساس سرزندگی بکنی" جین یونگ انلاین لاس میز...
217K 17.9K 39
پسری که عاشق ممنوعه ترین فرد زندگیش بود... عشق ممنوعه جونگوک به همسر خواهرش تهیونگ که از قضا سرهنگ بود چی میشه اگه جونگکوک نتونه جلوی احساساتش رو بگ...
623 63 7
این اولین باری بود که جسد یه عزیزشو تو وان حموم میدید.. ولی اخرین بار نبود! 𝙣𝙖𝙢𝙚: everybody dies 𝙬𝙧𝙞𝙩𝙚𝙧: 𝘫𝘰𝘴𝘩𝘶𝘢 𝙢𝙖𝙞𝙣 𝙘𝙤𝙪𝙥𝙡�...
7.2K 1.7K 20
"کامل شده" پارک جیمین، نقاشی که آوازه مهارت فراوانش در لندن پیچیده است، در نقاشی جدیدش مکانی را طراحی میکند که به چشم های آن مرد غریبه بسیار آشنا به...