𝚂𝙴𝚅𝙴𝙽⁰⁷

Galing kay VIIRTTU

52.6K 11.2K 2.7K

[completed] 8پسری که خیلی اتفاقی توی دانشکده باهم هم اتاقی میشن و این همراهی باعث رخ دادن یک سری اتفاق های م... Higit pa

- مقدمه -
- Part1 -
- Part2 -
- Part3 -
- Part4 -
- Part5 -
- Part6 -
- میم های پارت7 -
-Part8-
-Part9-
-Part 10-
-part11-
-part 12-
-part 13-
- Part14-
- Part 15-
« - Side Story 1 -»
« - Side Story 2 - »
-Photos-
- Part 16 -
- Part17(1)-
- Part 17 (2) -
« - Side Story3 -»
- part18 -
-part19-
-part20-
- Part 21-
-part22-
-part23(1)-
- Part23(2)-
<-Side STORY 4->
پایان فصل اول سون
-Season 2 Part1-
-Part2-2
-part3-2
-part4-2
-Part 5-2
-part6-2
-part7-2
-Part8-2
-Part9-2
-part10-2
-Part11-2
-Part12-2

- Part7-

1.2K 264 36
Galing kay VIIRTTU

پسر ها از گیت بزرگ دانشگاه خارج شده بودند و روبه روی جاده ای که روز اول اون رو طی کرده بودند ایستادند.
جونگکوک مثل همیشه ساکت سرش رو تا گردن توی گوشیش فرو کرده بود و با یک حساب سرانگشتی میخواست مسیر هایی که باید طی کنند برای رسیدن به لوکیشن هایی که ماریا داده رو تخمین بزنه.
کوک درگیر بود و هر از چند ثانیه دور خودش میچرخید  و زمزمه هایی هم زیر لب میگفت.
در همین لحظات صدای جیمین هم میومد که داره به زبون مادریش بد و بیراه میگه و غر میزنه:
_یاااا!آخه چرا باید این کارت دانشجویی های کوفتی رو ازمون بگیرن.حالا موقع برگشتن چجوری ثابت کنیم مال اینجاییم اگر اینا شیفتشون عوض شده باشه ...
بین درگیری های لفظیش با خونه ی جدیدش بود که یهو صورت سرخ از عصبانیتش بین دستهای یونگی زندونی شد و چشمهاش قفل چشمهای گربه سان یونگیِ بی حوصله.
فاصله ی بین ابرو های جیمین زیاد شد و چشمهاش درشت.
خواست دهن باز کنه به توبیخ یونگی بخاطرحرکت بی شرمانش.
(بی شرمانه پارک؟ هی به خودت بیا)
یونگی  خودش رو جمع و جور کرد و سعی کرد هرچه سریعتر نعمتِ لمس ِپوست ِماهیش رو توسط کف دستای مردونش رو  پس بزنه و برگرده سر موضعش.
دستای دلگیرش رو ازکنار صورت جیمین برداشت و به اون مکعب های الکترونیکی کوچیک که چسبیده به دیوار که گویا اسکنر چهره اسمشون بود ،اشاره کرد.
جیمین اول به چشمهای یونگی،بعد به انگشتهاش،و در آخر به مسیر اشارش نگاه کرد.
بعد از یکم جستجوی چشمی متوجه منظور یونگی نشد،چهرش رو توهم کرد و گفت:
_مین چه مرگته!
برگشت سمت یونگی وادامه داد:
_چیو نگاه کنم؟به چی اشاره میکنی؟
یونگی چشمهاش رو محکم بست و سعی کرد آرامش خودش رو حفظ کنه.
جیمین یه تمرین خوب بود برای کنترل اعصاب و روانِ یونگی  ای که هیچکدوم ازین دو مورد رو نداشت.
یونگی چشمهاش رو با آرامش خنده داری باز کرد و لبخند مسخره تری به لبش نشوند .
جلوتر رفت و دست راستش رو پشت گیجگاه جیمین گذاشت و سرش روسمت اسکنر ها برگردوند و با دست چپش دوباره  همونجا رو نشون داد و گفت:
_پارک.اینجا یک جهنم تمام هوشمنده ،و الان هم توی قرن 21 هستیم و توهم یه احمقی که یادت نمیاد روز اولی که اومدی اینجا جلوی یکی از اون اسکنر های فاکی ایستادی و چهرت رو ثبت کردی.
یونگی عقب کشید و جلوی جیمینِ متعجب و متفکر ایستاد و یکم گردنش رو خم کرد و ادامه داد:
_نیاز به توضیحات ببیشتر داری؟
جیمین لباش رو هم روی هم فشار داد و چشمایی که باز تر از همیشه بود گفت:
_پس به نظرت کارتامون رو گم نمیکنن؟
یونگی فاصله کمی داشت با داد زدن سر جیمین که صدای جین نجاتش داد:
_یه لحظه بیاید ببینیم باید چیکار کنیم...
Mean while:
جونگکوک حس میکرد جی پی اس گوشیش خراب شده چون مسیر ها و تایمی که گوشیش نشون میداد برای پیمودن این راه ها خیلی کم بود، درحالیکه اونها عملا وسط بیابون بودن و به نظر خودش حداقل نیم ساعت طول میکشید تا به شهر برسن.
شاید اگر تو مسیر اومدن به اینجا توی ماشین نمیخوابید الان یکم سر در میاورد از مسیرها.
اسکرین گوشیش رو به موازات صفحه ی ساعتش گرفت تا قطب نمای گوشیش رو با قطب نمای ساعتش چک کنه،شاید خراب شده باشه...
با دیدن سایه ای که داشت بهش نزدیک میشد به خیال اینکه بالاخره یه نفر پیدا شد تا کمکش کنه دستاش رو کنار بدنش انداخت و برگشت.
جونگکوک وقتی مرد مقابلش رو دید کمی مردد شد.
خب قطعا کمک خواستن از آدمی که جلوش ظاهر شده بود خیلی راحت نبود، دودل بود اما تهیونگ به داد سکوت جونگکوک رسید و اون رو شکست:
_داری چیکار میکنی معطل توییم.
جونگکوک آب دهنش رو قورت داد و داشت فکر میکرد که چی جواب بده .
اما باز هم یک نفر دیگه بهشون نزدیک شد،جین بود.
جین تلفنش رو سمت تهیونگ گرفت و گفت:
_بگیر،مامانه.
تهیونگ متعجب پرسید:
_چرا به خودم زنگ نزده؟!
جین پوکر جواب داد:
_گوشیت کجاست؟
تهیونگ سریع دستاش رو روی جیب هاش کشید و گوشیش رو پیدا کرد و آورد جلوی جین و گفت:
_ایناهاش.
جین با حفظ حالت گفت:
_اول اینو جواب بده پشت خط متنظره،بعدم اون بی صاحاب رو یه نگاه کن شاید اون ده تا میس کال چشمای کورت رو گرفت.
تهیونگ اخم ریزی کرد وگوشی رو گرفت و از اون دونفر دور شد.
جین به کوک نگاه کرد و گفت:
_زیر این آفتاب منتظر مسیر یابی توییم،چرا لفتش میدی؟!
جونگکوک بالاخره نالش ررو آزاد کرد و به جین گفت:
_ببین فکر کنم گوشی من خراب شده.
گوشیش رو جلوی جین گرفت و جین با اخم به صفحش نگاه کرد و ادامه داد:
_بخون اینجارو.نوشته نزدیکترین مسیر تا کلاب دارک چهل و پنج دقیقه پیاده هست،20دقیقه با ماشین.
_ما الان وسط بیابونیم و این کلاب دقیقا مرکز شهره.با عقل جور درنمیاد.
جین به جونگکوکِ درگیر نگاه کرد و گفت:
_جئون الان ساعتِ کلاب رفتنه؟بعدشم گوشیت د

رسته.
بعد با انگشت وسطش به سر جونگکوک زد و ادامه داد:
_این تو یه سری چیز گندیده.
بعد آستینش رو گرفت ودنبال خودش کشیدو با فریادی سعی کرد همه رو دور هم جمع کنه.
...
_تهیونگ پسرم؟
پسر به محض شنیدن صدای مادرش،روحش از تنش خارج شد و اون آوا رو محکم به آغوش کشید و بعد با آرامش به تنش برگشت .
تهیونگ تا خواست جواب مادرش رو بده صدای جیغ کودکانه ای که داد میزد{داداشی...داداش ته...مامانی گوشیو بده به من}
و آخر جمله های بچه،با صدای کاملا واضحی به گوش برادرش میرسید:
_داداشی؟!...اونجایی؟...داداش جینا تویی؟...چرا حرف نمیزنید دوقولو های ایسول؟-اسم خواهر تهیونگ و جین-
تهیونگ لبخندی از بغض کوچیک خواهرش زد و گفت:
_خبر رسیده که یه پرنسس داره به خوبی بزرگ میشه دور از دوقلو های افسانه ایش.شما هم این خبر رو تأیید میکنید بانوی من،ایسول شی؟
ایسول خنده ی با ذوقی کرد و بعد سریع با همون لحن شاهدختی ای که برازنده ی اون خاندان بود جواب داد:
_پرنس کیم،مشتاق شنیدن صداتون بودم.و اینکه بله،مخبر هاتون کاملا درست خبر آوردن،پرنسس داره دوران دوری از پرنس هاش رو با قدرت میگذرونه.
دختر کمی صداش رو پایین تر آورد و ادامه داد:
_ولی دلتنگ...
لبخند برادر از شنیدن واضح  بغض خواهر کوچولوش،رنگ دلتنگی گرفت و پلک هاش روی هم افتاد ولی با صدای ایسول باز شد:
_اما دلتنگی باعث نمیشه قولش رو با برادراش زیر پا بذاره.پرنس سوکجین کجا هستند قربان.
_تهیونگ تک خندهای کرد و گفت:
_اینقد زود خسته شدی از تهیونگ که سراغ سوکجین رو میگیری دختر خیره سر؟
ایسول قهقهه ی سرخوشی کرد و جواب داد:
_اصلا بامزه نیستی تهیونگ شی،لطفا تلفن رو به قلت بده،دلم واسه اونم تنگ شده.
تهیونگ با همون لبخند برگشت سمت جمعی که ازش خیلی فاصله نداشت و برادرش رو صدا زد.
جین بلافاصله رفت پیشش ولی تهیونگ قبل ازینکه گوشی رو به برادرش بده پشت تلفن گفت:
_ایسول شی،مارو بخاطر این روباه مکار دور ننداز،ما دوستت داریم ملکه.
هنوز گوشی رو از کنار گوشش دور نکرده بود که صدای داد مادرش رو از یه فاصله نسبتا نزدیک شنید:
_مگه من ملکه نبودم پسره ی زبون باز!؟
جین و تهیونگ هردو بلافاصله خندیدن چون فریاد به اندازه ای بلند بود که هردو صدای ملکه ی عصبی رو بشنون.
جین گوشی رو گرفت و گفت:
_بله یونگ شی شما تنها ملکه ی قلمرو کیم هستید،این تهیونگ دچار مشکل شناختی شده،اون گستاخ رو به من ببخشید بانو.
تهیونگ دیگه داشت با صدای بلند قهقهه میزد و حس میکرد خوشبخت ترین خانواده ی دنیا رو کنار خودش داره .
یک نفر یک گوشه از جمعی ایستاده بود و به اون صدای سرخوش گوش میسپرد،اون صدا به قدری شاد بود که بتونه تموم غمها و درد های جونگکوک رو توی خودش حل کنه و ببره و دیگه بر نگردونه؟
...
پسر ها اون روز رو  پیاده تا مرکز شهر رفته بودند و با گذروندن چند ساعت گرسنه به اولین رستورانی که دیدن حمله ور شدن و خودشون رو سیر کردن.
همشون خسته روی صندلی هاشون لم داده بودن و تعدادی هم چشمهاشون رو بسته بون .
در همین حین صدای نامجون اومد:
_اینطوری نمیشه،حس میکنم ماشین لازم داریم.
هوسوک جوابش رو داد:
_به نظرت ارزشش رو داره پولمون رو حروم کنیم برای یه ماشینی که قراره یک هفته ازش استفاده کنیم؟
یونگی تکیش رو از صندلی گرفت و گفت:
_حالا کی گفته هفته ای بار؟بالاخره باید یکاری کنیم زندگی اینجا واسمون جذاب باشه یانه؟حالا چه بریم سودبا،چه اخراج شیم،چه بمونیم ،حداقل شیش ماه باید زندگی کنیم اینجا.
هوسوک گفت:
_خب باشه.این قبول!پولش چی؟بعدم ما 7نفریم،یک ماشین کافیه؟
این دفعه جین جواب داد:
_نگران پولش نباش جانگ،جور میشه.
+اون دختره آدرس بنگاه ماشین هم داده؟
توجه همه به تهیونگی که داشت به جونگکوک نگاه میکرد و گوینده ی این جمله بود زل زدن.
جونگکوک سرش رو تکون داد وبعد از یک چک سریع گوشیش گفت:
_همه ی لوکیشن هارو فرستادم توی گروپ چت خودمون.
+چقدر راهه تا اینجا؟
جیمین که گوشیش رو دراورده بود و داشت آدرس رو چک میکرد گفت:
_انگار خیلی خوش شانسیم.همین نزدیکی هاست.
بعد از سرجاش بلند شد و گفت:
_ بلند شید راه بیوفتیم بریم ببینیم چه خبره.
همه کم کم و با آه و ناله بلند شدن و اون باقی مسیر رو با دوتا تاکسی جدا رفتن و بعد ازیک مسیر5دقیقه ای جلوی یک گاراژ نسبتا داغون ایستادن.
همگی متعجب بودند از چیزی که جلوشون بود،اونا انتظار یک نمایشگاه ماشین لوکس رو داشتند نه گاراژ ماشینایاز دور خارج شده.
صدای جونگکوک توجه هارو به خودش جلب کرد:
_تنها جایی که به خارجی ها ماشین اجاره میده اینجاست.
تهیونگ اولین نفر راه افتاد و وارد شد.
بعد از چند قدم همه تقریبا وسط گاراژ ایستاده بودند و اطراف رو نگاه میکردند.
نامجون بلند سلامی کرد و جواب سلامش رو هیچکس نبود که بده.
تهیونگ فحشی داد و برگشت تا از در خارج شه و همینطور گفت:
_حالا ببینید چقد دارم میگم این دختره و ول کنید این هیچی حالیش نیست.
تهیونگ دو قدم تاخروجش فاصله داشت که با صدا

یی متوقف شد و نگاه ها رو ازش گرفت و روی دختر گویندش نشوند.
+شاید اگر یکم صبور باشی مجبور نشی انرژیتو هدر بدی بخاطر توهین به دیگران پسر جون.
یک دختر مو عسلی با یک کت چرم لجنی دست به سینه داشت این حرف رو به تهیونگ و خیره به اون میزد. 
تهیونگ روی پاشنه ی پاش چرخید و با ابرویی که بالا انداخته بود به دختر گفت:
_نمیدونستم برای میزان مصرف انرژی شخصیم باید به یه خانوم کوچولوی تعمیرکار جواب پس بدم.
حالا تهیونگ بود که دست به سینه ایستاده بود، و داشت تفریحانه دختر رو نگاه میکرد.
دختر پوزخندی زد و روبه جمعی که هنوز همون وسط ایستاده بودن پرسید:
_امرتون آقایون؟!
نامجون خواست چیزیی بگه که صدای آدامس باد کردن و پوکیدن بلافاصلش بهش نشون داد با شخص خیلی بی ادبی قراره حرف بزنه.
نامجون گردنش رو به حالت ضربه به راست خم کرد و سریع راستش کرد و به دختر نکاه کرد:
¬_ماشین میخوایم .
دختر چشماش رو باریک کرد و پرسید:
_حالا کی گفته من کارای غیر قانونی میکنم؟
جونگکوک با لحن صریحی جواب داد :
_میراندا کریگ.
دختر با شنیدن اسمی که جونگکوک برده بود ابرویی بالا اندخت و سرش رو بالال پایین کرد به نشونه ی فهمیدن.
بعد گفت:
_خب،چه کلاس ماشینی میخواید.
همه بهم نگاه کردند چون اصلا نمیدونستن چی مناسبه،و اونها هم تعدادشون زیاد بود.
جین به تهیونگ نگاه سوالی ای کرد که تهیونگ فهمید باید حرف بزنه.یکم نزدیکتر رفت و گفت:
_دو کابین میخوایم.
دختر جواب داد:
_اجاره یا خرید؟
نامجون این سری جواب داد :
_اجاره
جین روبه نامجون گفت:
_اجاره چیه؟چی میگی؟
برگشت به دختر نگاه کرد و گفت:
_فروش خانوم،فروش.
دختر با نیشخند به جین گفت:
_پول خریدش رو دارید؟
تهیونگ جواب داد:
_اگر دهنت رو ببندی شاید اونقدری زنده بمونی تا ببینی پولش و داریم یا نه.
دختر خنده  ای کرد و با گفتن"دنبالم بیاید" راه افتاد به به سمت یک در کوچیک کوشه گاراژ.
از اون در رد شدن و وارد یه محوطه دیگه شدن،دختر قد کشید کنار دیواری و چراغ هارو روشن کرد و همه جا دیده شد.
یکم جلوتر رفت و چادر رو از روی یک ماشین کنار زد.خاکش توی هوا پخش شد و دختر بعد دوتا سرفه شروع به توضیح کرد:
_تویوتا،های لوکسـ..
حرفش با صدای تهیونگی که داشت به ماشین نزدیک میشد نصفه موند.
_176هزار اسب بخار...
تهیونگ برگشت به برادرش از یکم دوتر داشت با اخم فکر میکرد نگاه کرد .
جین سرش رو پایین انداخت و بعد از چند ثانیه گفت:
_کافی نیست.اصلا باهاش حال هم نمیکنم.                                                                                  
تهیونگ سرش رو تکون داد و به دختر گفت:
_بالاتر.
دختر شونه ای بالا انداخت و با یک اشاره چادر روی ماشین کناریش رو کنار زد.
بعد گفت:
_میتسوبیشی،ال 200 ،جعبه دنده 6سرعته اوتوماتیکـ...
+اینم نه،بالاتر.
دختر با تعجب به جین که اجازه نداده بود حرفش تموم شده نگاه کرد و راه افتاد سمت ماشین بعد .
بازهم یه چادر دیگه کنار رفت و صدای دختر:
_فورد رنجر رپورتر.
این دفعه جین پرسید:
_چندتا توربو داشت؟
دختر با غرور جواب داد:
_دوتا توربو،سبک ترین فرمون رو توی این کلاس داره.
تهیونگ و جین نگاهی بهم انداختن و تهیونگ پرسید:
_ازین بهتر نداشتی دیگه؟
اون 3نفر درگیر معامله سنگینشون بودن و کاملا اون 5 جفت چشم متعجب و خشک شده رو کنارخودشون نادیده گرفته بودن.
دختر نفس صدا دار و عمیقی کشید و با گفتن"این دیگه آخریشه"از یک ماشین دیگه رو نمایی کرد.
و در ادامش گفت:
_مرسدس بنز،کلاس ایکس،بدنه از فیبر کربن.60هزار دلار.
تهیونگ با لبخندی که محو اون مرسدس بود زیر لب گفت:
_این شد یه چیزی
که صدای جین بلند شد:
_تهیونگ من فورد میخوام صابون بنز رو به دلت نزن.
لبخند تهیونگ پر کشید و برگشت سمت برادرش و گفت:
_شما بیجا میکنی.همین رو برمیداریم.
جین عصبی گفت:
_احمق این خیلی بیشتر از چیزیه که ما نیاز داریم کار ما با همون هایلوکس هم راه میوفته ولی چون زیادی چیپ بود تا اینجا اومدیم.
تهیونگ انگار یه پسر بچه چندش و بهونه گیر شده بود و کنار بنزه ایستاده بود و میگفت "یا این یا من باهاتون برنمیگردم"
...
در آخر جین کوتاه اومده بود و قرار به خرید همون کلاس ایکس شده بود.
اون دو برادر انگار که اومده باشن خرید اسباب بازی،  5نفر دیگه اونجا رو نادیده گرفته بودن.
دختر درحالیک تعجبش ثانیه ای کنار نمیرفت 60هزار دلار رو به روبل حساب کرد و قیمت نهایی رو به تهیونگ و جین داده بود و جین وتهیونگ داشتن بحث میکردن سر اینکه کی باید این پول هنگفت رو از حسابش بیرون بکشه .
جین:کارتت رو بده
تهیونگ: نمیدم
جین: آشغال این سفارش توئه
تهیونگ:ولی تو هیونگی
جین: اشتباه نکن هیچ مدرکی نیست که ثابت کنه من ازت بزرگترم
تهیونگ:خسیس نباش مردک احمق
جین:نیستم، میدونی این پولام چیزی نیست.اما تویه احمق باید بفهمی که بهای انتخابت رو بدی.
تهیونگ:به من درس اخلاق ندهـ...
در همین حین اون 5 نفر نردیکشون شدن و نامجون بازوی جین رو گرفت و سمت خودش برگردوند:
_چه مرگتونه شما دونفر؟این هرکول رو میخواید دقیقا توی کدوم گوری پارک کنید؟
جین نگاهش رو به تهیونگ داد و پرسید:
_کدوم گوری تهیونگ؟
تهیونگ بی خیال گفت :
_یعنی دانشکده به اون بزرگی یه پارکینگ نداره؟
جونگکوک خودش رو جلو کشید و جواب داد :
_داره!ولی برای اساتید. اگرم بخوان به دانشجو ها جای پارک بدن،واسه ماشینای معمولی اینکارو میکنن نه این غول سیاه.
جیمین خودش رو دخالت داد:
_یعنی اینکه چه ماشینی بخریم هم باید اونا مشخص کنن؟
یونگی با صدای بلند تر از معمولی گفت:
_به جای این بحثای صد من یه غاز یه زنگ بزنید دختره ازش بپرسید چه غلطی بکنیم.
جونگکوک باشه ای گفت و گوشیش رو در اورد.
همگی منتظر میراندا بودن که تماس رو جواب بده.
تهیونگ خطاب به کوک گفت:
_ببین جئون،نیای بگی بخریم یا نخریما. بگو ماشین خریدیم تموم شده رفته، حالا چیکارش کنیم.
لحن  تخس تهیونگ  جونگکوک رو داشت تحریک میکرد که اذیتش کنه و دقیقا همون چیزی کع میگفت نگه رو بگه!
سعی کرد به باسن خودش رحم کنه و با دم شیر بازی نکنه، بابا محض رضای هرکس که میپرستی الان وقتش نیست.
میراندا بعد از دوبار تماس بالاخره جواب داد و گفت اونها میتونن از پارکینگ  مجاور دانشگاه استفاده کنن و جای نگرانی برای اون مورد نیست.
پس ماشین به راحتی یک شکلات خریده شد و بعد از کمی معطل شدن، دختر بنز رو از گاراژ خارج کرده بود و سوییچ رو به جین داده بود.
دختر خداحافظی ساده ای کرد و تا خواست ازدید پسر ها محو شه تهیونگ با صدای بلندی پرسید:
_ریسینگ  چی داری؟
ماشین مسابقه؟
این دیگه زیادی بود.
مغز های پسرها تا همینجاش داشت کم می آورد دیگه خریدن یه ماشین دیگه باعث میشد محتویات توی جمجمه همشون به در و دیوار پاشیده بشه.
دختر رنگش پرید و سعی کرد محکم باشه لحنش:
_من تو کار ریسینگ نیستم. برو سراغ یکی دیگه.
تهیونگ اجازه نداد روش رو برگردونه، سریع جواب داد:
_تو همین الانشم خلاف کردی. نمیخوای منکر این بشی که تو گاراژت سه تا از سریع ترین ماشین های دنیا رو داری مگه نه؟
دختر کت چرم ،عصبانی برگشت و غرید:
_تو حق فوضولی توی جاهایی که بهت مربوط نیست رو نداشتی.
تهیونگ شونه ای بالا انداخت و گفت :
_میخواستی زودتر بگی.
چند قدم عقب تر رفت و مقابل در راننده ی ماشین جدیدش ایستاد و ادامه داد:
_بوگاتی شیرون. نفروشش. هرچندم فکر نمیکنم کسی بتونه بخره اونو. بهتره سری بعد که اومدم برای بردنش، یه لیست از بهترین تورنومنت  های جزیرتونم آماده کرده باشی.
بعد از اتمام حرفش در ماشین رو باز کرد و پشت فرمون نشست و به دنبالش جین روی صندلی کمک راننده قرار گرفت و همچنین جیمین،هوسوک ویونگی هم روی صندلی های عقب.
و نامجون و جونگکوک پشت ماشین روی لبه های برجسته ی کنار ها نشستن.
تهیونگ وقتی از توی آینه ها وضعیت همه رو چک کرد و مطمین شد استارت زد و راه افتاد...




The girl who you don’t know her yet:)
;l 



درود و ماچ
اگر داستان رو دور تند رفته ببخشید
⭐یادتون نره💛

Ipagpatuloy ang Pagbabasa

Magugustuhan mo rin

118K 16.5K 18
فیکشن و فیک‌چت [کامل شده] خلاصه: جونگکوک آیدول موفق کره جنوبیه که یه شب با کیم تهیونگ -یه دانشجوی ادبیات تو آمریکا- میخوابه. چند ماه بعد یه پیام دریا...
176K 26.1K 24
[Completed] چی می‌شه اگه تهیونگ، کسی که برادر دوستش رو مجبور به ازدواج با خودش کرد، بعد از ازدواج متوجه بشه که همسرش یه لیتله؟ و قسمت بد ماجرا اینجا...
117K 20.6K 52
خلاصه : جونگ کوک یه پسر گوشه گیر و تنهاست که توی یه جزیره زندگی میکنه. یه روز اتفاقی با یه پری دریایی که یه سازمان دنبالش بود، ملاقات میکنه و بعد از...
201K 20.9K 29
تهیونگ بچه پولداره هورنی و بیقیدی که دوست داره توسط بادیگارده جذابش که بهش پا نمیده به فاک بره چی میشه یه روز طاقتش تموم بشه و با یه تنپوشه حوله ای...