𝐕𝐢𝐬𝐢𝐨𝐧𝐚𝐫𝐲 | yoonmin

By sugamria

19.2K 3.6K 1.7K

ایدی چنل تلگرام : airyfairyy یونگی جیمینو به سفیدی تشبیه میکنه. اعتقاد داره جیمین پاکه و نور اطرافش قلب همرو... More

the blood on my hands
10 million dollars
you seem to like my hyung
his hair color
text messages
Who the fuck are you
past
he's just pretty
Nightmare
delicious food delicious yoongi
we're both lost hyung
soobin
Rosses
Gray
Not yet
A girl named hannah
Rely on me
Sleepy jim
Would you mind if i cry
Lily
What about you?
I dont exist
Visionary
Do i deserve you?
Suhoo
فصل دوم

second time

669 156 68
By sugamria

جین همینطور که کراواتش رو شل میکرد کفشاشو در اورد
مستقیم سمت کاناپه رفت و خودشو روش پرت کرد

متوجه جانهی که با تعجب بهش خیره شده بود نشد

« اوپا؟ خوبی »

با شنیدن صدا از جا پرید ولی وقتی دختر رو دید به حالت  قبلش برگشت و نفسشو با خستگی بیرون داد .

« نه »

صادقانه جواب داد چون حتی فکر اینکه اتفاقی برای جیمین بیوفته باعث میشد نفسش بند بیاد

اگه حتی یه اتفاق کوچیک برای جیمین بیوفته بیشترین کسی که اسیب میبینه جینه

« چی شده؟ حالت خوب نیست؟»

جانهی با نگرانی نزدیک شد و دستشو روی پیشونی برادرش گذاشت و با دیدن دمای بدن نرمالش نفسش رو از سر اسودگی بیرون داد و کنارش نشست

« چت شده»

جین لای چشمای خستشو باز کرد و به جانهی نگاه کرد. نمیدونست واکنشش نسبت به خبر چیه

جیمین برای جانهی خیلی مهم بود

مفهومی مثل برادر، دوست دوران بچگی، اولین کراش و همبازی و خیلی چیز های دیگه

جانهی بیشتر از جین به جیمین نزدیک بود چون کل دوران نوجوونیش رو با جیمین گذرونده بود و از اونجایی که اختلاف سنیشون فقط چند ماهه جیمین تونست نداشتن دوستای زیاد رو برای جانهی جبران کنه

حالا جین نمیدونست چجوری به جانهی بگه جیمین عزیزت ممکنه هر لحظه بمیره.

روی مبل جا به جا شد و پاشو روی زمین ضرب گرفت

« جانهیا... جیمین... خب اون»
بلاخره که میفهمید پس بهتره از خود جین بفهمه تا کس دیگه
اخمای جانهی همین الانم توی هم رفته بود

« جیمین چی؟ اون حالش خوبه ؟ چیزیش که نشده؟»

(اوه تو هیچ ایده ای نداری چه گندی زدیم کیم جانهی ) جین توی دلش گفت

« هویتش... هویتش لو رفته فهمیدن پارک جونگسان اصلی در واقع هیچوقت نمرده »

اینو گفت و شقیقه هاشو ماساش داد و به جانهی که چشماش درشت شده بود اهمیت نداد

« تو ... چی گفتی ؟؟ یعنی چی که فهمیدن ؟ چجوری ؟»

« نمیدونم... نمیدونم چجوری فهمیدن لعنت»

« چرا...! چرا نشستیم پس ؟ باید وسایلمونو جمع کنیم همون اولم برگشتنمون به کره اشتباه بود اصلا نباید میومدیم حماقت کردیم اوپا بلند شو »

جانهی در حالی گفت که میخواست سمت اتاق بره. دستاش یخ کرده بود و رنگش پریده بود. فکر اینکه جیمین چیزیش بشه میتونست باعث بشه ساعت ها گریه کنه.

حال جین خوب نبود و حالا باید دختر جیغ جیغوی مضطرب کنارش رو هم اروم میکرد پس مچشو گرفت و روی مبل برش گردوند.

« اروم باش جانهی. نگام کن من نمیذارم اتفاقی براش بیوفته باشه ؟ قول میدم. میدونی که نمیذارم. خودت خوب میدونی»

جانهی با چشمای ملتمسی که حالا کم کم داشت تر میشد به جین زل زد

« اون نمیخواد جایی بره »

چشمای جانهی در کسری از ثانیه دوباره درشت شد

« یعنی چی که نمیخواد بره منظورت چیه؟ میخواد خودشو بندازه زیر دست اون حروم زاده ؟ داری شوخی میکنی ؟»

« گوش کن... بهش حق میدم »

جانهی با ناباوری خندید

« تو دیوونه شدی ؟ یعنی چی که بهش حق میدی ؟ منظور کوفتیت چیه شما دوتا عقلتونو از دست دادین؟»

خواست دستشو از دست جین بیرون بکشه که جین محکم تر گرفتش

« بهم گفت خسته شده... گفت دیگه نمیخواد فرار کنه گفت میخواد زندگی کنه، دوست پیدا کنه و عاشق شه
تو میدونی که اون زندگی ورمالی نداشته. بهش حق میدم خسته شه جانهی، به چند سال اخیر نگاه کن ایتالیا المان امریکا نروژ تایلند
چند بار خونه، زندگی، محل کار، اطرافیانشو عوض کرده ؟صرفا چون میترسیده پیداش کنن ؟ اون حتی نتونست دانشگاه بره نتونست کسیو دوست داشته باشه اون هیچ دوستی نداره خانواده نداره میفهمی؟ جیمین خسته شده توام شدی فقط به روی خودت نمیاری »

« من خسته نشدم. هیچوقتم نمیشم تا وقتی که بدونم جیمین زنده میمونه به فرار کردن ادامه میدم.
خانواده نداره؟ پس ما کی هستیم اوپا ؟ ما خانوادشیم و اگه لازم باشه روزی یه بار جا به جا میشم چون نباید چیزیش بشه اون احمق با خودش چی فکر کرده ؟ پارسال وقتی گفت میخوام یک سال دیگم توی سئول بمونم باید شک میکردیم. کدوم احمقی اینجوری خودشو پرت میکنه توی تله ؟ »
اینارو تقریبا داد زد در حالی که دستاش مشت شده بودن

« دلیل داره...»

کنجکاو به برادر دستپاچش نگاه کرد

« چی شده »

به چشمهاش زل زد

« مین یونگی»

و برای سومین بار جانهی رو متعجب کرد

« اون لعنتی باز از کجا پیداش شد »

.
.
.

یونگی تا به حال کسی مثل اون پسرو ندیده بود کسی که همیشه لبخند بزنه و هر لحظرو غنیمت بدونه، از نسکافه ی بی شکرش انقدر لذت ببره و در حالی که داره از خستگی میمیره میز شامو بچینه تا بتونه یه غذای درست و حسابی بخوره

جیمین مثالی برای کلمه ی زندگی بود

سعی میکرد بهش نزدیک نشه شاید چون حس کرده بود اون دقیقا چیزیه که یونگی نیست یه جور پازل مخالف  یا شاید چون رفتارش  یونگی رو اذیت میکرد

جیمینو نمیشناخت اون پسر به شدت رمز الود بود یه چیزی توی شخصیتش لنگ میزد جین هیچی ازش نمیگفت فقط از اونا خواسته بود توی همون خونه بمونن و اگه ماموریت داشتن مطمئن شن حداقل یکیشون پیش جیمین میمونه و بعد  خونرو ترک‌کنن

یونگی نمیدونست چرا مثل همیشه مخالفت یا لجبازی نمیکنه

اما اونجا مونده بود، میخواست کاری که جین بهش گفترو انجام بده
شاید صرفا به خاطر احترامی که برای جین قائل بود یا شایدم‌ نه 

ولی با پسر حرف نمیزد، ترجیحا دورترین جارو برای نشستن ازش انتخاب میکرد. مثل الان که روی اخرین مبل سالن نشسته بود و به صفحه ی تلویزیون زل زده بود .

چند دقیقه بعد جیمین در حالی که زیر لب اواز میخوند پایین اومد

یونگی با نگاهش دنبالش کرد و وقتی دید داره سمت در میره و بهش اهمیت نمیده صداش کرد

« کدوم گوری داری میری ؟»
جیمین متعجب سمتش برگشت

« گی کلاب. میای؟ »
یونگی با نگاه حرصی به پسر رو‌به روش زل زد هوسوک که معلوم نبود داشت توی اشپزخونه چیکار میکرد نامجونم بیرون ویلا داشت با گربه لعنتی جیمین بازی میکرد

اینجوری که معلومه خودش باید بره دنبالش.

بی میل از سر جاش بلند شد و پشت سر جیمین از ویلا خارج شد ولی توی چند ثانیه یه ماشین سیاه رنگ وارد ویلا شد

یونگی سریع واکنش نشون داد.
کلتشو بیرون اورد و سمت ماشین گرفت ولی با فشار دست جیمین روی بدن سرد اسلحه، عقب رفت. در ماشین باز شد و یه دختر با  شلوار گرم کن از ماشین بیرون اومد و سمت جیمین دوید پاهاشو دور کمرش حلقه کرد و بغلش کرد

« پارک جیمین احمق »

جیمین خندید و دستشو دور کمر دختر انداخت

« دیگه ۱۵ سالت نیست که اینجوری اویزونم شی جانهی»

سر دختر روی شونش نشست. احتمالا جین تا الان خبرو بهش رسونده

جیمین دخترو بیشتر به خودش فشرد
چند ثانیه همونجوری موندن تا جانهی بلاخره رضایت داد بیاد پایین
اروم جسمش رو ازش جدا کرد و سعی کرد با بالا کشیدن بینیش مانع ریختن اشک هاش بشه
جیمین به واکنش دختر لبخن زد و با گرفتن دستش سمت خونه راه افتاد
جانهی با دیدن یونگی متوقف شد.

« تویه لعنتی اصلا چی داری ؟ »
یونگی متعجب به دختر نگاه کرد از چی حرف میزد؟

جیمین قهقهه زد و دهن جانهی که با حرص به یونگی خیره شده بود رو گرفت و سمت سالن خونه کشیدش

« دهنتو ببند خانوم کیم اون از هیچی خبر نداره »

وقتی بلاخره به سالن رسیدن جانهی با اخم به جیمین خیره شد  ولی جیمین همچنان به کشیدن دستش ادامه داد و سمت راه پله رفت

« بیا بریم بالا هر چی خواستی بپرس »

اروم‌گفت

بعد از بستن در اتاق به جانهی که روی تخت نشسته بود خیره شد
«  واقعا میخوای به خاطر اون قید همه چیرو بزنی ؟»

« خودت میدونی فقط به خاطر اون نیست. ۱۲ سال شده جانهیا. من خستم، جین هیونگم خستست تو ام هستی ولی به خاطر من چیزی نمیگید. چقدر دیگه میخواد نگران تو باشه ؟ و تو تا کی میخوای با من توی هواپیما و قطار و ماشین بشینی و هرجایی که میرم بیای »

جانهی به دیوار رو به روش خیره شده بود. جیمین سمت پنجره اتاق رفت و به یونگی که سرشو به دیوار خونه تکیه داده بود وچشماشو بسته بود نگاه کرد

« وقتی توی بار دیدمش نشناختمش فقط به عنوان یه غریبه جذبش شدم باحاله نه؟ بار ها از یه ادم خوشت بیاد در حالی که نمیدونی این همون ادم قبلیه. ولی بعد که دوستش اسمشو صدا کرد حس کردم نفسم بالا نمیاد وقتی به قیافش دقت کردم یاد وقتایی افتادم که توی اتاق قایم میشدم و بحث کردنشو با جین هیونگ گوش میدادم وقتایی که دلم میخواست بغلش کنم یا دستاشو بگیرم یا مثلا باهاش مست کنم و به قهقهه هاش گوش کنن ولی در عوض مجبور بودم قایم شم میدونم یه دفعه ای بود ولی اینبار دیگه نمیخواستم پشت اون در کوفتی قایم شم و یواشکی بهش زل بزنم »

« فکر میکردم تا الان فراموشش کردی »

جانهی گفت

جیمین لبخند زد و رو به روی دختر نشست

« این اون پسر شکسته ی کوچیکی که توی بغل جین هیونگ گریه میکرد نیست ؛ پس فکر کنم دوبار توی یه تله افتادم؟ هر دو وجهش باعث میشه بخوام از حد و مرزم رد شم.»

جانهی ساکت بود

«اما میخوام برش گردونم به چیزی که بود»

با این حرف جیمین تک خندی زد

« به چی؟ یه بچه نازک نارنجی که از پس هیچ کاری بر نمیاد ؟ کسی که حتی مفشم به زور بالا میکشه؟»

« شاید اینایی که تو گفتی درست باشه جانهی ولی هرچی که بود خیلی بهتر از چیزیه که الان هست. لاقل زنده بود، گریه میکرد، میخندید، خوشحال میشد، ناراحت میشد الان چی؟ تنها کاری که بلده، کشیدن ماشست. مین یونگی که من میشناختم اینطوری نبود»

فلش بک

جیمین روی مبل خونه ی جین دراز کشیده بود و به فیلم نچندان جذابی که داشت پخش میشد خیره بود که یهو در با صدای بدی کوبیده شد جیمین ترسیده از جاش بلند شد. جین همونطور که عینکشو صاف میکرد با شک به سمت در نگاه کرد
« برو تو اتاق من و درو ببند هر صداییم شنیدی بیرون نیا فهمیدی؟»
جیمین۱۶ ساله سریع سر تکون داد و خودشو توی اتاق پنهون کرد
صدای بازشدن در اومد
« یونگی...؟ اینجا چیکار میکنی »
یونگی... مین یونگی دوست جین هیونگ که جیمین هر از گاهی یواشکی از لای در بهش خیره میشه پسری که لبخندای لثه ای میزنه و دستاش به خاطر بالا و پایین کردن اهن سیاه و پر از زخمه پسری که چایو با شیرینی قهوه میخوره و چند ثانیه ای یه بار نفسشو با درد بیرون میده
صدای گریه ی فردی توی خونه پیچید و جیمینو از افکارش بیرون کشید
« حالت خوبه چی شده؟»
« هیونگ مامانم... مامانم حالش خوب نیست به جان بگو... بگو کاری که گفتو انجام میدم لطفا منو ببر پیشش دیگه نمیتونم...»

جیمین کنجکاو شده بود اروم لای درو باز و به پسره بالغی که صورتش سرخ شده بود و توی بغل جین هق میزد نگاه  کرد دلش میخواست بغلش کنه و بهش بگه همه چیز درست میشه

« یونگی یه جوری پولشو جور میکنیم نمیدونم از یکی میگیریم وام یا هر کوفت دیگه ای نمیتونم بذارم همینجوری دستاتو کثیف کنی»

« نه هیونگ نمیتونم ازت بخوام ۱۵۰ ملیون وون بهم بدی  بعدشم موضوع فقط پول عمل نیست این چندوقته حتی... حتی نتونستم غذای درست حسابی بهش بدم اینطوری نمیتونم....کسی بهم کار نمیده حقوق جایی که الان توش کار میکنم برای مامانم کافی نیست دکترا گفتن اگه تا چهار روز دیگه عملش نکنن میمیره... هیونگ اون... تنها کسیه که دارم»

کاش میتونستم بغلت کنم یونگی
این تنها چیزی بود که اون لحظه بهش فکر میکرد
اما نمیتونست... نه میتونست بغلش کنه و نه میتونست از اتاق بیرون بره اون فقط اونجا نشست و یواشکی به یونگی که گریه میکرد نگاه کرد و توی ذهنش پسرک ترسیده ی شکسته رو بغل کرد




ریدرای جدید ولکام امیدوارم دوسش داشته باشید
مرسی که نظر میدید من کلی ذوق میکنم

لاو یو ~~

Continue Reading

You'll Also Like

139K 22K 62
کاپل: کوکمین . . . . ژانر : عاشقانه ، مثبت هجده ، امپرگ ، امگاورس ، درام ، خانوادگی ( اس*مات مثبت ???? داره ) #kookmin: #1 #jimin: #4 # امگاورس: #۱۰...
8.6K 1.5K 15
و از این توقف راهِ دیگری باید ساخت از این سقوط رقصی باشکوه از این هراس، نردبانی از این رویا، پلی و از این جستجو، دیداری ... داستانی با محوریت جین تهج...
8.4K 1.4K 15
Completed✔️ 🖇New Fic 🎥Physco Gentleman 🎥Genre: Smut , Romance , Dram , Psychologic , Verse 🎥Couple : KookMin , JiKook , TeaJin 🎥Up : Friday ...
"RED" By HICH

Fanfiction

11K 1.9K 24
مرگ برای نگریستن هرکس چشمی دارد مرگ خواهد آمد و چشمان تو را خواهد داشت "چزاره پاوزه" ⚠️وضعیت :تمام شده کاپل:جین ته 🛑دو ورژن "کایهون" و "جین ته".🛑...