ᴛʜʀᴏʏ

By ShirinOo_

46.9K 12.8K 732

تعادل! کلمه ای که بعد از به وجود اومدن اون قوانین مسخره تعریف شد. تعادلی بین سه گونه آلفا، بتا و امگا... تعا... More

•آشنایی با ژانرای فیک•
Throy,ch1
Throy,ch2
Throy,ch3
Throy,ch4
Throy,ch5
Throy,ch6
Throy,ch7
Throy,ch8
Throy,ch9
Throy,ch10
Throy,ch11
Throy,ch12
Throy,ch13
Throy,ch14,15
Throy,ch16
Throy,ch17
-Special Part-
Throy,ch19
Throy,ch20
Throy,ch21
Throy,ch22
Throy,ch23
Throy,ch24
Throy,ch25
Throy,ch26
Special (ch/26)
Throy,ch27
Throy,ch28
Throy,(End)

Throy,ch18

1.2K 379 29
By ShirinOo_

توی جایگاه همیشگیش ایستاده بود و درحال سخنرانی ای بود که اطمینان بده بعد از جانشینی هنوز هم کارهای اردوگاه به عهده خودشه که کای با عجله به سمتش اومد.

حالت نگران و عرق روی صورتش چیزهای خوبی رو بازتاب نمیکرد.

"بک... "

بازوی کای رو گرفت و تکونش داد
"بک چی؟ "

قبل از اینکه جوابی از کای بگیره سهون به سمتشون دوید.
"اتاقک ها خراب بودن. بی فرقه ها"

"بک هم اونجا بوده؟ "

سهون و کای به هم نگاهی انداختن و سری تکون دادن.
"بک نیست! "

فلش بک_اردوگاه بی فرقه ها

امروز اولین تست اتاقک ها بود و هرکسی به نوبه خودش هیجان و تا حدی استرس داشت.

امیدی که مدت ها به روحشون تزریق شده بود حالا داشت رنگ حقیقت میگرفت و این چیزی ورای تصور بی فرقه ها بود.

بکهیون با لبخند کوچیکی که روی لبش بود مرد ها و زنایی رو میدید که با خوشحالی توی صف های کوتاه ایستادن و انتظار چیزی رو میکشن که به طرز عجیبی راحت به نظر میرسید.

با حس صدای قدم هایی پشت سرش رو برگردوند و اولین چیزی که دید سیاهی لباسهای چند تا الفا بود.

با چشمک زدن اسم الفا ها توی ذهنش دوباره لبخندی روی لبش نشست و فکر کرد پس حتما چانیول اومده تا بک رو توی این روز تنها نذاره.

"بکهیون؟ "
الفا با لحن بی تفاوتی مخاطب قرارش داد.

"باید با ما بیای"
این جمله کوتاه خاطره کوچیکی رو براش یاداوری کرد که تا مدتی پیش با ناراحتی ازش یاد میکرد ولی حالا خوشحال بود که اون روز پرونده اش دست فرمانده پارک افتاد و مجبورش کرد تا همیشه کنارش باشه.

اون لحظه به قدری بابت حضور چان و خاطره مخفیانشون خوشحال بود که حتی یادش رفت به غیر از چندتا الفایی که دیگه باهاشون اشنا شده بود کسی اجازه ورود به ارودگاه رو نداره.

دستشو طبق عادتی که به تازگی پیدا کرده بود روی شکمش گذاشت و به نحوی سعی در محافظت از توله گرگش کرد؛ نمیخواست این بار هم چانیول رو بابت این موضوع ناامید کنه.

بعد از بیرون اومدن از ساختمون زیر زمینی راهش رو به سمت اتاق خودش و چان کج کرد ولی با دستی که روی شونه اش نشست به سمت عقب برگشت و تنها چیزی که فهمید فرو رفتن سوزنی توی گردنش بود و بعد خاموشی مطلق!

پایان فلش بک

***

نیروهای زیادی رو با خودشون همراه کرده بودن و با سرعت از جاده های خاکی اطراف اردوگاه خودشون میگذشتن تا در نهایت به جاده های صاف منتهی به عمارت پدرش برسن.

هنوز مسیر طولانی ای به مقصدشون رسیده بود که ماشینی از افراد خودشون از سمت مخالف به سمتشون اومد.

با توقف ماشین اونها هم لحظه ای متوقف شدن تا دلیل حالت داغون و مضطرب اون الفا با صورت زخمی رو بفهمن.

الفای جوون با دو سمت فرمانده اش دوید و وقتی بالاخره چان از ماشین پایین اومد تونست زبون باز کنه.

"اردوگاه... اردوگاه رو تصرف کردن... اونا... اونا همه چیز رو نابود کردن"

بالا پایین شدن قفسه سینه و بریده حرف زدن پسر نشون میداد حال خوبی نداره و همه اینا بازتابی از اشوب توی اردوگاه بود.

چانیول دو طرف بازوهای پسر رو به روشو گرفت و مجبورش کرد بهش نگاه کنه.
"درست و کامل بگو اونجا چه جهنمی به پا شده؟ "

ابهت نگاه چان چیزی نبود که پسر بتونه ازش بگذره پس سعی کرد هرچیزی که میتونه بیان کنه رو کامل بگه.

"تمام پروژه ها لو رفته و بتاها طبق قانون ریختن اونجا و الان اونجارو تصرف کردن ولی قبلش متوجه شدیم دستگاه ها خرابه و خیلیا صدمه دیدن از طرفی... "

فرمانده جوون که اطلاعات زیادی به مغزش اومده بود با دست هاش کنار شقیقه هاشو مالید و جمله پسر رو کامل کرد
"از طرفی بکهیون نیست"

چند ثانیه توی سکوت گذشت و درنهایت صدای برخورد مشت چان با بدنه ماشین سکوت رو شکست
"لعنتی"

کمی اون طرف تر سهون و کای درحال بزرگترین تصمیم برای دوست و فرمانده شون بودن و با شناختی که ازش داشتن میدونستن قرار نیست باهاش موافقت بشه.

"باید چکار کنیم؟ "
کای با لحن ارومی پرسید و سهون هم با سکوت فقط سری به دو طرف تکون داد
"نمیدونم"

"نمیتونیم اجازه بدیم اونجا بره؛ قطعا دسیسه پشت این موضوع به بتاها ختم نمیشه"

سهون باز هم با تکون دادن سرش حرف کای رو تایید کرد
"پس بیا یه بار به شیوه خودمون بازی کنیم"

***

"ولم کنید لعنتیا"
برای چندمین بار توی اون روز سر افرادش عربده زد و با تکون خوردن های شدید سعی کرد دست های بسته شده اش رو باز کنه

"محض رضای خدا چانیول! میدونی اگه میذاشتیم بری اونجا همه چیز بدتر میشد؟ مگه به فکر بکهیون نیستی؟ "

کای بالاخره بعد سالها سر دوستش فریاد میزد و ازش میخواست اروم باشه.

"با فرار کردن همه چیز درست میشه؟ الان اجازه ندادید من برم به وضع افراد خودم رسیدگی کنم همه چیز درست میشه؟ "

کای دوباره چنگی به موهاش زد و سمت چان برگشت
"بتاها اونجارو تصرف کردن و چون دیدن بی فرقه ها صدمه دیدن دارن بهشون رسیدگی میکنن. خودت هم میدونی قضیه پیچیده تر از این حرفاس؛ توی لعنتی اگه بری اونجا نه تنها کمکی نمیکنی بلکه میندازنت توی زندان و دیگه نمیتونی بکهیون رو پیدا کنی. سهون رفت اونجا. پدرت هم هست. هیچ بلایی سر اونا نمیاد. قول میدم"

هرچی به انتهای حرفش نزدیک میشد صداش رو اروم تر میکرد.
میدونست چیزی که دوستش رو اذیت میکنه ترس از تکرار فاجعه چند سال پیشه.

***

نفس عمیقی کشید و بعد از دست کشیدن توی موهاش همراه تعداد کمی از افرادشون وارد ارودگاه شد و طبق انتظارش همون اول تعدادی بتا به سمتشون حمله کردن تا گیرشون بندازن اما سهون به موقع دستش رو بالا آورد

"نیازی نیست؛ خودمون همراهتون میایم"

مردهای سفید پوش که میدونستن در هرحال زورشون به آلفاها نمیرسه اعتماد رو زمینه کارشون کردن و با اشاره دست از سهون و افرادش خواستن به سمت ساختمون زیرزمینی برن.

به محض ورودشون تونست لوهان رو با دست های بسته کنار آقای پارک ببینه که هرچند وضعیت مناسبی داشت ولی هنوز هم زیر فشار نگاه های اطراف بود

"فرماندتون کجاست؟ "
پیرمرد بتا به محض دیدن سهون سوالش رو مطرح کرد ولی تمام حواس سهون روی لوهانی بود که با نگاهش سعی در گفتن چیزی داشت

"گفتم پارک چانیول کجاست؟ "

بالاخره نگاه سهون از لو گرفته و به پیرمرد داده شد
"میبینی که نیست"

بتا تکخندی کرد و به سمت سهون پیشقدم شد
"منم پرسیدم کجاست؟ "

پسر قد بلند دوباره نگاهی به لوهان کرد و درحالی که هنوز هم با حس خاصی به چهره معشوق قدیمیش خیره بود شروع به حرف زدن کرد
"نمیدونم؛ شما باید بهتر بدونید"

اینبار توی چشمهای بتا خیره شد
"مگه شما جفتشون رو با هم دستگیر نکردید؟ "

قطعا که سهون میدونست ناپدید شدن بکهیون و نبود چانیول به هم ربطی ندارن ولی شاید اینجوری میتونست حواس اون عوضیا رو از نقشه شون پرت کنه.

"منظورت چیه؟ "
پیرمرد دوباره سوال پرسید و منتظر جواب موند

"قبل از اومدن شما ناپدید شدن؛کی به شما خبر داد که اینجا چه خبره؟ "

***

با دردی که توی صورتش پیچید کم کم میتونست صداهایی رو اطراف خودش بشنوه.
ضربه دومی که به سمت مخالف صورتش خورد بالاخره باعث باز شدن چشمهاش شد.

به سختی سرشو بالا اورد و چندبار پلک زد تا درنهایت جثه همون الفا رو رو به روی خودش دید.

سعی کرد دهن باز کنه اما با چشیدن طعم خون و درد بدی توی فکش منصرف شد و همچنان به رو به روش خیره شد.

"حرومزاده"
مرد با تکخندی گفت و به انتهای اون اتاقک تاریک حرکت کرد.

بوی زنگ زدگی و صدای موشهای زیرزمینی و نبود نور نشون میداد که جای خوبی نیستن.

"شما... شما ک.. کی هستید؟ "

"به موقع اش میفهمی"
این آخرین جمله ای بود که قبل از فرو رفتن دومین سوزن توی گردنش شنید و دوباره همه جارو تاریکی مطلق فرا گرفت.

***

سهون به همراه لوهان و آقای پارک و چندتا از افرادشون توی اتاق کار پدر چان زندانی بودن و خب این آخرین لطفی بود که به خاطر مقام اقای پارک بهشون شده بود و همین که دست و پاشون رو نبسته بودن بخش امیدبخش قضیه بود.

سهون با نفس عمیقی که کشید خودش رو برای رو به رویی با اون بتای زیبا اماده کرد و خیلی اروم کنارش ایستاد.

"تو میدونی چیشده؟ "
"نه"
لوهان بدون نگاهی به پسر کنارش به سردی تمام جواب داد.

"وضعیت بی فرقه ها خوب میشه؟ "
"نمیدونم"

سهون برای بار دیگه دستی بین موهاش کشید و ثانیه بعد با گرفتن دست لو اون رو به سمت حمام توی اتاق کشید و کوچیکترین توجهی به نگاهای کنجکاو اطرافش نکرد.

بستن در حمام مساوی شد با گیر افتادن لو بین بدن سهون و دیوار سرد حمام.
"گفتم تقاص پس میدی و هنوز هم سر حرفم هستم"

لو با چهره بی حسی به پسری که هنوز هم عاشقش بود خیره شد
"منم مخالفتی نکردم"
"خوبه! چون تقاص دادنت میشه بودنت اینجا"

ادامه حرفش مساوی شد به آغوش کشیدنش
"درست توی اغوش من"

***

های لاولیز
امیدوارم از این پارت لذت برده باشید
میدونم پارت ها کوتاه شده و دلیلش اینه که تروی داره به پایان میرسه و نهایتا دو پارت دیگه فصل اولش به پایان میرسه

تروی فصل دوم داره و قراره یه وقفه بینش ایجاد بشه ولی نگران نباشید.
داستان به نقطه امنی میرسه و قرار نیست توی خماریش بمونید.

و اینکه قرار بود دو پارت اپ کنم در صورتی که فالورهام به 100برسه و خب نشد!

و راجع به پارت ویژه هم اینکه هفته بعد اپ میشه. پس هر سوالی هر ابهامی که دارید بگید تا به همشون جواب بدم.

Continue Reading

You'll Also Like

19.9K 3.5K 14
ژانر : امگاورس_اسمات_واقعا مثبت هجده سال🔞 🚫🚫اصلا توصیه نمیشود این رو نخونید😅💜 دلم نمیاد حذفش کنم فقط😬 کاپل : ییژان هونهان تهکوک چانبک نامجین 💙...
175K 23.3K 31
─بکهیون فقط ۱۷ سالش بود که به‌زور پدر و مادرش مجبور به ازدواج با یه مرد شد. اون مرد، پارک چانیول! انسان؟ یا شیطان؟ اون معشوقِ شیطانه↭ ༆𝓝𝓪𝓶𝓮: DEMO...
23.4K 4K 99
Couple : HunHan , ChanBeak &.... Ganer : Criminal, Violent, Romence, smut & BDSM Writer : #ʟᴏʀᴅʰᵘⁿ شاید اگه لوهان میدونست قراره همراهی سوهو اون رو...
3.7K 875 26
Name: Addicted | وابسته Couple: HunHan, ChanBaek, KaiSoo Genre: Romance, Smut, Omegavers Writer: StrAnGer Editor: OhOrat ───────────╼✾࿐ لوهان، امگای...