𝑫𝒐𝒏'𝒕 𝑳𝒐𝒐𝒌 𝑩𝒂𝒄𝒌

By XxDevon_ZxX

17K 1.6K 1.1K

باکوگو و میدوریا چند ساله که ازدواج کردن همه چی بنظر آروم و دوست داشتنی میومد تا وقتی که ایزوکو متوجه سرد شدن... More

Chapter 1
Chapter 2
Chapter 3
Chapter 4
Chapter 5
chapter 7
Chapter8
Chapter 9
chapter10
Chapter 11
chapter12
chapter 13
Chapter 14🔞
Telegram channel

Chapter 6

852 104 66
By XxDevon_ZxX

پلک های ایزوکو بخاطر باریکه ی نوره شیطونی که از لابلای درزهای پرده فرار کرده و روی صورت و موهاش نشسته بود لحظه ای تکون خوردن و بعد به آرومی باز شدن
دست های کنجکاوش طبق عادت روی ملحفه های سفید و خنک به دنبال جسم گرمی که همیشه درحد چند اینچ باهاش فاصله داشت گشتن...
با بی نتیجه موندن جستجوش مشت هاش از زیر بالش بیرون اومدن و برای چند ثانیه متوالی چشم های همچنان خواب آلودش رو فشردن
گوش هاش تیز شدن ، با شنیدن صدای به هم خوردن ظروف به سرعت از جاش بلند شد
"کاچان تو آشپزخونست"
عجله ی بی موردش و خواب آلودگی بدنش باعث شد پاهاش لابلای ملافه بپیچه و روی مچ دستش زمین بخوره
با پخش شدن درد توی تک تک استخونهای دستش نفس تیزی کشید و روی مچ دسته آسیب دیدش خم شد
با باز شدن در و برخورد آرومه دستیگره به دیواره پشتش پلک های اشکیه ایزوکو از هم فاصله گرفت و به قامت کت و شلوار پوشیده ی جلوش خیره شد
نگاه کاتسوکی روی تک تک اجزای بدن و صورته پسر روبروش چرخید
"رقت انگیز"
"دست و پا چلفتی"
"دکو"
یکی از دست هاش رو با بیخیالی داخل جیب شلوارش فرو برد و به ایزوکو نزدیک شد ، به محض پایین اوردن سرش چشم های سرد و قرمزش به زمرد های اشکیه پسره مو فرفریه جلوی پاهاش گره خورد
ایزوکو نگاه فرد مقابلش رو درک نمیکرد، نمیفهمیدش و برای اولین بار تو این چند سال....نگاه باکوگو باز هم باهاش غریبه شده بود
این ایزوکو رو میترسوند
پسره مو بلوند آروم روی زانو هاش نشست و هم قد ایزوکو شد ، نگاه خشکش به مچ تپله ایزوکو که بین انگشت های دست دیگش اسیر شده بود قفل شد
انگشت های بلندشو آروم به دوره مچه ضرب دیده ی پسر حلفه کرد و سفت فشار داد
پلک های ایزوکو با دوباره پخش شدنه اون درد تو ناحیه دستش به هم و سرش به سینه کاتسوکی فشرده شد

_آییی...نکن..درد میگیره

"ضعیف"
پسره موفرفری نفس شکسته ای رو تو سینه ی فرد مقابش بیرون داد و بوی کاراملیه همیشگیشو نفس کشید.
باد سردی از لابلای درز پنجره وارد اتاق شد و پوسته حساسه ایزوکو رو لرزوند

_خیلی بد افتادم...

صدای آرومش به گوش باکوگو رسد و اونو از تفکره مقایسه ی ایزوکو و نوریکو بیرون کشید
"خفه شو"

_بنظرت شکسته؟ 

+خفه شو

با ناگهانی پخش شدن صدای بم و تنده پسر درست توی صورتش بدنش لرز کوچیکی رفت

_کا...کاچان؟

+دهن کوفتیتو ببند

با محکم فرود اومدن پشت دسته کاتسوکی  روی شونش تعادلش رو از دست داد و محکم به پا تختیه پشتش برخورد کرد

+دیگه هم مثل یه انگل بهم نچسب

ایزوکو تو شوک فرو رفته بود، اونقدری که حتی رفتن کاتسوکی و بسته شدن در خونه رو ندید
دستش با بی تابی بدنبال پلاکه گردنبنده دور گردنش گشت و بعد پیدا کردنش قفل مکعب شکله کوچیک رو محکم بین انگشت های دست سالمش فشرد
"دیگه دوستت نداره"
اوه ببین حتی کاتسوکی رو هم خسته کردی"
ا

زت متنفره"

_نه! کاچان...هنوز دوستم داره...فقط خستست...فقط باید بیشتر درکش کنم...اون خوبه اون مهربونه...تقصیر منه...همه مشکلات و فشار روی اونه من حق اعتراض ندارم...

اشکای گرمش آروم راه خودشون رو پیدا کردن و از روی تک تک کک و مک های رنگیش گذشتن ، تنها چیزی که نشون میداد چند دقیقه قبل بشدت ترسیده   سکسکه های آرومی بود که گهگاهی از لابلای لب هاش در میرفت
لب هاش همچنان میلرزید و سرمای اتاق بدترش میکرد اونقدری که دردی که توی مغز استخون دستش پیچیده بود رو فراموش کرد

_بدونه..کاچان...خونه...سرد...میشه

اتفاق خاص و مهمی نیوفتاده بود اما ته دلش به هم ریخته بود و تو سر و قلبش آشوب بود، به هم پیچیدن معدشو حس میکرد و سرما بدنشو میلرزوند.
با آستینه نازکا لباسه توی تنش اشک های روی صورتشو پاک کرد و لبخند زد
بدون اینکه به مچ دستش فشار زیادی بیاره بلند شد و یک دستی تخت و مرتب کرد ، لباساش رو عوض کرد و وسایل روی پا تختی که بخاطر برخوردش به هم ریخته بودن رو سر جاشون چید

_چیزی نیست ایزوکو... درست میشه

ملحفه ی نازک رو برداشت و بعد تا کردن توی کمد گذاشت و پتوی کلفت دیگه ای رو دراورد و روی تخت پهن کرد
رو بالشی های سفید رنگ و  قدیمی رو دراورد و روبالشی های لیمویی رنگه جدید رو جایگزینشون کرد
یکی از روبالشی های سفید رو زیر بینیش گذاشت و نفس عمیقی کشید
با پخش شدن بوی کاراملیه کاتسوکی، پلک هاش رو بست و روی تخت دراز کشید

_حس خوبی ندارم، ولی بیا بدبین نباشیم...همه چی خوبه نه؟

__________________________
دستمالا رو بیارید ک اوضاع خیته....

متاسفانه هنوز زندم  عاح ㅠ~ㅠ
دوران امتحاناته و خلاصه پس از یک مرحله تخلیه گوارشیع پرملات روی برگه امتحان دینی اومدم خدمتتون
میدونم خیلی منتظر موندید و الان مومیایی شدید ولی خب چاره چیه 
یکسریا هم پنیک کردید فک کردید از زندگی ساقط شدم خواستم بگم نه باو ما ازین شانسا نداریم کح...
با کامنت ها و این ستاره گوگولیه این پایین پدر را خرسند کنید*-*

Continue Reading

You'll Also Like

655K 21.4K 80
Follow the story of Cathy Potter as she and the entire school of Hogwarts sees what their future has in store for them... Best Rankings: #3 - Lily Ev...
154K 7K 102
In the vast and perilous world of One Piece, where the seas are teeming with pirates, marines, and untold mysteries, a young man is given a second ch...
783K 29K 97
𝐀 𝐒𝐌𝐀𝐋𝐋 𝐅𝐀𝐂𝐓: you are going to die. does this worry you? ❪ tua s1 ⎯⎯⎯ 4 ❫ © 𝙵𝙸𝚅𝙴𝙷𝚇𝚁𝙶𝚁𝙴𝙴𝚅𝙴𝚂...
79.4K 2.3K 38
Francesca Astor came to Love Island to find her soulmate, and once she sets her eyes on him, she's never letting go. Rob Rausch x Fem!oc #1 robertrau...