Smut Book

By ziam_girl_stony

45.7K 1K 1.8K

از هر شیپی که فکرش را بکنید و درخواست بدین براتون اسمات داریم 🙂😈🤘🏼🤞🏼 فقط گناهش ب من مربوط نیس 😐😅😂 More

Hi
Birthday
Twins
The spell of silence
Prisoner
Drugs
Step Father
مهم
Porn Star

Big Puppy

3.9K 95 97
By ziam_girl_stony


بی دی اس امه خشنه هرکس با خشونت کنار نمیاد لطفا نخونه 🚫

*لیام تاپه ولی زین سلطه گر (دامیننت) هستش*

⚠️Warning⚠️

❌BDSM❌

Ziam 🍷

Liam Top🩸

اروم چشمامو باز کردمو از زمین بلند شدمو دیدم که ارباب خوابیده رو تخت، اروم سر جام نشستمو زل زدم بهش.

خیلی زیبا بود خیلی بیشتر از حد نرمال. تو خواب مژه های مشکیش روی صورتش سایه انداخته بودنو دستای تتو خورده برنزش روی پتو بودنو بخاطر ظرافتشون به چشمام فخر می‌فروختن.

خیلی گشنم بود چون اجازه نداشتم بدون اجازش کاری کنم منتظر نشستم تا بیدار بشه. حس میکردم کم کم داره دستشوییم میگیره و نمیتونم تحمل کنم ولی اگر کوچکترین حرکتی میزدم تنبیه بدی برام داشت البته که من از درد کشیدن لذت می‌بردم ولی هنوز بدنم بخاطر دفعات قبل زخم بود.

با تکون خوردن ارباب سرمو بلند کردمو دیدم که چشماش بازه و داره نگاهم میکنه. با دیدن چشمای بازش سرمو انداختم پایینو اروم گفتم

ل: صبح بخیر آقا

سرشو تکون دادو بلند شد رفت سمت سرویسو من فقط منتظر بودم تا ببینم کی اجازه میده تا برم دستشویی

با بیرون اومدن آقا از سرویس منتظر نگاهش کردم ولی نه توی چشماش، چون کبدون اجازه حق ندارم چشم تو چشم بشم باهاش که با اون لحجه خاصش گفت

ز: توله سگ دستشویی داری؟

ل: ب بله آقا

ز: دو دقیقه زمان داری تا همه کاراتو بکنی دو دقیقه بیشتر بشه خودت میدونی چه اتفاقی میوفته

یا این حرفش عین جت پریدم سمت دستشوییو سریع شلوارمو کشیدم پایینو شروع کردم به انجام کارم بعد از انجام کارم که فک کنم 30 ثانیه طول کشید سریع دستامو شستمو شروع کردم به مسواک زدن، تو دلم ثانیه هارو میشمردم تا یه موقع دیر نشه.

یک دقیقه هم تایم مسواک زدنم شد که سریع بعد از اتمامش رفتم بیرون، با دیدن آقا که نشسته بود رو صندلی مخصوصشو برام دست میزد سرمو انداختم پایینو یه نفس عمیق کشیدم.

ز: آفرین سگ خوبی شدی حالا اجازه داری پای اربابتو ببوسی

با خوشحالی رفتم سمت اربابو خم شدم سمتشو لبامو گذاشتم رو پاشو بوسه بارون کردم پاشو،خودش میدونه چقدر فیتیش پاشو دارم عاشق اینم که تمام پاهاشو ببوسمو بلیسم. ارباب دستشو گذاشت رو سرمو موهامو چنگ زدو از پاش فاصله دادو گفت

ز: سگ خوبی باشو بیا غذاتو بریزم بخور بعدش باید بریم تمریناتتو انجام بدی

تو ظرفم برام غذا ریختو با اجازه دادنش خم شدمو شروع کردم به خوردنشو تو این فاصله هم ارباب رفت پایین. تو فکر فرو رفتم، نمیدونستم چرا جدیدا ارباب روم حساس شده بود مثل قبل نبود که خیلی راحت بزاره رفیقاش یا زیر دستاش بهم دست بزنن یا اذیتم کنن، چون رابطه ما بی دی اسم بود و مستر اسلیو بودیم واقعا اولش سخت بود ولی واقعا فهمیدم که هیچکس جز ارباب نمیتونه برام خوب باشه.

ارباب بهم جا داد، غذا میده و به نوبه خودش بهم دردی میده که خیلی لذت بخشه. مثل همیشه با بالا تنه لخت داشتم میرفتم تا برم پیش ارباب، رسیدنم پایین مصادف شد با خارج شدن همه خدمتکارا از سالن. رفتم حیات پشیتو تو راه به فکر رو رفتم،ارباب ازم خیلی جوون تره 19 سالشه ولی من 27 سالمه، با اینکه 8 سال ازش بزرگترم ولی چنان ازش می‌ترسمو روم کنترل داره که حد نداره. اول راننده آقا بودم ولی بعد از مدتی آقا خریدتم در اعضای پرداخت بدهی های پدرم.

پدری که تف میندازه تو صورتمو ارزشی برام قائل نیست. رسیده بودم پایین دیدم آقا رو صندلیش نشسته و منتظرمه. رفتم جلو و رو دستو پاهام نشستم که آقا موهامو چنگ زدو سرمو بلند کرد که پارس کردم

ل: هاپ هاپ

ز: میخوام ببینم پیشرفت کردی یا نه، باید تایمت کمتر از قبل باشه وگرنه نه اب و غذا بهت میدم نه میزارم تا فردا بری دستشویی تنهبیتم که خودت میدونی دیگه.

به نشونه فهمیدن پارس کردم

ل: هاپ

ز: آفرین توله سگ خوب، حالا شروع میکنیم

توپ تو دستشو برد بالا و با تمام قدرت پرت کردو منم با تمام سرعت رو دستو پاهام سعی می‌کردم برم بیارمش تا بتونم با رکورد زدن تایم قبلی از ارباب جایزه بگیرم. ارباب از افراد ضعیف خیلی بدش میادو میگه باید قوی باشی ولی من بدون آقا حتی بلد نیستم پامو از در بزارم بیرون،خیلی وابستشم. سریع توپو گرفتم بین لبامو تند تند رفتم سمتشو سرمو مالیدم به پاچه شلوارش.

ز: هوممم به نظرت تونستی خوب انجامش بدی؟

ل: هاپ

ز: خوب انجامش دادی خوبه آفرین توله، زمانت شد 20 ثانیه که 3 ثانیه از دفعه قبل کمتره دفعه دیگه باید بیشترش کنی

با خوشحالی چند بار پارس کردمو تند تند سرمو مالیدم به شلوارش که دستشو برد لای موهامو نوازشش کرد.

دوباره شروع کردیم به تمرین کردن تا اینکه خسته شدم

ز: خب اینو که تونستی خوب انجام بدی حالا وقتشه بری حمام چون سگ کثیف بدم میاد زود باش، بوی گند میدی. حالا اجازه داری بلند بشی

از تحقیراتش هورنی میشدمو باعث میشد لذت ببرم. بلند شدمو پشت سر ارباب رفتم داخلو رفتیم طبقه بالا سمت اتاق. وارد اتاق شدیمو ارباب گفت

ز: من میرم حمام بعد اومدم تو میری

ل: ارباب نمیش...

ز: مگه سگم حرف میزنه احمق

با دادی که زد بدنم از ترس پریدو سرمو انداختم پایین، ارباب این بار با صدای خیلی آرومی که بیشتر ترس انداخت تو جونم گفت

ز: دفعه دیگه همچين چیزی ازت سر بزنه اون گوشت لای پاتو میبرم ميندازم جلوی رکس تا بفهمی ینی چی

با ترس دوبار پشت سر هم پارس کردم

ل: هاپ هاپ

ز: خوبه حالا گم میشی میشینی زمین تا بیام

بعد از حرفش رفت بیرون اتاق تا بره حمام

بعد از شنیدن صدای حمام از بیرون مطمئن شدم که ارباب رفته بیرون پس نشستمو منتظر موندم تا حمامش تمام بشه بیاد بیرون. ده دقیقه گذشته بودو هنوز نیومده بود بیرونو منم پاهام سر شده بود برای همین اروم جامو عوض کردمو دستمو گذاشتم رو تخت که حس کردم اون قسمت تخت انگار یه برآمدگی داره.

با کنجکاوی یزره دستمو فشار دادم روش که دیدم یه چیزه سفته. نمیدونستم اینکارم درسته یا نه ولی میترسیدم، دلو زدم به دریا و آروم تشک تختو بلند کردمو دیدم که یه قسمتش پاره شده. دستمو بردم داخلو اون چیزی که بودو در آوردم، یه باکس کوچولو بود که بازش کردمو با دیدن یه استخوان سفید که دورش طلا کوب داشت با تعجب لب زدم.

ل: مال منه این؟!

از فکر اینکه این مال من باشه ذوق همه وجودمو فرا گرفت، استخوانو برداشتم از تو باکس تا ببینم چجوریه که با برداشتن استخوان چیزی دیدم که مو به تنم سیخ کرد. یه حلقه بود! اروم حلقرو برداشتم که دیدم زیر حلقه یه کارت هست. روشو خوندم

* توله میخوام که مال من باشی الانم هستی ولی قطعی بشه و میخوام بدونی که اربابت عاشقته فقط نمیتونم به زبونش بیارمو برام خیلی سخته. این به همه نشون میده که صاحب داریو مال منی*

با ذوق دستمو گذاشتم رو دهنمو ذوق کردمو با شنیدن صدای در حمام مرزی تا سکته کردن نداشتم، سریع درشو بستمو گذاشتمش سرجاشو سریع نشستم سرجام شاید اینکارارو تو 20 ثانیه انجام دادم. سریع نشستم که همون موقع ارباب اومد داخلو با دیدن من که زمین نشسته بودم گفت

ز: بلند شو برو حمام زود باش

سریع بلند شدمو رفتم از اتاق بیرونو رفتم سمت حمام. وارد حمام شدمو لباسامو در آوردم انداختم کنارو تو آینه به خودم نگاه کردم. برعکس ارباب من بدنم عضلانیو پر از زخمه ولی ارباب بدنش گندمیو ظریفه پوستش از تمام چیزایی که تو دنیا میشناسم نرمتره.

رفتم زیر ابو شروع کردم به شستن خودمو تو فکر اون حلقه ای که دیدم بودم، واقعا محشر بود. از فکر اینکه بهم اونو میخواد بده غرق لذت شدم. سریع خودمو شستمو اومدم بیرونو رفتم سمت اتاق،وارد شدم به اتاق که اربابو دیدم که رو تخت نشسته و با وارد شدنم بهم خیره شدو گفت

ز: جدیدا سگا فوضول شدن؟

ل: ن.. نه آقا

ز: عه مطمئنی؟

ل: بله آقا

ز: باش پس امیدوارم پشیمون نشی

با حرفش ترس تو دلم نشست با ترس گفتم

ل: خب آقا من فقط خواستم ببینمش

ز: پس واقعا دست بهش زدی

ل: معذرت میخوام باور کنین از قصد نبود

ز: خفه شو بتمرگ زمین، سگ بی ارزش

ل: ارباب غلط کردم

با فریادش از ترس افتادم رو زانوهام جلوشو با التماس صداش کردم.

ل: آقا توروخدا لطفا ببخشین

رفت سمت جای حلقه و از جاش درش آوردو گفت

ز: اینو دیدیش؟ کارت زیرشو چی؟

از ترسم هیچی نمیگفتمو فقط سرمو انداخته بودم پایین

با کشیده شدن موهام ازپشت یهو چنگ زدم به دستش که پرتم کرد رو تختو حولرو از دورم کشید باز کرد. با ترس چنگ زدم به دستشو گفتم

ل: مستر پیلیز

ز: یه جای سالم نمیزارم تو تنت صبر کنو ببین، برای من دم درآوردی حالا. کسی ک زیر دست منه نباید اینجوری باشه ادبت میکنم. دست منو میکشی اره؟

رفت سمت کمد تا وسایل بیاره میدونستم اگر تکون بخورم امشب جنازمو میبره بیرون برای همین با ترسو لذتی که تو وجودم بود منتظر بودم تا ببینم چیکار میخواد بکنه. با در آوردن شلاق و شمع از تو کمد از ترسو لذت انگشتای پام جمع شدن.

با اومدن سمتم و روشن کردن شمع با فندک خواستم خودمو بکشم عقبتر که دستمو کشیدو نگهم داشت. برم گردوندو با نشستنش رو کمرم دیگه نتونستم تکون بخورم، نفسام تند شده بود از استرسو هرلحظه آماده سوختن پوستم ب وسیله پارافين بودم. با ریختن پارافين رو پوست زیر گردنم با درد یه داد کشیدم، پوست گردن نسبت به جاهای دیگه نازک‌تره به همین خاطر کلی درد حس کردم. جلوی دهنمو گرفتم تا صدام درنیاد که این بار درد شلاقو رو باسنم حس کردمو پشت بندش حرف ارباب باعث شد یه جیغ بلند بزنم

ز: سگ احمق جلوی دهنتو نگیر میخوام زجه هاتو بشنوم بلند تررر

محکم پشت سر هم شلاق میزد به همه جای بدنمو شمعی هم که رو پوستم گذاشته بودو داشت آب میشد لحظه به لحظه به جنون نزدیکم می‌کرد. برم گردوندو با خوابوندم رو کمرم که پر از جایه زخم بود باعث شد اشکام اروم از کنار چشمام بریزه پایین. با گرفتن شمع بالای نافم و بعدش ریختن پارافين رو نافم ناله هام بلند شد که زجه میزدم.

ز: احمق بی ارزش حالا برای من فوضولی میکنی نابودت میکنم زیادی بهت خوش گذشته

با لخت شدنش جلوی چشمام لحظه به لحظه خمار تر میشدمو ناله هام بیشتر. بعد از در آوردن لباساش رفت سمت کمدو قوطیه سوزنارو آورد. وای خدای من اون سوزنا خیلی تیز بودن یه سری دست اربابو زخم کرده بود کلی خون اومد. با اوردن سوزنا فهمیدم دیگه بیچاره شدم، با حرفش با ترس چشمامو بستم

ز: ببینم تکون خوردی با همین سوزنا رگاتو پاره میکنم، فهمیدی؟

ل: ب بله ارباب

ز: خوبه یزره عقل کوچولوت هنوز کار میکنه

با ریختن دوباره پارافين به ملافه از سوزششون چنگ زدم که ارباب سوزنارو همون قسمتی که پارافینارو ریخته بود ینی دور نافم شروع کرد به وارد کردن سوزنا که از دردش یه جیغ بلند کشیدمو گفتم

ل: غلط کردم گوه خوردم آقا دارم میمیرم لطفا

ز: لطفا چی؟ هان؟ تمامش کنم یا ادامش بدم؟ از اون گوشت تو دهنت درست استفاده کن وگرنه جذاش میشه بریدن گوشت لای پات. سگ احمق

بخاطر تمام تحقیراش دیکم بلند شده بودو از هر طرفی داشت بهم درد وارد میشد که داشتم دیوونه میشدم که با کاری که ارباب کرد حس کردم الانه که آبم بیاد.

ارباب انگشتشو که خیس کرده بودو برد سمت سوراخشو واردش کرد و چون رو پاهای من نشسته بود قشنگ داشتم میدیدم. دلم می‌خواست همین الان اون سوراخ خاصشو پر کنم. بعد از اینکه همه سوزنارو وارد کرد دیدم که تمام دور نافم پر از خون شده و لحظه ب لحظه سوزش شدیدی داره بهم دارد میشه. با گریه و التماس گفتم

ل: لطفا ارباب میخوام بیااام

ز: سگا نمیتونن تصمیم بگیرن من بهت میگم باید بیای یا نه و فعلن دلم نمیخواد سگ بی ارزشی مثل تو به خواستش برسه

ل: من فقط میخواستم بدونم مال کیه ارباب اون حلقه، فقط کنجکاو شدم

ز: حالا تاوان کنجکاویتو پس میدی

سوزنارو یهو و با شدت ازم کشید بیرونو از روم بلند شد

جیغام کل خونه رو برداشته بودو مطمئن بودم تمام کارکنای ارباب شنیدن. با حرکت ارباب از فکر کاری میخواست بکن از دیکم پریکام میومد بیرون. دیلدورو از بالای کمد آوردو نشست رو صندلیشو پاها‌شو باز کردو دیلدورو کرد تو دهنش تا خیس بشه و بعد درش آوردو برد سمت سوراخشو اروم فرستادش داخلش. ناله های آرومش هورنی ترم می‌کردو باعث می‌شد بخوام بیام

با ناله گفتم

ل: ارباب لطفا میشه بیام نیاز دارم بیام خواهش میکنم

ز: اوو آه التماستو نمیشنوم

ل: ارباب التماستون میکنم به پاتون میوفتم بزارین بیام لطفا

ز: میتونی با خودت ور بری ولی اومدنی درکار نیست

با این حرفش بالشتو که کنارم بودو برداشتمو گذاشتمش بین پامو اروم اروم حرکتش میدادمو نگاهمم به ارباب بودش که دیلدو توش بود. ناله هام بخاطر مالیدن خودم به بالش به قدری بلند شده بود که حتی صدای اربابم نمیشنیدم، تو ذهنم داشتم یه سکس لذت بخش با ارباب تصور می‌کردم

ل: اوممم آهی ارباب خیلی تنگین اوم پاهاتون خیلی خوشگله دلم میخواد تمام پاهاتونو ببوسم

با حس کردن دست ارباب رو دیکم و بعدش نیشگون گرفتن رون پام با درد جیغ کشیدمو هق هق هام شروع شد.

ل: ارباب لطفا التماستون میکنم میخوامتون پاهاتونو میخوام

با خیس کردن دیکم با پریکاممو پخش کردنش رو دیکم اروم گذاشتش دم سوراخشو اروم اروم نشست روش که از لذت فراوانی که بهم وارد شد یهو با تمام وجود خالی شدم تو ارباب. ارباب با حس کردن آبم تو خودش یدونه محکم سیلی بهم زدو گفت

ز: احمق با اجازه کی اومدی؟ باید ولت کنم تا بفهمی؟

ل:ببخشید آقا بخدا نفهمیدم چیشد

با ضربه محکمی که به دیک خوابیده ام با باسنش وارد کرد ناله کردمو بدنمو چنگ زدم که دقیقا همون قسمت نافم چنگ خوردو دوباره خون زد بیرون جوری که این سری حس میکردم گوشتم داره کنده میشه از درد. با بالا پایین شدن باسنش رو دیکم و بعد قرار گرفتن کف پاش رو دهنم گفت

ز: زودباش بخور سگ زود لیسش بزن

از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم که خودش خواسته اینکارو کنم دردو فراموش کردمو زبونمو در آوردم بیرونو شروع کردم به خوردنش و لیس زدن کف پاشو انگشتاش و این بین ازش تعريف میکردم.

ل: ارباب تک تک بدنتون لایق پرستیده شدنه ارباب من سگ زیر دستتونم هرکاری میخواین باهام بکنین من میمیرم براتون ارباب

ز: زر زیادی نزنو جوری بلیسشون که بفهمم لیاقت این محبتی که در حقت کردمو داری این دیک گندتم اگر بدون اجازم دوباره خالی بشه قفسو میارمو این دیک درازتو که اختیارشو نداریو یه هفته میبندم.

از موهام گرفتو خم شد سمتمو دیکمو که یزره ازش اومده بود بیرونو دوباره تنظیم کردو شروع کرد سواری کردنو همزمان من انگشتای پاشو میمکیدمو اونم سواری می‌کرد روم. دلم می‌خواست گردنشو پر از لاوبایت کنمو پوست خوشمزشو بمکم ولی میدونستم نمیزاره.

چون کامل خم شده بود سمتم دیکش کشیده میشد رو بدنمو زخممو اذیت می‌کردو باعث می‌شد زخمم گز گز کنه. با کوبیدن خودش به دیکم و حس کردن یه چیزی از سمت من فهمیدم که اون پروستاتشه که موهامو گرفتو تند تند روم سواری کرد. ناله هامون کله اتاقو برداشته بودو منم تمام پاهای ارباب و تفی کرده بودم اینقدر مکیده بودم، یهو ارباب شروع کرد به سیلی زدن بهمو همزمان ضربه زدن با دیکم به پروستاتش.

اینقدر سیلی ها پشت سر هم بود که تمام صورتم گزگز میکردو باعث می‌شد نتونم تمرکز کنم یهو با حرفی که زد با ترس نگاهش کردم

ز: تا زمانی که ارضا شم حق داری بیای اونم بدون هیچ لمسی وگرنه تا هر زمانی که بگم دیگه حق نداری به پاهام دست بزنی

با ترس بخاطر حرفش تمام تلاشمو کردم تا تمرکز کنمو نترسم تا حسم نپره و ارضا شم. سرعت سواری کردنش خیلی رفته بود بالا و هر لحظه میگفتم الانه که ارضا بشه که با سفت شدن ماهیچه هاش حواسمو جمع کردم که ارضا بشم که یهو نمیدونم چیشد و ارباب گیره هارو از کجاش در آورد که وصل کرد به سینمو از دردو لذت فراوانش و همزمان لذت خالی شدن اربابو پاچیده شدن آبش رو زخمم باعث شد با فشار خیلی زیادی ارضا بشمو چشمام بسته بشه.

با بلند شدن ارباب و ریختن آبم از سوراخش روی پاهام فک کردم میخواد بره با ناله گفتم

ل: ارباب لطفا... خیلی خستم

ز: هیس چشماتو ببند توله سگ

با درد چشمامو بستمو بعد از چند دقیقه با حس کردن ارباب که روی تخت نشست نگاهمو دادم بهش. کرمو باندو کلی وسایل آورده بود تا پانسمانم کنه و یه چند تا شکلاتم دستش بود. یدونه از شکلاتارو باز کردو گذاشت تو دهنمو منم اروم خوردم تا یزره فشارم بیاد بالا. بعد از اون شروع کرد به ضد عفونی کردن زخما که دردش دوباره داشت باعث می‌شد تا سفت بشم ولی جلوی خودمو گرفتم، گیره هارو هم از سینم جدا کرد.

ل: آییی ارباب

ز: چیه توله

دلم میخواست ناز کنمو اونم نازمو بخره تا یزره بعد از این رابطه سخت و لذت‌بخش محبت دریافت کنم ازش

ل: آقا میشه امشب اینجا بخوابم کنارتون خیلی درد دارم

ز: جایه سگا مگه کناره اربابشونه؟

ل: نه آقا ولی..

ز: پس نه راه نداره

ل: آقا لطفا دیگه یه امشب

ز: فلن ساکت شو نمیخوام بشنوم چیزی

با غصه چشمامو بستمو گفتم الان میگه بلند شو برو که با حس کردن تکون تخت و بعدش کشیده شدن دستش رو صورتم با بهت چشمامو باز کردمو نگاهش کردم. با دیدن جعبه دستش یه هین کشیدمو با تعجب نگاهش کردم. میخواست چیکار کنه؟!

ز: تنبيهی که کردم خیلی کمتر از چیزی بود که حقت بود چون میدونی چقدر متنفرم از اینکارا که فضولی کنی.

ل: غلط کردم هزار بار آقا

ز: نمیبخشم چون سگا اینجوری معذرت نمیخوان مث یه سگ خوب عذر خواهی کن.

ل: گو خوردم ارباب دیگه تکرار نمیشه

ز: اها حالا شد خوبه دیگه سعی کن نخوری وگرنه بار دیگه خودم گو تو دهنت میزارم، فهمیدی؟

ل: بله ارباب

ز: خوبه با اینکه دیدی توشو ولی باز میگم، کارتو خوندی میدونی سخته گفتنش برام پس این نشونه اینه که دیگه مال منیو کسی حق نداره کاریت داشته باشه و منم فقط صاحب توعم نه کسی دیگه

ل: آقا مرسی که این همه مدت کنارم بودینو نگهم داشتین ازتون ممنونم خیلی دوستون دارم

ز: توله خوب بهت افتخار میکنم

از حرفش غرق لذت شدم که تونستم اینقدر براش خوب باشم که اینو بهم بگه با ذوق بغلش کردم که با دستش به باسنم ضربه زدو گفت

ز: بسه دیگه بیا این قرصو بخور خیلی خون از دست دادی

ل: میشه مسکن بخورم؟

ز: نه خون زیاد از دست دادی خطرناکه حرفم نزن بیا اینو بخور بعد اینو بندازم گردنت

سرمو بلند کردمو آقا اون استخوانو انداخت دور گردنمو بستشو دارو رو هم به خوردم داد، بعدش بغلم کردو بعد از یه افتر کر عالی باهم بخواب رفتیم.

_________________________________

**افتر کر**

هلو گایز چطورین امیدوارم حالتون خوب باشه 💛

سال نوتون هم مبارک باشه امیدوارم به تمام هدفاتون تو سال جدید برسین❤️

خوشحال میشم ووت و کامنت بدین و اینکه ممنونم از تمام کسایی که ووت و کامنت میدن و تو ریدینگ لیست اد میکنن 🍀

نظرتون راجب این اسمات🙂؟

زیام دلیل مرگ من 🙂🤝

زین مستر یا لیام اسلیو؟ 🙂🩸

کاور🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🤝🤝🤝مرگ من

خوشحال میشم که کامنت میدین واقعا جدی خیلی ذوق میکنم🥺

ممنونم ازتون

حرف خاص دیگه ای ندارم

فقط اگر ایرادی چیزی بود ریپلای کنینو یه قلب قرمز یا مشکی بزارین تا درستش کنم

مواظب خودتون باشین

لاو یو ال ❤️

Continue Reading

You'll Also Like

1.4M 32.1K 60
In which Daniel Ricciardo accidentally adds a stranger into his F1 group chat instead of Carlos Sainz.
1.5M 26.1K 53
What if Aaron Warner's sunshine daughter fell for Kenji Kishimoto's grumpy son? - This fanfic takes place almost 20 years after Believe me. Aaron and...
290K 13.9K 93
Riven Dixon, the youngest of the Dixon brothers, the half brother of Merle and Daryl dixon was a troubled young teen with lots of anger in his body...
126K 7.5K 91
"Great news! Wei WuXian has died!" "Wait- WHAT?!" "But I'm still here." The juniors (Lan Sizhui, Lan Jingyi, Jin Ling, and Ouyang Zizhen) accidentall...