𝐕𝐢𝐬𝐢𝐨𝐧𝐚𝐫𝐲 | yoonmin

By sugamria

19.2K 3.6K 1.7K

ایدی چنل تلگرام : airyfairyy یونگی جیمینو به سفیدی تشبیه میکنه. اعتقاد داره جیمین پاکه و نور اطرافش قلب همرو... More

the blood on my hands
10 million dollars
you seem to like my hyung
his hair color
text messages
Who the fuck are you
second time
he's just pretty
Nightmare
delicious food delicious yoongi
we're both lost hyung
soobin
Rosses
Gray
Not yet
A girl named hannah
Rely on me
Sleepy jim
Would you mind if i cry
Lily
What about you?
I dont exist
Visionary
Do i deserve you?
Suhoo
فصل دوم

past

712 152 72
By sugamria

«رسیدیم »
با صدای برادرش از دنیای سیاه سفید افکارش بیرون کشیده شد.
نگاهی به خونه متروکه ای که عملا بین درختا پنهون شده بود انداخت.

بی حرف بهش خیره شد و بعد با بیرون دادن نفسش در ماشینو با دستای بی جونش باز کرد و  پیاده شد.

قدماشو اروم سمت خونه کشید.
بغض راه گلوشو بسته بود؛ ولی بهش اجازه ی بیرون اومدن نمیداد

« جیمینا...»

« هیونگ، ممنون که منو رسوندی...حالا میتونی بری این...خطرناکه خودت میدونی...»

سوجون به چهره ی پسر، که به  به خونه متروکه خیره بود دقت کرد.

دلش میخواست برادرشو بغل کنه و ازش معذرت بخواد ولی جیمین ادم احساسی نبود و احتمالا اگه بغلش میکرد فقط باعث میشد همه چیز عجیب تر شه .

پس به پسر ۱۸ ساله با کوله پشتی سورمه ای روی دوشش که با شونه های افتاده به خونه رو به روش نگاه میکرد، خیره موند.

« مطمئنی کمک نمیخوای؟»

« فکر نمیکنی تا الان به حد کافی کمکم کردی؟»

بدون گرفتن نگاهش از خونه گفت

سوجون هوفی کشید و دستشو توی موهاش فرو کرد

« پس چرا به جاش حس میکنم یه احمق عوضیم که لیاقت هیچیو نداره؟ »

جیمین لبخند زد، بی جون و محو.

سمت هیونگش برگشت و خیلی ناگهانی بغلش کرد

« متاسفم هیونگ، من خیلی برات دردسر درست کردم بابتش واقعا متاسفم»

سوجون شوکه به جیمین نگاه کرد. پسری که با حرص برادرشو بغل کرده بود، کسی که ترد شده بود، کسی که زخمی بود و سوجون مطمئن بود هنوزم جای کوفتگیای روی بدنش خوب نشده ولی با این حال اینجا ایساده و داره ازش معذرت میخواد

« هی!! چی  داری میگی »

سوجون با اخم به عقب هولش داد

« کسی که دردسر درست کرده تو نیستی، اون پیرمرد احمقه میفهمی جیمین؟؟؟ نگام کن... یادت باشه تو ارزشمند ترین چیزی که زندگی بهم داده »

بغض جیمین داشت بزرگ و بزرگ تر میشد روشو از برادرش برگردوند و با صدای گرفته گفت

« دیگه برو، کلی کار دارم؛ داری وقتمو‌میگییری»

سوجون صدای بغض الود برادرشو خوب میشناخت. دستشو روی موهای مشکی جیمین کشید میدونست اون پسر باید قوی باشه. اروم سرشو بوسید و اشکی که روی گونه ی خودش چکیده بودو پاک کرد و عقب گرد کرد. امیدوار بود...واقعا امیدوار بود جیمین بتونه به چیزایی که میخواد برسه.

«خودت خوب  میدونی، ولی بازم میگم دوست دارم... اونقدر زیاد که حاضرم برات هرکاری بکنم پس  لطفا... لطفا به خاطره منم که شده نا امید نشو»

اینو گفت و قدماشو  سمت ماشین تند کرد. نمیخواست جلوی برادر کوچیک و شکنندش گریه کنه. الان وقتیه که دوتاشون نیاز دارن قوی باشن

  سوار شد و در ماشین رو  با حرص کوبید و بعد صدای تایر های ماشین نشون میداد که سوجون رفته

جیمین بغضشو غورت داد، توی کنترل کردن گریش استاد شده بود

سمت خونه رفت

« اه جیمینا... به خودت افتخار کن، هرکسی توی هجده سالگی نمیتونه مستقل بشه و یه خونه واسه خودش داشته باشه هوم؟ تو فوق خوشبختی»

نیشخندی به حرف خودش زد و به سمت خونه راه افتاد

« سلام زندگی لعنتی»
----------------

« تو... تو اصلا نباید به دنیا میومدی توی حروم زاده به دنیا اوردنت بزرگترین اشتباهی بود که مادرت میتونست انجام بده »

لگد دومی که توی پهلوش خورد باعث شد به سرفه بیوفته
«ب...بابا لطفا از..»

لگد بعدی
« منو اونجوری صدا نکن کثافط من پدر تویه لعنتی نیستم»

« باید بمیری »

« اصلا نباید به دنیا میومدی»

«موجود کثیف موش عوضی »

« حروم زاده ی لعنتی»

« اون پسر شوم کثافتو از اینجا بیرون کنید »

« مثل مادرش هرزست»

با کشیدن حجم بزرگی از هوا، از خواب بیدار شد. وزنشو روی ارنجش انداخت و با چشمایی که از تعجب درشت شده بودن به اطراف نگاه کرد.

با به یاد اوردن زمان و مکان و دیدن خز طوسی رنگ و نرم بالزی توی بغلش نفسشو راحت بیرون داد و دوباره به حالت خوابیده برگشت

« همه چیز خوبه»

اینو گفت و دوباره دستشو به تتو ی روی ترقوشت کشید چند ثانیه توی همون حالت باقی موند و بعد سر جاش نشست.

« روزی که بتونم از خوابای تکراری راحت شم قطعا چیز دیگه ای از زندگی کوفتیم نمیخوام »

با دستش عرق روی گردنشو پاک کرد

« هی کوچولو جات راحته؟»

بالزی خر خری کرد و کمی تکون خورد

جیمین از روی تخت بلند شد و لبخند زد.

کراش چندین و چند سالش طبقه پایین خونش بود. چرا اون روی تخته ؟ با پرسیدن این سوال از خودش جلوی اینه رفت و نگاهی به گربه ی اخموش کرد

« بالزیا این دفعه بازی و من میچرخونم »

و بعد نگاهشو به خودش داد

شلوار راحتی خاکستری رنگ، توی پاش چروک شده بود
بدن برهنش با تتو های مختلفی که جای جای پوستش دیده میشد خوب به چشم میومد.

از خودش راضی بود، دستشو روی عضله های شکمش کشید و بعد از دست کشیدن به موهاش سمت در اتاق رفت و ازش بیرون رفت

صدایی از طبقه ی پایین نمیومد. پس هنوز خواب بودن!

نگاهی به در سالن انداخت، هوا خوب بود بیش اندازه خوب. با باز کردن در بوی سبزه ی تازه و خاک نم دار به دماغش خورد و باعث شد لبخند بزنه.
تیشرتی که بالای جا کفشی اویزون بودو پوشید و به پولیورش چنگ زده چکمه های مخصوصشو از توی جا کفشی برداشت و بعد سمت استبل کوچیک خونش راه افتاد

« هی پسرا دلتون برام تنگ شده بود نه؟ »

«ببخشید که دیر به دیر بهتون سر میزنم فعلا با یه حیوون وحشی تو خونم سر و کله میزنم و خب این خیلی سخته . »

پوزه ی اسبو نوازش کرد و سعی کرد بهش اجازه بده خودشو لوس کنه
«میخواین بریم یه دوری بزنیم ؟ اوه البته من باید چکمه  هامو بپوشم »

با گفتن این حرف اروم سمت چکمه های نچندان کهنه رفت و پوشیدشون؛ فکرش درگیر بود. اروم در استبل اولو باز کرد و اسب قهوه ای رنگی که اسمش لینا بود رو به سمت زمینی که دورش حسار کشیده شده بود برد و در حسارو باز کرد و اونو داخل زمین برد و هر سه تای دیگرم همینطور به داخل زمین اورد و در اخر خودش وارد شد و درو پشت سرش بست و سمت اسب خال خالی که با چشماش به جیمین خیره شده بود رفت و اروم سرشو به پوزش تکیه‌داد

« منم دلم برات تنگ شده بود استیلی »

اسب درست مثل اسمش اروم بود جیمین سعی کرد خاطراتیرو که توی ذهنش بودن رو کنار بزنه.  اون اسب بچگیاش بود، وقتی تقریبا چند ماه بیشتر نداشت به جیمین به عنوان هدیه داده بودنش و خط روی پهلوش نشون اتفاقات ناگواری بود که ازش نجات پیدا کرده.

جیمین سرشو بیشتر به پوزش فشار داد
«توام خوب نیستی ها ؟ میتونم حسش کنم که غمگینی »
دستشو روی یالای اسب کشید

«همه چیز قراره درست شه پسر »
اروم درحالی که گردنشو نوازش میکرد گفت
وقتی به چند سال قبل فکر میکرد میفهمید خیلی چیزارو از سر گذرونده

دستی روی ارم هک شده روی گردن اسب کشید
Pj 
« حقیقت این اسمو‌ خوب پیش خودت نگهداشتی.... »

دستی روی جای زخمای بدنه ی اسب کشید
« به خاطر من خیلی اذیت شدی نه؟»

اسب با چشمای مشکیش به جیمین زل زده بود

« اون اسم لعنتی دست از سر من بر نمیداره... همیشه مثل سایه دنبالمه...»

لبخند زد بوسه ای روی پوزه ی اسب گذاشت و بعد سمت در رفت
« یه ذره هوا بخورید بعد میبرمتون داخل »

و خودش سمت خونه عقب گرد کرد توی مسیر پولیوری که حالا فهمیده بود بوی رنگ میدرو در اورد و به گوشه ای پرت کرد و سمت سالن رفت. باید دوش میگرفت تیشرتشو توی راهرو در اورد و خودشو توی حموم گوشه ی سالن پرت کرد

با برخورد اب داغ با پوستش نفسشو حبس کرد و‌سرشو به دیوار تکیه داد تنها چیزی که باعث میشد افکارش کمرنگ شن چکیدن اب داغ روی پوست کمرش بود چند دقیقه همونجوری موند و بعد با بستن اب و برداشتن حوله ی سفید رنگ و پیچیدنش دور پایین تنش از حموم بیرون زد

با همون وضع سمت اشپزخونه رفت تا به شکم گرسنش یه چیزی برای خوردن برسونه. شیر رو روی گاز گذاشت و روی کانتر نشست و بهش خیره شد
با شنیدن صدای پا، سمت در اشپزخونه برگشت و با دیدن یونگی لبخند زد. شرط میبست مغز جین رو داغون کرده تا بفهمه جیمین کیه.

یونگی با دیدن لبخندش چشماشو توی حدقه چرخوند و اخم کرد و باعث شد جیمین ریز بخنده

« توی خونه ی کوفتیت قهوه پیدا میشه؟»

« اوه برای دیگران نه ولی برای پتیش جذابی مثل تو چرا»

از روی کانتر پایین پرید و در کابینت بالا رو باز کرد

یونگی ولی خشک شد چون تازه متوجه تتو های روی بدن جیمین
شده بود

این اصلا شبیه پسر معصوم ویالونیستی که توی بار دیده بود نیست این کاملا یه چیز دیگست
با خودش گفت

« من اصلا به سکس توی اشپزخونه علاقه ندارم هیونگ»

جیمین در حالی که ابروشو داده بود بالا و با خنده لیوان شیرو به لبش نزدیک میکرد گفت چون متوجه نگاه خیره یونگی روی بدنش شده بود

« البته اگه موهاتو طوسی کنی شاید نظرم عوض شه»

یونگی دستگاه قهوه سازو با حرص به برق زد که باعث شد جیمین قهقهه بزنه

« اه خدای من تو کیوتی »

اینو گفت و سمت سالن رفت

میخواست حواس پسرو پرت کنه چون اصلا دوست نداشت یونگی به تتو هاش دقت کنه و بعد به زخمای بزرگ کاور شده با تتویی که روی پوست جیمینن پی ببره. لاقل نه الان

از در اشپزخونه که بیرون اومد، با جینی که با چشمای قرمز از پله ها پایین میومد مواجه شد و باعث شد اخماش توی هم بره
سمت جین رفت

« کل شبو گریه کردی هیونگ مگه نه؟»

جین نگاه بیخیالی به جیمین انداخت و بعد از سر راه به کنار هولش داد

« سوجون داره میگرده ببینه قضیه از چه قراره تو قرار بود مرده باشی اونا از اینکه زنده ای چجوری سر دراوردن یا از کجا فهمیدن جسد جعلی بوده، اینا چیزایی نیست که بخوایم ازش بگذریم خودتم میدونی کم دردسر نکشیدیم بخاطرش »

جیمین با ترس نگاهی به اطراف کرد که یه وقت یونگی نباشه و با ندیدنش نفس راحت کشید و روی کاناپه کنار جین نشست

« راه برگشتی نیست هیونگ»

جین بهش نگاه انداخت، نگاهی که بهش التماس میکرد خلاف حرف الانشو بزنه جیمین لبخند زد

« اونجوری نگان نکن خودت میدونی وقتی فهمیدن پارک جونگسان نمرده طولی نمیکشه که بفهمن پارک جیمین دقیقا کیه دلتو صابون نزن و به سوجونم بگو. هممون میدونیم حتی اگه تا پاریس پا برهنه بدوام افراد پدرم بازم پیدام میکنن. هیونگ من زندگی خوبی داشتم الان دیگه برام مهم نیست که تفنگ کوفتیشو توی دهنم فرو کنه و ماشرو بکشه »

با صورت بیخیال اینو گفت و‌باعث شد موهای تن جین سیخ بشه
اون بچه فقط زیادی زود بزرگ شده بود لعنت بهش

جیمین نگاهشو از جین گرفت و به یونگی که با لیوان قهوش روی جزیره اشپزخونه نشسته بود نگاه کرد و نیشش باز شد

« کاش قبل از اینکه پیدام کنن اون جوجه تیغیو رام کنم»


ووت و کامنت یادتون نرهعههه

بچه ها من یه ذره رمز الود میکنم داستانو و اگه خسته کنندست بهم بگین این فقط نوع نوشتنمه و تا اخرین لحظه دوست ندارم چیزی اسپویل شه هرچند که اون وسطا هینت میدم
ولی اگه روند خسته کنندست براتون بهم بگین

Continue Reading

You'll Also Like

1K 233 6
_ میخوام خودت این سینه رو باز کنی و قلب عاشق توش رو ببینی ... چون هنوزم به خاطر دلیل زندگیش داره میتپه ، اینو مطمئنم .♥️
15.9K 3.4K 36
◇ منِ نفرت انگیز! ◇ (Complete) کاپل: sope ( هوسوک 🔝) ژانر: انگست ، تکسینگ ، ای یو روز آپ: هر روز - واقعا اینقدر نفرت انگیزم؟ - هی ، به حرفاشون گوش...
1.5K 383 12
کیم وی مُرده! و این اتفاق شبیه حرکت مهره ای بود که زندگیِ سوکجین رو از کیش و مات نجات داد.. تنها کاری که لازم بود انجام بده 3 ماه فرار از خونه ای از...
138K 22K 62
کاپل: کوکمین . . . . ژانر : عاشقانه ، مثبت هجده ، امپرگ ، امگاورس ، درام ، خانوادگی ( اس*مات مثبت ???? داره ) #kookmin: #1 #jimin: #4 # امگاورس: #۱۰...