Million And One [kookv onesho...

By Kedo_mayall

1.2K 140 106

Genre : smut, romance نمیتونست جونگکوک رو با چشم های تیره شده از میک آپش، یا موهای بلند و عرق کردش که توی صور... More

Million And One

1.2K 140 106
By Kedo_mayall

با آخرین نُتی که از حنجره‌ش خارج شد، سرش رو به‌شدت به عقب متمایل کرد و زبونش رو دور حفره‌ دهنش چرخوند. سردی پیرسینگی که روی زبونش زده بود، هیچوقت براش تکراری نمیشد و هربار ناخودآگاه باهاش بازی میکرد.

ابروی راستش رو همزمان با چشمکی که زد بالا برد و  چند میلی متری که از پیرسینگ ابروش معلوم بود، با این حرکت زیر پوستش پنهان شد. با دست راستش، موهای بلند و مشکی رنگِ مرطوبش رو از روی آندر‌کاتش کنار زد و به عقب هل داد.

نگاهش رو میون جمعیت چرخوند و با چشم های سیاهش دنبال پسرِ همیشه مشکی پوشش گشت.

میدونست که اومده و صدای هم‌گروهی هاش که ازش میخواستن کمی آب بخوره هم نمیتونست مانع قطع کردن ارتباط چشمیش با جمعیت چند هزار نفری روبه‌روش بشه. با دستی که روی کت چرمی و سیاه رنگش نشست، اخم خفیفی کرد و با بی حواسی، سرش رو به سمت شخص پشت سرش برگردوند. با ابروهایی که از روی گیجی کاملا توی هم گره خورده بودن، سرش رو به طرفین تکون داد و دوباره زبونش رو به دیواره دهنش فشار داد.

"بیا آب بخور، نُتای این آهنگ خیلی بالا بودن حنجره‌ت اذیت میشه"

لبخندی از روی تشکر زد و سرش رو تکون داد. دوباره سمت جمعیت برگشت و به محض چرخوندن چشم‌هاش سمت مردم، نگاهش توی یک جفت چشم قهوه ای قفل شد که با لبخند پنهان شده توی مردمک هاش بهش خیره شده بود. نیشخندی زد و ابروهاش رو بالا برد. زبونش رو از گوشه بالا رفته‌ی لبش به سمت دیگه کشید و با این حرکتش، دوتا نگینی که روی زبونش چسبیده بودن، مشخص شدن که این حرکت، باعث شد صدای تمام دختر های و پسر هایی که توی استادیوم نشسته بودن، بالا بره.

با حفظ کردن مکانِ صندلی ای که تهیونگ روش نشسته بود، به سمت گوشه استیج رفت و گیتار الکتریک مشکی رنگش رو برداشت. اِیرفونی که از توی گوش سمت راستش در آورده بود رو دوباره سر جاش برگردوند.

جلوی پایه میکروفونِ گرون قیمتش ایستاد و بعد از تنظیم کردن بند گیتار دور گردنش، سعی کرد هیجانی که هربار با شروع آهنگ توی وجودش پخش میشد رو کنترل کنه؛ هوا هنوز کمی روشن بود پس باید بیشتر مواظب حفظ حالت چهره‌ش میموند.

لب پایینش رو بین دوندون هاش گرفت و دو انگشت وسطش رو، رو به داخل خم کرد و در همون حالت دست پر از تتو رو بالا گرفت و تکون داد.

همزمان با بالا رفتن صدای جمعیت، لبخندی زد و آهنگ بیکلامی که شامل ریتم و تِمپوی آهنگ بود توی سرش پخش شد…

***

دستش رو دور گردن یونگی و نامجون انداخت و سرش رو برای پیدا کردن جیمین چرخوند، ظاهرا جیمین قرار نبود به بغل گروهی عادت کنه. تکخندی زد که باعث شد نامجون و یونگی با چشم های متعجب سمتش برگردن.

"آخه… این جیمین-"

"جیمین هیونگ منظورته؟"

به منظور کنترل خنده ای که داشت صداش بلند میشد، هردولبش رو توی دهنش کشید و چشم هاش رو روی هم فشار داد و نگاه کوتاهی به یونگی که با حساسیت این حرف رو زده بود انداخت.

"آره… جیمین هیونگ؛ چرا همش باید از اینور، اونور جمعش کنیم؟ الان ضلع چهارممون کو؟"

نامجون دستش رو از دور گردن جونگکوک برداشت و سرش رو خیلی سریع دورتا دور استیج چرخوند و اخمی از روی عصبانیت بخاطر بی نظمی پیش اومده کرد. جیمین تا آخر تیزر کنسرتشون وقت داشت خودش رو برسونه؛ اگر نه، واقعا باید سه نفری درست وسط استیج همدیگه رو بغل میکردن.

"ظاهرا مثلث شدیم"

نامجون به سرعت سرش رو چرخوند و با بد ترین حالت ممکن به یونگی ای که با خنده و شیطنت این حرف رو زده بود نگاه کرد و با اشاره نامجون، همونطور که به سمت صحنه میرفت، برگشت و جوابش رو داد.

"هیونگ، حرف نمیزنی، بعد یهو اینطوری چرت و پرت میگی؟ "

یونگی ابروهاش رو از روی ناباوری بالا انداخت و تک خنده ای کرد

"بچه.. تو ادب نداری نه؟"

"الگوم خوب نبوده."

یونگی با یادآوری اینکه جونگکوک از بچگی با خودش بزرگ شده، خندید و جیمینی که داشت از دور نگاهش می‌کرد، توی دلش اعتراف کرد که بخاطر چین های گوشه چشمش، بیشتر از قبل دوستش داره.

با دیدن وضعیتی که هم گروهی هاش ایستاده بودن، دستپاچه سمتشون دوید و بعد از بغل گروهشون روی صحنه، سرش رو بالا آورد و به جونگکوکی نگاه کرد که طلبکارانه نگاهش می‌کرد. ابروهاش رو توی هم کشید و با لب های درشتی که جلو داده بود جواب داد

"اونطوری نگاهم نکن! تهیونگ رو توی بَک استیج دیدم و سرگرم حرف زدن باهاش شدم… منتظرته"

"تهیونگ؟ اون که بَک استیج نمیاد… بیرون منتظرم میمونه معمولا."

طوری که انگار داشت با خودش میگفت زمزمه کرد و ابروش رو بالا انداخت

"جیمین. راست میگی؟"

دستش رو سریع دور گردن یونگی انداخت و چشم هاش رو به منظور تایید بست.

" می‌بینیم!"

با لحن چالش برانگیزی گفت و بعد، سریعتر از بقیه اعضای گروهش، سمت آسانسور گوشه صحنه رفت.

جیمین با حالت خنده داری لب پایینش رو بین دندون هاش گرفت و چشم هاش رو توی حدقه‌ش چرخوند
"الان میره میبینه تهیونگ نیست"

نامجون ابروش هاش رو بالا انداخت، با چشم های درشت شده و لحنی که چندان از حرف جیمین متعجب نشده بود پرسید

"بازم اذیتش کردی؟"

"البته که این کارو کرده"

یونگی تایید کرد و دکمه آسانسوری که حالا تا طبقه همکف رفته بود رو فشار، و ادامه داد

" امیدوارم زنده بمونی پارک جیمین، اینبار جلوش رو نميگيرم!"

***
با چهره‌ی متفکری که هنوز متوجه نشده بود چرا تهیونگ رو باید توی بَک استیج ببینه، به دیواره کابین آسانسورِ نه چندان نو تکیه داد. گاهی با خودش فکر می‌کرد شاید بتونه رابطه‌ش با تهیونگ رو علناً اعلام کنه تا دیگه مجبور نباشه مخفیانه با اون قرار بزاره. اما بعد به این نتیجه می‌رسید که با افشا شدن رابطه‌ش، تمام اعضای گروه و کمپانیش آسیب می‌بینن و خودش رو قانع می‌کرد که توی سایه زندگی کردن با معشوقه‌ش اونقدرهاهم سخت نیست.

با شنیدن صدای بلندی که خبر از به زمین خوردن کابینِ زنگ زده میداد، چشم هاش رو باز کرد و طبق عادت، زبونش رو روی پیرسینگش کشید. همونطور که با قدم های بلند و محکمش،سمت اتاق تعویض لباس میرفت، کم کم شروع به باز کردن دکمه های لباس مشکی رنگش کرد.
چشم هاش رو دورتا دور محیطش می‌چرخوند تا تهیونگ رو ببینه اما به خودش اومد و دید که به در اتاقش  رسیده و تهیونگ رو پیدا نکرده.

"جیمین بازم گولم زده" این چیزی بود که توی سرش پیچید و با پوزخندی که زد، در اتاق رو به منظور باز کردن فشار داد اما با حس کردن چيزی که مانع کامل باز شدن در شده بود، اخمی کرد و سرش رو از لای در، تا جایی که بهش اجازه می‌داد داخل برد و با دیدن بدن پسری که با پیرهن آستین بلند مشکی رنگ، و شلوار جین راسته، مشکی و زاپ دارش روی زمین افتاده بود، با ترسی که توی دلش افتاده بود، در رو به آرمی هل داد تا وارد اتاق بشه.

معدش به هم می‌پیچید و اخمی که روی پیشونیش نشسته بود، از بین نمی‌رفت. کنار پسر زانو زد، دستش رو روی شونه‌ش گذاشت و محکم تکونش داد.

"تهیونگ؟... ته بیدار شو"

نگرانی توی صداش کاملا مشهود بود و هیچ ایده ای نداشت که چه بلایی ممکنه سر تهیونگ اومده باشه. چشم هاش رو دور تا دور اتاق چرخوند و قبل از اینکه سمت بطری آب روی میز توالت خیز برداره، دست هاش رو دو طرف سر پسر کوچکتر گذاشت و تکونش داد

" چته؟!"

تهیونگ با صدای خشداری که به خاطر خواب روی حنجره اش تاثیر گذاشته بود زمزمه کرد و کمی بین پلک هاش فاصله انداخت تا بتونه پسر بزرگتر رو ببینه. حس میکرد سرش داره بین دست های جونگکوک میشکنه. با اینکه خودش نمیدونست و بهشون دقت نمیکرد، کوچکترین حرکتی که ماهیچه های جونگکوک رو به کار میگرفت می تونست مرگبار باشه.

"تهیونگ؟"

با تعجب آمیخته با عصبانیت گفت و دست هاش روی عقب کشید. به در تکیه داد و ابرو هاش رو بالا انداخت. اونقدر ترسیده بود که از چند دقیقه قبل تا حالا، همش مثل خواب براش محو بود. قلبش هنوز تند میزد و میتونست سرمای دست و پاش رو حس کنه. زبونش رو به دیواره دهانش فشار داد و با انگشت اشاره اش، چند تا تار مویی که روی صورتش ریخته بودن رو عقب داد.

تهیونگ همچنان روی زمین خوابیده بود و داشت با چشم های درشت شده، به جونگکوکی نگاه میکرد که عصبانیت رو با تک تک حرکاتش نشون میداد.مگه چیکار کرده بود؟

" چیشده کوک؟"

"روی زمین، اونم پشت در خوابت میبره؟؟"

پسر کوچکتر نفس عمیقی کشید  و لب هاش رو داخل دهنش کشید. انگشت اشاره اش رو روی گونه اش گذاشت و جوری که انگار داشت با خودش فکر میکرد، زمزمه کرد :

"روی زمین خوابیدم که هروقت اومدی و درو باز کردی بیدار بشم... چطور توی این چند دقیقه اینقدر خوابم سنگین شد؟"

جونگکوک که کمی آروم تر شده بود، نفس عمیقی کشید و بار دیگه، نه از تهیونگ، بلکه از خودش تشکر کرد که همچین آدم دوست داشتنی ای رو به عنوان پارتنرش انتخاب کرده. لبخند محوی زد و دست هاش رو به دو طرف باز کرد تا تهیونگ رو بغل کنه.

پسر کوچکتر، بی توجه به لباس هایی که کمی خاکی شده بودن، سریع از روی زمین بلند شد و خودش رو توی بغل جونگکوک انداخت.این جلوه از تهیونگ رو فقط جونگکوک می دید. براش هیچ اهمیتی نداشت اگر گاهی پیش اون، لوس به نظر می رسید.

"جئون الان دقیقا..." دست چپش رو بالا برد و ساعتش رو نگاه کرد. بعد از چند ثانیه فکر کردن ادامه داد " چهار ساعت و سی و هفت دقیقه است که منو نبوسیدی. چه توضیحی داری مرد جوان؟"

جونگکوک که داشت با چشمای پرعشق و آرومش به تهیونگ نگاه میکرد، لبخند کنترل شده ای زد و دستش رو دور کمر تهیونگ قفل کرد تا بتونه اون رو روی پاهاش بنشونه. تهیونگ لبخندی زد، کمرش رو به سینه جونگکوک تکیه داد و چشم هاش رو بست.

" و چرا باید ببوسمتون سرورم؟"

" اینجا تنها کسی که سوال میکنه منم جئون... تو فقط از دستورات اطاعت میکنی و منو میبوسی.هروقت که بخوام!"

جونگکوک لبخند بزرگی زد که باعث شد گوشه چشم های درشتش جمع بشه. چونه تهیونگ رو گرفت، اون رو سمت خودش برگردوند و لب  هاش رو به آرومی روی لبهای پسر کوچکتر گذاشت.

تهیونگ بدون اینکه بوسه رو قطع کنه، زانوی چپش رو سمت راست بدن جانگکوک گذاشت و به آرومی سمتش برگشت. دستش رو روی فک زاویه دار جونگکوک گذاشت و سرش رو به سمت چپ متمایل کرد تا راحت تر جواب بوسه پسر بزرگتر رو بده.

جونگکوک زبونش رو روی زبون تهیونگ کشید و با صدای ناله اش، پوزخندی زد و زبونش رو از بین لب های خیس پسر به داخل سر داد و بوسه ریزی روی لب پایینش گذاشت. دست هاش رو به بالا دراز کرد و اون رو روی کلید قرار داد.سرش رو عقب برد و با ابرو هاش اول به در و بعد میز توالت اشاره کرد. تهیونگ از هیجان لبش رو بین دندون هاش گرفت و سرش رو به علامت مثبت تکون داد.

برای هر دو پسر، رابطه بینشون هیچوقت تکراری نمیشد و هربار، به نوعی همدیگه رو به وجد می آوردن. حالا با اشاره ای که جونگکوک کرده بود حدس اینکه قراره کجا، چیکار کنن، براش سخت نبود.معدش از تصور چند دقیقه بعد پیچ خورد و تونست تغییر حالت عضو جونگکوک رو زیر باسنش احساس کنه.

با صدایی که نشون میداد در قفل شده، به خودش اومد و دست هاش رو  دو طرف یقه پیرهن جونگکوک گذاشت و اون رو بین مشتش فشرد.خم شد و بوسه ای روی لب پسر بزرگتر گذاشت و بعد گاز محکمی ازش گرفت. با شنیدن صدای ناله اش، روی زمین خوابید و اون رو روی خودش کشید. چنگی به عضوش زد و همونطور که تک دکمه‌ی شلوارش رو باز می کرد گفت " امروز تو رئیسی کوک..."

جونگکوک خنده بلندی کرد و وزنش رو روی زانوش که بین پاهای تهیونگ بود انداخت " هوا برت داشته تهیونگ..." ابروهاش رو بالا انداخت و زانوش رو محکم به عضو تحریک شده تهیونگ فشار داد که صدای ناله‌اش رو بلند کرد " من کِی رئیسم؟"

تهیونگ اما، برای فهمیدن کلماتی که جونگکوک به زبون می آورد زیادی مست بود" کوک... یه کاری بکن"

" این چطوره؟" گفت و دوباره زانوش رو به عضو تهیونگ فشار داد. صداهای آرومی که میشنید رو حتی از صدای گیتار الکریکی که توی گوشش می پیچید هم بیشتر دوست داشت. لبخندی زد و زانوش رو جابه جا کرد و اون رو کنار پای تهیونگ گذاشت. 

بوسه سریعی روی لب تهیونگ گذاشت و بی توجه به بدن نیازمندش، خودش رو عقب کشید.

" کوک چیکار میکنی؟" با صدای بی حالی گفت و سر جاش نیم خیز شد. میدونست جونگکوک برنامه ای داره اما صبرش این اجازه رو بهش نمیداد که فقط روی زمین بخوابه و منتظر بمونه. با خواهش بیشتری که توی صداش مشهود بود ادامه داد " وقت نداریم جونگکوک باید بریم"

جونگکوک موبایلش رو از داخل جیبش بیرون اورد و برنامه تونر* گیتار رو باز کرد. پوزخندی زد و روی زمین کنار تهیونگ نشست. انگشت اشاره اش رو به شونه تهیونگ فشار داد تا دوباره اون رو وادار به دراز کشیدن بکنه.

*تونر(Tuner) گیتار برنامه ای هست  که باهاش گیتار رو کوک میکنن و با نواختن یک سیم گیتار، میشه تا وقتی نشانگرش مشخص میکنه، سیم هارو به وسیله پیچ های کوک، تنظیم کرد*

با دیدن تهیونگی که از زیر چشم هاش نگاهش میکرد، چیزی توی دلش تکون خورد اما بی توجه بهش، دستش رو سمت کمربند چرم رنگ شلوار پسر کوچکتر برد و سگک اون رو باز کرد. بعد از باز کرد دکمه و زیپ شلوار ضخیم پسر، دستش رو دور کمرش حلقه کرد و بعد با یک دست، پایین تنه اش رو از روی زمین بلند کرد. دست مخالفش که تا بازوش تتو شده بود رو زیر شلوار تهیونگ برد و با دو حرکت، اون رو از پاش بیرون کشید.

پسرِ دیگه عمیقا دلش میخواست بتونه تنفسش رو کنترل، و توی حرکاتی که جونگکوک انجام میداد، باهاش همکاری کنه اما نمی تونست. مظور جونگکوک از جمله « کِی رئیسم» رو خوب می فهمید... وقتی صحبت از سکس میشد، تهیونگ کم می آورد. در برابر پسرِ دیگه کاملا بی دفاع می شد و با کمال میل اجازه میداد جونگکوک رابطه رو کنترل کنه و تا به اون زمان حتی یکبار هم از این مسئله پشیمون نشده بود.

" چرا باید بریم؟" گفت و با ابرو و انگشتش به تهیونگ علامت داد که به شکم بخوابه" اینجا تا فردا شب مال منه ته... شاید بخوام تا کنسرت فردا شب اینجا نگهت دارم. مشکلی که نداری؟"

خندید و کمی توی جاش تکون خورد تا بتونه جای نه چندان راحتش رو قابل تحمل کنه. تنهاچیزی که اجازه نمیداد آلت تحریک شده اش با پارکت سرد برخورد کنه، باکسرش بود که کمکی به درد عضوش بخاطر وزن سنگینی که روش افتاده بود نمیکرد.
ناله ای بخاطر فشاری که زمین به عضوش وارد میکرد، کرد و گردنش رو برای جست و جوی پسر دیگه چرخوند که همزمان صدای خشدار شده اش به گوشش رسید

" بیا یه کاری بکنیم ته…" خم شد و گوشیش رو سمت صورت پسر کوچکتر گرفت. با خونسردی زبونش رو روی لبش کشید و جوری که انگار معمول ترین حرف ممکن رو میزنه ادامه داد " سلفژ* که بلدی؟ "

تهیونگ گیج شده از سوال و تصویر بی مربوط رو به روش، با اخم سرش رو تکون داد و جونگکوک با تکون دادن سرش ادامه داد " باید برام صدای سیم های کوک شده رو در بیاری. میخوام بنوازمت."

دلش از چیزی که شنید پیچ خورد و بلند ناله کرد. نمیتونست...

" خب... بیارش جلو" با خنده گفت و چشم هاش رو چرخوند.

جونگکوک با صدای بلندی خندید و ابروهاش رو بالا برد " الان زوده. اول باید آماده ات کنیم"

"آماده چی-" قبل از اینکه تهیونگ بتونه حرفش رو تموم کنه، انگشت های کنار هم جفت شده ی اشاره و وسط جونگکوک، روی لبش قرار گرفتن و با فشار محکم تری که به لب های جمع شده اش اومد، فهمید باید دهنش رو باز کنه.

پلک هاش رو به هم فشار داد و زبونش رو دور تا دور انگشت های جونگکوک کشید. چشم هاش رو باز کرد و با دیدن جونگکوکی که با شهوت و عشق بهش نگاه میکرد، ناخودآگاه مکی به انگشت های توی دهنش زد و صدای ناله پسر بزگتر رو بلند کرد.

انگشت های پسر فشاری به زبونش وارد کردن و بعد، جونگکوک اون هارو از دهنش بیرون کشید.

دستش رو دور کمر تهیونگ حلقه کرد و اون رو به سمت بالا کشید و روی زانو هاش قرارش داد.

"کوک میخوای چیکار کنی؟"

و در جواب چیزی جز پوزخند از روی هیجان جونگکوک نسیبش نشد.

جونگکوک انگشتش رو روی ورودی تهیونگ گذاشت و با دیدن لرزی که به تن تهیونگ افتاد، وجودش پر از لذت شد.

" آخرین بار کی سکس داشتیم؟ دیشب بود؟"

"آ...آره"

با شنیدن تایید تهیونگ سرش رو تکون داد و دوتا از انگشت هایی که با بزاق تهیونگ کاملا خیس بودن رو وارد ورودیش کرد که با ناله بلند و از روی درد پسر مواجه شد" پس میتونی الان دوتا رو تحمل کنی؛ مگه نه؟"

سرش رو کج کرد و با نشنیدن جوابی از طرف تهیونگ، چشم هاش رو چرخوند و ضربه ی محکمی به پروستات تهیونگ که جاش رو به خوبی حفظ بود زد. ناله ی بلند و کلافه ای از میون لب های تهیونگ بیرون اومد، یکی از زانو هاش رو توی شکمش جمع کرد و لبش رو گاز گرفت.

" آه کوک ن- نکن"

زانوش رو دوباره سر جاش برگردوند و ضربه ی محکمی به باسنش زد "چیکار نکنم؟" با شیطنت گفت و دوباره انگشت هاش رو روی پروستات تهیونگ کشید. " اینو؟"

با شنیدن ناله ی گریه مانند تهیونگ، لبخندی زد و انگشت سومش رو هم اضافه کرد و به آرومی اونها رو حرکت داد.

"چرا نمیتونی متعادل باشی؟" نفس عمیقی برای کنترل خودش کشید و کمی جا به جا شد تا به جونگکوک بفهمونه که نیاز داره اون انگشت های کشیده سریعتر حرکت کنن " ی- یا وحشی میشی، یا اینقدر آروم.. سریعتر عوضی"

"بیب تو که خودت گفتی؛ من حد وسط ندارم" انگشت بعدی رو هم اضافه کرد و حالا داشت چهار انگشتش رو به آروم ترین حالت ممکن تکون میداد.

انگشت اشاره ی دست مخالفش رو روی صفحه موبایلش گذاشت و قفلش رو باز کرد که با تونری که روی صفحه باز بود مواجه شد. بدون اینکه حرکت انگشت هاش رو متوقف کنه، روبه تهیونگ با صدای هیجان زده ای گفت

" خب ته... وقتشه!"  گفت و گوشیش رو  سمت تهیونگ گرفت و اون رو تکون داد.

به سختی لای پلک هاش رو باز کرد و در حالی که تمام تلاشش رو برای کنترل صداش میکرد، کمی سرش رو به عقب متمایل کرد. با دیدن صفحه نمایش جونگکوک، پوزخند صدا داری زد و دوباره سرش رو چرخوند

"  میخوای کوکم کنی؟" ابرو هاش رو با  حالت سرگرم شده ای بالا برد و سرش رو به بالا و پایین تکون داد. " پس درست انجامش بده. منو از گیتارت بیشتر دوست داشته باش و کاری کن وقتی نواخته میشم صدام به زیبا ترین حالت ممکن پخش بشه"

جونگکوک حس میکرد تمام صبری که توی وجودش جمع کرده بود، با کلماتی که از تهیونگ شنیده، در عرض چند ثانیه از بین رفته و همین باعث شد جریانی الکتریکی مانند رو حس کنه که مستقیم به سمت عضو برآمده اش میرفت." کارو سخت کردی عزیزم"

"برای خودم یا تو؟"

گوشیش رو روی زمین، زیر سینه تهیونگ گذاشت و حرکت انگشت هاش رو از سر گرفت که بخاطرش ناله ی از سر لذت پسر رو شنید. انگشت هاش رو در جهت پروستات تهیونگ گذاشت و اون رو بهش فشار داد.
کمی سرش رو کج کرد و با دیدن جایگاهی که نُت سیم اول رو نشون میداد، خندید.

" اوه تهیونگ تا«می» خیلی فاصله داری پسر... این که تو زدی «لا دیز بود»"

البته که جونگکوک برای کوک کردن نیازی به تونر نداشت، اما میخواست تهیونگ صفحه نمایش و فاصله اش با چیزی که باید باشه رو ببینه؛ میدونست که می بینه.

ضربه ی دیگه ای داخل حفره تهیونگ زد و این‌بار، تهیونگ موفق شد خودش رو کنترل کنه و  ناله‌اش رو روی نُت مورد نظر گیتار آزاد کنه.

تمام این چیزا براش خارج از حد تحمل بودن. زانو هاش روی سرامیک سفت بود و جونگکوک بهش اجازه نمیداد که ذره ای اونها رو تکون بده تا شاید از دردش کاسته بشه. انگشت‌هایی که باید به طور مداوم توی سوراخش ضزبه میزدن، با زمان بندی حرکت میکردن و تهیونگ با وقفه‌ی طولانی ای که بین ضربه ها می‌افتاد، حس میکرد چیزی به از دست دادن عقلش نمونده.

"کوک…  میشه یکم… آه!"

با حرکت دوباره‌ی انگشت های پسر، جمله ‌اش نا تموم موند "تهیونگ… ساز های خوب صدایی جز چیزی که باید، بیرون نمیدن"

" توی عوضی-"

جونگکوک "نُچ ی" گفت و بدون ذره ای ملایمت انگشت هاش رو بیرون کشید که باعث شد ناله ی تهیونگ که بی شباهت به جیغ نبود توی فضای 16 متری اتاق پیچید و جونگکوک هیچ حس پشیمونی ای بخاطر دردی که به تهیونگ وارد کرده بود حس نمیکرد.

نیاز داشت هرچه زودتر از شلوار و باکسرش خلاص بشه و گرمای تهیونگ رو دور آلتش حس کنه. با اینحال سعی داشت کمی تنوع توی رابطه شون ایجاد کنه که این ایده، نیاز به مقداری زیادی صبر داشت و جونگکوک این قابلیت رو در اون لحظه توی خودش نمی دید.

استخون های بازو و مچش بخاطر وزنی که تحمل میکردن، درد گرفته بودن و  مطمئن بود زانوش قراره کبود بشه. پاش رو کمی جا به جا کرد که جونگکوک، دستش رو دور کتفش پیچید و اون رو آروم سمت خودش برگردوند و لب هاش رو روی شاه رگ برجسته اش گذاشت.

پسر بزرگتر به آرومی بخشی از پوست تهیونگ رو توی دهنش کشید و بعد از مک آرومی که بهش زد، اون رو گاز گرفت. و با شنیدن ناله ای که خیلی زود توسط تهیونگ خورده شد، دوباره لب هاش رو سمت بخش دیگه ای از گردن تهیونگ برد و مطمئن شد که اینبار، به خوبی ردی که میخواد رو باقی میذاره.

بوسه ی آروم دیگه ای روی گردنش گذاشت و  بعد مکان بوسه هاش، به ترقوه های برجسته تهیونگ تغییر مکان دادن. بعضی از بوسه هاش آروم و ملایم بودن و بعضی دیگه، باعث می شدن تهیونگ محکم لباس جونگکوک رو چنگ بزنه تا مجبور نشه برای کنترل صداش با دندونش به جون لبهاش بیوفته.

جونگکوک راضی از نقاشی ای  که با رنگ بنفش روی تن تهیونگ کشیده بود، سرش رو به آرومی عقب برد و با تحسین به پسری که روی زمین نیم خیز شده بود و با چشم های بی قرارش بهش خیره بود نگاه کرد.

توی جاش تکون خورد و همونطور که دست چپش دور کتف تهیونگ بود، دست دیگه اش رو زیر زانو هاش گذاشت و با احتیاط اون روی دست هاش بلند کرد.

تهیونگ دست هاش رو دور گردن جونگکوک حلقه کرد و با ناله ی آرومی، سرش رو روی سینه ی ورزیده اش گذاشت.
 
کلافه شده بود؛ چیزی نمونده بود برای لمس عضوش به جونگکوک التماس کنه اما میدونست اگر نخواد کاری رو انجام بده، هیچ جوره نمی تونه راضیش کنه.

به آرومی دستش رو از زیر زانوش هاش برداشت و اون رو درست کنار میز توالتی که روش پر از لوازم گریم بود گذاشت. دستش رو سمت دکمه شلوارش برد و به آرومی دکمه اش رو باز  کرد. بعد از خارج کردن شلوار جذب و زاپ دارش، دستش رو لبه ی باکسرش گذاشت  و رو به پسری که با پیرهن مردونه مشکی رنگش  بهش خیره بود گفت:

"برگرد رو به آینه، لباستم در بیار"

تهیونگ نفس عمیقی از روی هیجان کشید و  به آرومی سمت آینه برگشت. نگاهی به تصویر خودش توی آینه انداخت و لب پایینش که کمی خون مرده به نظر میرسید رو توی دهنش کشید. گونه هاش قرمز شده بودن و قطره های ریز عرق رو  که از سمت شقیقه هاش به سمت خط فکش میرفتن رو میدید. دستی به ابرو هاش به ریخته از عرقش کشید و از توی آینه نگاهی به ساعت پشت سرش انداخت. حدود 30 دقیقه بود که جونگکوک به اتاق اومده بود... به اینکه کسی دنبالش نیومده بود متعجبش میکرد.

" مگه نگفتم لباست رو در بیار؟"

با صدای بمی که درست کنار گوشش، این حرف رو با صدای جدی ای زمزمه کرد، نفسش توی سینه اش حبس شد. " حواست کجاست تهیونگی؟"

آب دهنش رو قورت داد دستش رو به آرومی سمت دکمه های لباسش برد و به محض اینکه انگشت شست و اشاره اش کنار دکمه بالای لباسش قرار گرفتن، جونگکوک دست هاش رو از زیر بغلش جلو آورد و اون هارو به دست تهیونگ رسوند. 

انگشت کوچیکش رو کف دست تهیونگ و بقیه انگشت هاش و کف دستش رو روی دستش گذاشت و با انگشت های خودش آروم دکمه ی اول پیراهنش رو باز کرد. پوزخندی به نفس های سریع تهیونگ زد و لبش رو به لاله ی گوشش چسبوند" چیشده بیب؟" تکندی زد و همونطور که دست تهیونگ رو گرفته بود، سمت دکمه بعدی رفت " فقط میخوام کمکت کنم"

تهیونگ از توی آینه نگاهی به جونگکوک کرد. موهایی که با کش مشکی بالای سرش جمع شده بودن و خط سفیدی که قسمت های بلند موهاش رو از آندر کاتش جدا میکرد. چشم هاش رو چرخوند و بی توجه به دستی که داشت دکمه های لباسش رو  باز میکرد، به تتو هایی خیره شد که از کتف تا مچ دست دوست پسرش رو پوشونده بودن.
کمی عقب رفت که با برخورد آلت برآمده جونگکوک به پایین تنه اش، زانوش شل شد اما قبل از اینکه با زمین برخورد کنه، جونگکوک سریع دستش رو دور کمر باریکش حلقه کرد و بالا کشیدش

" چیشد لاو؟ خوبی؟"
با صدای نگران جونگکوک لبخندی زد و قبل از اینکه بتونه جوابش رو بده، با  حس درد پایین تنه اش ناله ای کرد

" کوک لطفا..."

"لطفا چی؟" لبخندی شیطونی زد و پرسید. اون تهیونگ رو از بَر بود اما اذیت کردنش که ضرری نداشت.

" خودت میدونی عوضی! زودباش کوک خسته شدم دیگه."

جونگکوک آخرین دکمه لباس تهیونگ رو هم باز کرد و در حالی که اون رو از تنش خارج میکرد، با لحن مظلومی گفت " باور کن نمیدونم ته... "

لباس رو روی زمین انداخت و دوباره تهیونگ رو به خودش فشار داد؛ همزمان با ناله ای که ازش شنید، زبونش رو  جایی بین گوش و فکش کشید " نگفتی چیکار کنم بیب"

تهیونگ هقی زد، سرش رو عقب برد و به سینه جونگکوک چسبوند. با حس  به هم پیچیدنِ دوباره ی شکمش، لبش رو گاز گرفت و با بی حالی زمزمه کرد " به فاکم بده کوک..."
دیگه کافی بود. جونگکوک ذره ای قدرت برای مقاومت با جمله ای که شنیده بود توی خودش نمی دید.

نفس عمیقی کشید و انگشتش رو دوباره مقابل سوراخ تهیونگ گرفت. بند اول انگشتش رو وارد کرد و همونطور که به آرومی اون رو دور تا دورش میچرخوند، مقابل گوشش، با صدایی که خشدار و خمار شده بود گفت: " کاندوم نداریم"

تهیونگ سرش رو چرخوند و با سر به شلوارش که روی سرامیک افتاده بود اشاره کرد. " توی... آه... توی جیبم... هست"

پوزخندی زد و ابروهاش رو بالا انداخت " اینقدر مطمئن بودی که کارمون به اینجا میکشه؟" قدمی عقب رفت و بدون اینکه انگشتش رو بیرون بکشه روی زمین نشست و تونست شلوار رو همراه با باکسر مشکی رنگی که داخلش بود از روی زمین برداره.

شلوار رو دست تهیونگ داد و انگشتش رو کمی بیشتر داخل کرد و با دیدن لرزش پای تهیونگ لبخند زد.

دیواره تهیونگ دور انگشتش باز و بسته میشد و جونگکوک نمیتونست به این فکر نکنه که تا چند لحظه دیگه این رو رو دور آلتش حس میکنه. ناله ای کرد با دست آزادش ضربه ی محکمی به باسن تهیونگ زد و از توی آینه بهش خیره شد. لب هایی که قرمز تر از همیشه به نظر میومدن و چشم هایی که التماس های تهیونگ رو توی خودشون جا داده بودن.

تهیونگ کاندوم رو با دندونش باز کرد و به آرومی سمت جونگکوک برگشت. لبش رو به لبهای پسر بزرگتر چسبوند و در حالی ک کاندوم رو از توی بسته اش در میاورد مک محکمی به لبهاش زد. به آرومی اون رو روی آلت سفت و تحریک شده اش کشید و زبونش رو  دور تا دور دهن جونگکوک چرخوند؛ راضی از ناله جونگکوک، پایین تنه اش رو به پایین تنه جونگکوک چسبوند و نتیجه اش، دست هایی بودن که به موهای مشکیش محکم چنگ زدن.

جونگکوک گازی از لب پف کرده ی تهیونگ گرفت و با استفاده از موهایی که توی دستش بودن، سر پسر رو عقب کشید و روی لبهاش بهش گفت که دوباره سمت آینه برگرده.

تهیونگ به سرعت برگشت و دستش رو روی آینه ی سرد مقابلش گذاشت. به چشم های تشنه ی جونگکوک خیره شد و گفت " کوک زود باش... به فاکم بده لعنتی!"

آلتش رو بین انگشت هاش گرفت و بدون هشدار، اون رو  وارد حفره ی تهیونگ کرد.
ناله ای از بین لب های تهیونگ فرار کرد و بعد، جونگوک بدون اینکه حرکت کنه، خودش رو بهش فشار داد و دستش رو از پشت به چونه تهیونگی رسوند که سرش رو پایین گرفته بود و نفس نفس میزد. با فشاری که از زیر به چونه اش وارد کرد، سر تهیونگ بالا اومد و از توی آینه بهش نگاه کرد

" نگاهت به آینه باشه بیبی.هوم؟"

"ب- باشه فقط... حرکت کن"

جونگکوک لبخندی از روی رضایت زد  و به آرومی خودش رو حرکت داد.

تهیونگ در اوج ناتوانی قرار داشت... تنها کاری که ازش برمیومد چنگ زدن به لوازم روی میز، و ناله کردن از روی لذتی بود که در تمام بدنش حسش میکرد

هر ضربه ای که آلت جونگکوک به پروستاتش میزد، چیزی مثل الکتریسیته از گردن تا  نوک انگشت پاش پخش میشد و تهیونگ دیگه انرژی ای برای ناله کردن هم نداشت. با ضربه ای که روی پوست رونش نشست، آخی گفت و با چشم های خمارش،سوالی نگاه جونگکوکی کرد که جدی و با ابروی بالا رفته نگاهش میکرد.

" نه نگاهتو روی خودم حس میکنم، نه صدات رو میشنوم. قرارمون چیبود؟"

آب دهنش رو قورت داد و بخاطر ضربه های پی در پی و محکم جونگکوک لبش رو محکم گاز گرفت.
"کوک خس- خسته شدم... لمسم کن"

" پس این کاری که حالا دارم انجام میدم مون آموق*؟" 

*عبارت (mon amour) در زبان فرانوسوی یعنی (عشق من).*

با لحجه مسلط فرانسویش پرسید و نگاهی به تهیونگ انداخت که با لبخندی که با اخم روی صورتش در تضاد بود، بهش خیره شده بود. همونطور که توی پسر کوچیکتر ضربه میزد، ناخن لاک زده اش رو به آرومی از استخون لگن تا کشاله ران تهیونگ کشید و با دیدن سیخ شدن موهای روی تنش، با صدای بلندی خندید

" چیه تهیونگ؟" با تمام شدن حرفش، دستش رو سمت سینه پسر برد و اون رو بین انگشت اشاره و شستش فشرد. زانوی تهیونگ بدون اینکه توانی برای تحمل وزنش داشته باشه، خم شد و بعد سریع، دوباره صاف ایستاد." چقدر حد تحملت اومده پایین بیب." گفت و دوباره سینه تهیونگ رو بین انگشت هاش گرفت.

راضی از شنیدن ناله ی بی طاقت تهیونگ، دستش رو پایین برد و اون رو دور عضوش حلقه کرد. زبونش رو روی لاله گوشش کشید و زمزمه کرد: " فقط چون دیگه باید بریم "

دستش رو به همون سرعتی که ضربه میزد، حرکت داد و تهیونگ دیگه چیزی جز لذتی که توش غرق شده بود حس نمیکرد. با حس گرم شدن دیواره اش، فهمید که پسر بزرگتر ارضا شده و سرش رو از پشت به جونگکوک تکیه داد.  پاشته ی یکی از پاهاش رو به پای اون چسبوند و بیشتر روی میز خم شد.

" هیونگ؟"

بدون اینکه از حفره ی تهیونگ خارج بشه، از پشت بهش چسبیده بود و یکی از دستهاش رو دور شکمش حلقه کرده بود. سرعت حرکت دست دیگه اش دور آلت تهیونگ رو بیشتر کرد و خط فکش رو بوسید

"جانم؟"

تهیونگ که حس میکرد چیزی به ارضا شدنش نمونده، ناله ی بلندی کرد و دستش رو روی دست جونگکوک که روی شکمش بود گذاشت. "ژو تِم بوکو"

*عبارت (je t'aime beaucoup)  در زبان فرانسوی به معنای ( خیلی دوستت دارم) هست.

جونگکوک لبخندی زد و کمی عقب رفت تا آلتش از حفره تهیونگ خارج بشه  و بعد به آرومی انگشت اشاره اش رو وارد کرد و برای به راحت تر ارضا شدنش کمک کنه، همنطور که  دستش رو در طول آلتش حرکن میداد، به انگشتش به آرومی به پروستات تهیونگ ضربه میزد.

" منم خیلی دوستت دارم سوییتی" با آخرین ضربه ای که داخل سوراخ تهیونگ زد، رزش شدید بدنش رو حس کرد و تهیونگ با ناله ی عمیقی توی دست جونگکوک ارضا شد. " تو بی نقص ترین سازی هستی که من میتونم بنوازم"

***
"میتونی راه بری؟"

تهیونگ با چشم غره ای که با خنده ترکیب شده بود نگاهش کرد و روش رو برگردوند. " آره. از اونجایی که خیلی محافظه کار بودی"

خندید و با بستن دکمه سر آستینش، سمت میزی که مقابلش رابطه داشتن رفت. با اشاره بخشی از کام تهیونگ که روی میز ریخته بود رو به تهیونگ پرسید " ته اینو چطوری تمیز  کنیم؟"

پسر کوچیکتر با خجالت زبونش رو روی لبش کشید و دست هاش رو  روی گونه هاش گذاشت تا قرمزیشون رو پنهان کنه. نگاه کوتاهی به جونگکوک انداخت و بعد با سرش به جعبه دستمال کاغذی روی میز اشاره کرد. که با جواب جونگکوک لبش آویزون شد و اخم کرد: " خالیه"

جونگکوک با چشم های ریز شده به پسری خیره شد که گونه ی قرمزش رو ازش پنهان کرده بود و هیچ شباهتی به تهیونگ آهنگسازی که همیشه ظاهر جدیش رو حفظ میکرد نداشت.

" تهیونگ چرا شبیه پسر بچه های پنج ساله شدی که عروسکشون رو ازشون گرفتن؟"

" وای کوک حالا اونو چطوری پاک کنیم؟ " بی توجه به حرف جونگکوک گفت و  دستش رو جلوی دهنش گرفت. جونگکوک لبخندی زد و به آرومی سمت تهیونگ رفت. رو به روش ایستاد و دستش رو دور کتفش حلقه کرد. با دست دیگه اش  دستش رو گرفت و محکم بین انگشت هاش فشارش داد. لبخند عمیق دیگه ای از تن شل شده ی پسر زد و با صدایی که چیزی جز آرامش برای تهیونگ نداشت گفت " میریم دستمال میاریم. کاری نداره که پسر خوب"

تهیونگ لبخندی زد و عطر گرم و شیرین پسر مقابلش رو نفس کشید.
" همم. پس من میرم میارم"

جونگکوک دستش رو دو طرف بالاتنه ی تهیونگ گذاشت و ازش فاصله گرفت. سرش رو تکون داد و بوسه ی کوتاهی روی لبش گذاشت. " تا تو بیای منم مِیک‌آپم رو پاک میکنم"

بی هیچ حرفی سرش رو تکون داد و بعد از باز کردن قفل دری که پنجاه دقیقه قبل بسته شده بود، از اتاق بیرون رفت.

تعدادی از برق های راهرو خاموش بودن و به طور قابل توجهی، جمعیت حاضر توی سالن از زمانی که اومده بود، کمتر شده بود. برای دوری از تماس چشمی با افرادی که نمی‌شناخت، به زمین پوشیده شده از بتن زیر پاش خیره شد و بدون اینکه بدونه دقیقا کجا داره میره، یا اینکه از کی میخواد دستمال بگیره، مسیر رو به روش رو در پیش گرفت

طبق عادت زبونش رو دوباره روی لبش کشید و به آرومی سمت مرکز سالن رفت تا بتونه از جایی دستمال پیدا کنه که یکهو جیمین رو دید که همراه یونگی سمتش میومد.

همونطور که به چشم های جیمین خیره شده بود نزدیک رفت و لبخند محوی روی لبش نشوند. با پاهای بلندش، قدم های سریعی برداشت و با رسیدن بهشون متوجه دست جیمینی شد که دور کمر یونگی، و دست های یونگی که دور شونه جیمین حلقه شده بودن.

" حلقه‌ی خوشگلیه"

با ابرو هاش به انگشت های تهیونگ اشاره کرد و لبخند زد.

"ممنون. پیرسینگ توئم خیلی خوشگله."گفت و به یونگی نگاه کرد " شما چطوری هیونگ؟"

یونگی ابرو هاش رو بالا انداخت و تکخندی زد. " هیونگ؟ چقدر مودب شدی ته.. چخبره؟"

تهیونگ اخمی کرد و صورتش رو جمع کرد. همونطور که دست هاش رو تکون میداد، چشم هاش رو چرخوند و توضیح داد " هیونگ باورت میشه؟ جونگکوک مجبورم کرده باهات مودبانه صحبت کنم... نمیدونم چشه یهو بهم گفت نباید با اسم صدات کنم.وای یونگی تو یه‌چیزی بهش بگو"

یونگی و جیمین خندیدن و جیمین، به آرومی جلو رفت و تهیونگ رو بغل کرد " ولی ته، یونگی هم کوک رو مجبور میکنه به من بگه هیونگ."

تهیونگ با چشم های درشت شده و دهنی که از روی تعجب باز مونده بود، سوالی به یونگی نگاه کرد و یونگی همون طور که به حالت صورتش میخندید، سرش رو به علامت مثبت تکون داد.

" اوه هیونگ پس همش تقصیر توئه. این چرخه رو تموم کن لطفا"

" خیر. جونگکوک باید یاد بگیره که با ادب باشه. توهم همینطور. هم من و جیمین ازت بزرگتریم هم دوست پسر دیوونه‌ات‌"

تهیونگ با انزجار صورتش رو جع کرد و با تکخندی ادامه داد " یونگی هیونگ، جیمین که فقط-"

" جیمین هیونگ" با خنده، به منظور اذیت کردن تهیونگ گفت و پسر مقابلش ضربه ی نسبتا محکمی به بازوش زد. با دیدن جیمین که هنوز کنار تهیونگ ایستاده بود، دستش رو بالا آورد و از یقه‌ی لباس توری و مشکی رنگ جیمین گرفت. اون رو سمت خودش کشید و در مقابل نگاه متجب جیمین ابروش رو بالا برد.

" هیونگ آروم باش.." با خنده گفت و با حرفی که از دهن جیمین بیرون اومد، با چشم هاش درشت شده سر جاش خشکش زد" ته.. کوک رو ندیدی؟ دنبالت می‎‌گشت"

"چیشد تهیونگ؟"

با عجله چشم هاش رو دور تا دور سالن پرخوند و بعد دوباره سممت دو پسر مقابلش برگشت " هیونگ دستمال میخوام.. دستمال کاغذی"

" دستمال برای چی؟"

" میخوام دیگه.. دستمال میخوام مهمه بدو" با حالت کلافه ای گفت و یونگی و جیمین رو متعجب تر کرد.

" صبر کن میارم الان..." یونگی گفت و قبل از اینکه اولین قدم رو برداره، با صدای جونگکوک سر جاش ایستاد. " نمیخواد هیونگ... حل شد."

با قدم های بلندی خودش رو به تهیونگی که با بدن منقبض شده پشت بهش ایستاده بود رسوند و  دستش رو دور کمرش حلقه کرد. با چشم هایی که از شیطنت پر شده بودن، بهش خیره شد و ادامه داد" چقدر دیر کردی..."

تهیونگ آب دهنش رو قورت داد و لبخندی زد. زمزمه وار گفت
"چطوری پاکش کردی؟"

جونگکوک لبخندی زد و سمت دو پسری که مشکوک و متعجب بهشون خیره شده بودن برگشت. همونطور که با نیشخند به یونگی نگاه میکرد، جواب داد " منم روش خودم رو دارم."

تهیونگ لبخندی زد و سرش رو تکون داد. دستش رو متقابلا دور کمر جونگکوک حلقه کرد و سرش رو از کنار به بازوش تکیه داد

" اوه تهیونگ نمیتونی روی پاهات بایستی نه؟"

جیمین با نیشخند گفت و به تهیونگ، و بعد جونگوک نگاه کرد و ادامه داد " چی رو میخواستی پاک کنی؟" سمت یونگی بر گشت و در حالی که سعی میکرد خنده اش رو کنترل کنه، پرسید " یونگ... چرا من نگران بودم که همدیگه رو نبیننن؟"

تهیونگ با چشم های درشت شده، و پوستی که از خجالت قرمز شده بود، لبش رو گاز گرفت و با جونگکوکی که بلند می‌خندید خیره شد. چطور می‌تونست بخنده؟

" جیمینا... اشکال نداره. درسته تو به کوک دروغ گفتی ولی انگاری واقعا همو دیدن.. اوه نه! همو ندیدن.کارای بهتری کردن" یونگی با لحن ناامید و ساختگی ای گفت و باعث شد علاوه بر جونگکوکی که صدای خنده‌اش بلندتر شده بود، تهیونگ هم با خنده بگه:" شماها خودتون دراما کویینین"

" پس ته رو ندیده بودی جیمین... شانس آوردی دیدمش. وگر نه من میدونستم با تو."

جیمین چشم هاش رو چرخوند و تا دهنش رو باز کرد که جواب بده، با صدای یکی از کارمندا که با صدای بلند از همه میخواست که سالن رو تخلیه کنن، توی سالن پیچید، حرفش رو خورد. " بریم پسرا"

یونگی گفت و دست جیمین رو بین دست خودش گرفت و جلوتر از جونگکوک و تهیونگ به سمت در خروجی رفت.

تهیونگ سمت جونگکوکی برگشت که مِیک‌آپش رو پاک کرده بود. حلقه ی دستش دور کمر اون رو محکم تر کرد. " بریم؟ باید استراحت کنی فردا هم کنسرت داری" با مهربونی گفت و با لبخندی که جونگکوک هیچوقت دست از تحسینش بر نمیداشت، بهش خیره شد

جونگکوک لبخند عمیقی زد و به آرومی به معنای تایید پلک هاش رو روی هم گذاشت. " بریم اتاق من. دلم میخواد بغلت کنم"

***       
                               

توی جایگاه وی آی پی نشسته بود و پاهاش رو تکون میداد. آخرین کنسرتی بود که از تور فعلیشون برگزار می شد و تهیونگ میتونست تا حدی متوجه چیزایی که دخترای کنارش به زبان ژاپنی میگفتن بشه.

انگشت شستش رو دوبار روی صفحه موبایلش زد و با روشن شدن صفحه اش، نگاهی به ساعت که 57 : 6رو نشون میداد انداخت. اجرا باید سه دقیقه دیگه شروع میشد.

گالری گوشیش رو باز کرد و وارد پوشه ای شد که تماما عکس های دو نفره اش با جونگکوک رو داخلش ذخیره کرده بود. شروع به دیدن عکسایی کرد که شب قبل‌، بعد از برگشتن به اتاق و سکسشون گرفته بودن و لبخندی زد.

با فکر اینکه ممکنه کسی از دختر های کنارش عکس رو ببینه، با استرسی که یکهو به دلش افتاد صفحه گوشی رو خاموش کرد و همزمان، دستش که عرق کرده بود رو روی شلوار جین خاکستری رنگش کشید.

اواخر بهار بود و هوا رو به گرمی می رفت. با حس کردن عرقی که از روی گردنش چکه کرد، اولین دکمه پیرهنِ به طبع مشکی رنگش رو باز کرد و با لبهش کمی خودش رو باد زد.

با دیدن قطع شدن وی سی آری که بارها دیده بودش، کمی توی جاش تکون خورد و با انتظار به صحنه ای که با نور های بنفش و آبی روشن شده بود، خیره شد.

کمی سر جاش خم شد، و آرنجش رو روی رونش گذاشت. چونه اش رو روی دست هاش تنظیم کرد و برای بار سی و دوم توی این تور، به صحنه ورود پسرا نگاه کرد. تهیونگ حتی یک کنسرت رو هم از دست نداده بود.

نمیتونست جونگکوک رو با چشم های تیره شده از میک آپش، یا موهای بلند و عرق کردش کهه توی صورتش پخش میشدن رو از دست بده. در واقع هربار به دست هایی فکر می کرد که با رگ هایی که حتی از روی تتو هاش هم معلوم بود گیتار می زد، ضربان قلبش بالا می رفت. و تهیونگ کی بود که لاک مشکی رنگ روی ناخن هاش رو فاکتور بگیره؟

نفس عمیقی از روی دلتنگی برای لمس پیرسینگ زبون جونگکوک با زبون خودش کشید. فقط سه ساعت بود که ازش خداحافظی کرده بود ولی دلش تنگ شده بود.

میدونست این وابستگیِ بیش از حدی که به پسر بزرگتر داره اصلا درست و منطقی نیست... اما هربار تهیونگ به این نتیجه می رسید، با خودش فکر می کرد که تمام عمرش تصمیمات منطقی گرفته؛ پس اینکه یکبار تصمیمی غیر منطقی و از روی احساس بگیره نباید مشکلی داشته باشه.

با بالا رفتن صدای جمعیت به خودش اومد و به محض بالاگرفتن سرش، چشم هاش توی چشم های جونگکوک قفل شدن و درست مثل بار اولى که نگاهش کرده بود، معده ش به هم پیچید.

طبق لیستی که داشتن، اولین آهنگ و به طبع بعدی هارو اجرا کردن و تمام مدت، جونگکوک گاهی به پسر کوچکتر که توی وجودش غرق شده بود خیره می شد و لبخند میزد.

تهیونگ با بی صبری منتظر آهنگی بود که همیشه اون رو یاد خودشون دوتا مینداخت...

با گذشت حدود 45 دقیقه، آهنگی که منتظرش بود پخش شد. قرار بود اون آهنگ رو کاور کنن و هرکسی میدونست که این آهنگ چقدر با ترکیب صدای جیمین و جونگکوک زیباتر از آهنگ اصلی به نظر میاد.

[ آهنگ million and one از royal blood]

با صدایی که یونگی با ساز سینتی سایرزش ایجاد کرد، مووسیقی شروع شد ونفر بعد جونگکوکی بود که باید به وسیله گیتار الکتریکی مشکی رنگش، ادامه ی آهنگ رو مینواخت. نامجون با درام بیت رو به آهنگ اضافه کرد. و درست قبل از اینکه جونگکوک شروع به خوندن آهنگ کنه، جيمين با کیبوردش چند تا نت خاص رو به صدا در آورد.

[I was lost, In the dark, Looking for gold Burning out, Searching for sparks, To light up the road
توی تاریکی گم شده بودم من خسته و خالی بودم به دنبال چیزی برای پناه به دنبال جرقه ای برای روشن کردن مسیرم]

درست همونطور که انتظار داشت، با اولین کلمه ای که جونگکوک به زبون آورد، توی چشم هاش خیره شد و تهیونگ میتونست به راحتی علاقه و قدردانی رو از توی چشم هاش ببینه؛ و میدونست جونگکوک هم همینطوره...

[All that time I was out of control All I wanted was someone to take me home All those nights I felt I was alone All I needed was one in a million and one

همیشه خارج از کنترل بودم
تمام چیزی که میخواستم کسی بود که منو به خونه ببره( منظورش کسیه که بهش حس امنیت و خونه رو بده)
تمام اون شبها احساس تنهایی میکردم تمام چیزی که میخواستم کسی برای خودم بود]

به دست هایی خیره شد که با کنترل و خیلی حرفه ای، روی سیم های فلزی گیتار حرکت می کردن و تهیونگ باید به دروغ گو میبود اگر میگفت که دلش نمیخواد همین حالا از جاش بلند بشه و تک تک اون انگشت ‌های تزئین شده با لاک مشکی رنگ و حلقه های مشکی رو ببوسه. با شروع کورس آهنگ، همه ی افرادی که توی سالن بودن، با صدای بلندی جیغ کشیدن که تهیونگ هم از این قضیه مستثنی نبود.

با صدای بلندی اسم جونگکوک رو فریاد زد و بعد به راحتی تونست سنگینی نگاه جيمين رو روی خودش حس کنه. جونگکوک و تهیونگ باهم شروع به خوندن پارتی کردن که همیشه تهیونگ رو احساساتی میکرد... مهم نبود چند بار اون رو بشنوه، وقتی جونگکوک بهش خیره می شد و اون جملات رو به زبون می آورد، تهیونگ تبدیل به احساساتی ترین آدم دنیا می شد.

[But you didn't throw me away
You made me believe I could change Don't say I did it all on my own 'Cause the night that you took me home You should have run but you stayed
You made me believe I could change
That's why you're one in a million and one
One in a million and one

اما تو منو دور ننداختی
باعث شدی باور کنم که میتونم تغییر کنم
بهم نگو که خودم تنها انجامش دادم
چون اون شبی که من و به خونه بردی میتونستی بری و فرار کنی
اما موندی تو باعث شدی باور کنم که میتونم تغییر کنم
برای همین تو برای من همون کسی؛ همون شخص خاص و تک]

صدای جونگکوک قطع شد و حالا جیمین کسی بود که به صورت تکی داشت بقیه ی آهنگ رو میخوند. خوب میدونست که یونگی و جيمين هم احتمالا دارن به همدیگه فکر میکنن و لحظه ای به نامجون فکر کرد که هیچوقت علاقه ای به وارد رابطه شدن نداشت و ترجیح میداد روی هدف و آرزوش تمرکز کنه و تهیونگ تحسینش میکرد!

[I was broken, Falling apart
With nowhere to run
Seeing life Through bloodshot eyes
Lying to everyon

من شکسته بودم
در حال فروپاشی بدون اینکه جایی برای پناه گرفتن داشته باشم
زندگی رو با چشمای خونی میدیدم ( معمولا اشاره به بیخوابی داره این جمله. بخاطر بیخوابی چشم هاش قرمز بوده )
و به همه راجع بهش دروغ میگفتم

All that time I was out of control All I wanted was someone to take me home All those nights I felt I was alone
All I needed was one in a million and one

همیشه خارج از کنترل بودم تمام چیزی که میخواستم کسی بود که منو به خونه ببره تمام اون شب ها احساس تنهایی میکردم تمام چیزی که میخواستم کسی برای خودم بود

But you didn't throw me away You made me believe I could change
Don't say I did it all on my own
'Cause the night that you took me home You should have run but you stayed You made me believe I could change That's why you're one in a million and one

اما تو منو دور ننداختی
باعث شدی باور کنم که میتونم تغيير کنم
بهم نگو که خودم تنها انجامش دادم
چون اون شبی که من و به خونه بردی میتونستی بری و فرار کنی
اما موندی تو باعث شدی باور کنم که میتونم تغییر کنم برای همین تو برای همون کسی؛ همون شخص خاص و تک]

همونطور که به هم خیره شده بودن همراه با هم، با لبخند زمزمه کردن" همون شخص خاص و تک"

-ایشان اولین وانشات منه که کامل شده و خودم نسبتا ازش راضیم. شماهم دوستش بدارید. مرسی از توجه و نگاهتون*-*

Continue Reading

You'll Also Like

91.4K 11.1K 16
[complete] - آخه چرا باید جفت من یه پیرمرد پلاسیده باشه. آلفا پسر کوچکتر رو بین خودش و میز کارش قفل می‌کنه و با پوزخند میگه: بابات پیره بچه جون! «اله...
886 245 11
𝖼𝗁𝖺𝗍 𝗌𝗍𝗈𝗋𝗒➪ " چه اتفاقی براش افتاده؟!" " تصادف کرد.۱۸ ماه پیش،توی یه تصادف پاهاش رو از دست داد." ═ೋ❅🖋🦋❅ೋ═ داستان مرد ویلچری و پسر پرستار~•...
2.2K 405 9
🌆𝑵𝒂𝒎𝒆 : 𝑾𝒉𝒐'𝒔 𝑻𝒉𝒆 𝑲𝒊𝒍𝒍𝒆𝒓? 🌆𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆 : 𝑻𝒂𝒆𝑲𝒐𝒐𝑲 🌆𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆 : 𝑩𝒓𝒐𝒎𝒂𝒏𝒄𝒆/𝑴𝒚𝒔𝒕𝒆𝒓𝒚/𝑻𝒊𝒎𝒆𝑻𝒓𝒂𝒗𝒆𝒍/𝑪𝒓�...
52K 7.8K 23
من درون گرداب گناهی افتادم که عشق تو رو برام ممنوع می‌دونست... باید به خودم و قلبم می‌فهموندم که اجازه نداره تو رو بپرسته و به کسی که همسر داره، عشق...