𝖨𝗇 𝗍𝗁𝖾 𝗅𝖺𝗇𝖽 𝗈𝖿 𝗒�...

By Meow_meowlil

2.5K 500 188

" همونطور که ماه بدون خورشید دووم نمیاره،من‌هم بدون یونگسان دووم نمیارم " -فانتزی ، رومنس ، تخیلی -کامل شده More

part 1
Part2
Part3
Part4
Part5
Part6
Part 8
Part 9
Part10
Part 11
Part 12
Part 13
Part 14
Part 15
Part 16
Part 17
Part 18
Part 19
Part 20
Part 21
Part22
Part 23
Part 24
Part 25
Part 26
Part 27
Part 28
Part 29

Part7

64 20 4
By Meow_meowlil

+عاممم...مونبیول؟؟

-بهتره همدیگه رو به اسم مستعارمون صدا کنیم.ممکنه کسی بشنوه

لبشو گزید و اروم گفت:اما من یادم میره اونا چی بودن

اروم خندید و کنار شاهزاده نشست.نزدیک شدن به یونگسان کافی بود تا حال و هوای عجیب و غریبی و درون خودش احساس کنه
لبخند زد و گفت:ببینید..خب...اهان!معنی اسم شما خورشیده دیگه؟

کنجکاو سر تکون داد.مونبیول با ذوق ادامه داد:و یجورایی سولار هم همون معنیو میده!سولار به معنی خورشیدی هست.فقط یه "ی" فرق دارن!

ابروهای شاهزاده از این اکتشاف جالب بالا پرید.یونگسان با چهره‌ای شاداب ادامه صحبت های مونبیول و ادامه داد:و برای اسم مستعر تو فقط باید بخش اول اسمتو جدا کنم!

-دقیقا

همزمان با یونگسان لبخند زد.

☆☆☆

وقتی از قفل بودن اون در فلزی مطمئن شد برگشت و سربندشو باز کرد.موهای پریشانشو جمع کرد و اون هارو پشت سرش جمع کرد

+مطمئنی..چیزی نمیشه؟

شاهزاده با لحن شکاکی پرسید.در حقیقت...خودش هم به این اصطلاحا خاله چری اعتماد نداشت و هنوز اتفاقی که موقع اومدن به این اتاق افتاده بود و هضم نکرده بود

اما نمیتونستن بدون استراحت بی وقفه حرکت کنن.مخصوصا وقتی شخص به این مهمی همراهشه.نگاهشو به اینه داد و تلاش کرد با لحن ارومی جواب بده

-در قفله..فکر نمیکنم مشکلی پیش بیاد

یونگسان بی قرار خودشو جا به جا کرد

+به نظر تو...اونی که مارو نگاه میکرد..چه کسی بود؟

-نمیدونم..اینجا عجیبه!

جدی گفت و به طرف یونگسان برگشت.لبخند اعتماد بخشی زد:چیزی نمیشه

صداشو پایین اوارد و ادامه داد:البته امیدوارم

یونگسان از جاش بلند شد و شنل بلند و قرمز رنگش و از تنش خارج کرد.روی تخت چوبی دراز کشید.مونبیول سردرگم به اطراف نگاه کرد تا فکری کنه که کجا بخوابه

یونگسان با تعجب نگاهش کرد

+نمیخوابی؟

-چرا..

+بیا دیگه

-اخه..

+مون این تخته خیلی بزرگه.من اصلا دوست ندارم بخاطر من کمرت اسیب ببینه

احساس میکرد گونه هاش داغ شده.معذب جلو رفت و کنار یونگسان نشست.

+وای خیلی خوابم میاد

یونگسان گفت و بعد از کشیدن خمیازه ای خودشو بین پتو پیچید.لب هاشو بهم فشرد و تلاش کرد بدون نشون دادن خجالتش با فاصله‌ی زیادی از یونگسان دراز بکشه.برگشت و درون چراغ فوت کرد تا شمعش و خاموش بکنه

"امیدوارم اتفاقی نیوفته"

☆☆☆

شئ سرد و تیزی روی گلوش قرار گرفت.از خواب پرید ولی چشم‌هاش و باز نکردم.تکون خوردن فردی دقیقا بالای سرش و به شدت احساس میکرد!

قلبش از شدت اضطراب خودشو درون حلقش جاسازی کرده بود.فکر کرد که چجوری بلند بشه..چه واکنشی نشون بده تا از مرگش جلوگیری کنه؟

صدای نجوایی اروم به گوشش رسید.انگار که دو نفر باهم صحبت میکردن،هر لحظه سنگینی اون شئ تیز روی گلوش بیشتر احساس میشد و مونبیول و برای انجام کاری مصمم تر میکرد

نفس هاش کوتاه شده بود

چشم‌هاشو بهم فشرد و به طرز خطرناکی دستشو روی خنجری که روی گلوش قرار داشت گذاشت تا از جاش بلند بشه.لحظه‌ی بعد قطرات خون غلیظش چکه کرد

در اون تاریکی محض چیز زیاد و واضحی نمیدید..فقط سایه شخصی که خنجرو نگه داشته به طور ناواضحی معلوم بود
نگاه هراسونشو چرخوند اما فرد دیگری و پیدا نکرد.

وقتی متوجه شد شخص جلوش در واقع یک اُل* هست با نیمه فریادی دستشو کشید تا خنجر خودشو دست بگیره

*(اُل / ull یه موجودی سفید رنگ و شبحیه که میتونی خودشو به هرشکلی در بیاره.از اختراعات ارباب تاریکی عه و برای اون کار میکنه و یجورایی بهش اطلاعات میرسونه و از طرفی برای جنگیدن ساخته شده)

جیغ یونگسان و درست پشت سرش شنید اما فرصت نداشت برگرده و چک کنه.فقط خنجرو سفت گرفت و اون به طرف ال نشونه رفت
ال دست هاشو گرفت و تلاش کرد خنجرو به طرف گلوی مونبیول هول بده و دست کم موفق شد.قطعا زور مونبیول خیلی کمتر از ال بود و نمیتونست مانعش بده

دندون هاشو بهم فشرد و با وحشت به خجنری که یک سانتی گلوش قرار داشت نگاه کرد.بیشتر تلاش کرد اما ال به طرز شگفت‌انگیزی پر قدرت بود!!

خنجر پوستشو لمس کرد و با این کار وحشت زیادی و به مونبیول منتقل کرد.دندون هاشو بهم فشرد و از اخرین بازمانده های قدرتش استفاده کرد

همزمان با سوزشی روی گلوش چیزی درون بدن ال فرو رفت و اون و برای لحظه‌ای متوقف کرد.مونبیول از این فرصت استفاده کرد و خنجرو درون قلب سرخ رنگش فرو کرد

ال روی زمین افتاد و بدنش سفیدش شروع به لرزیدن کرد و لحظه‌ای بعد...کف سفیدی روی زمین بود...انگار که هیچ الی وجود نداشته

مونبیول از تخت پایین افتاد و روی زمین نشست.در حالی که نفس نفس میزد به یونگسان نگاه کرد.خنجره ال دستش بود و با حالت بامزه‌ای وایساده بود

چهرش از ترس رنگ پریده به نظر میرسید.سرشو پایین انداخت

-ممنون

+اون...چی بود؟!!!

صداش وحشت‌زده بود.

-یه ال

دستشو روی بریدگی گلوش گذاشت

-عای

یونگسان با عجله به طرف چراغ رفت و عجول شمعش و روشن کرد.وقتی اتاق روشن شد هر دو با صحنه‌ای ترسناک و عجیب رو به رو شدن

دره اتاق قفل بود!!

+اگه این...بستس..پس اون چجوری اومده؟؟

چشم هاش از وحشت گشاد شد.سرشو به طرفین تکون داد تا شاهزاده و از نگرانی های پر حاشیه دور کنه.یونگسان با دیدن مونبیول و چهره‌ی بی روحش به سرعت کنارش زانو زد

+خوبی؟؟

-...فکر..کنم

مونبیول هیچ مشکلی با زخمی شدنش نداشت..ترسیده بود! از اتفاق احتمالی که ممکن بود برای یونگسان بیوفته به شدت ترسیده بود.چشم هاشو بست و به خودش دلداری داد

کم کم ضربان قلبش به حالت عادی برگشت.با احساس دستی روی گردنش چشم هاشو باز کرد و به یونگسان که در فاصله خیلی نزدیکی با خودش بود خیره شد

سرشو خم کرد و با ناراحتی به زخم کوچکی که به گردن مونبیول بود نگاه کرد

+کوچیکه ولی فکر کنم درد داره،اره؟

همونطور که با چشم های گرد شدش به یونگسان خیره شده بود اروم گفت:اشکالی..نداره.مهم اینه حال شما خوبه

چهره یونگسان رنجیده شد

+مگه میشه مهم نباشه؟اگه یکم عمیق تر بود...

چهرش جمع شد

+باید تمییزش کنی

-نه-

یونگسان از جاش بلند شد و به طرف کیفش رفت."اون خیلی خوب تونست ترسشو کنترل کنه..مونبیول از کی تاحالا انقدر ترسو شدی؟!"

به خودش کنایه زد"اون که همیشه داخل دربار بوده الان ترسشو سرکوب کرده..خودتو جمع کن"

"اگه فقط یه خراش برمیداشت..وای چیکار میکردم؟!اگه اتفاقی براش میوفتاد...میخواستم چجوری زنده بمونم؟؟"

مضطرب از خودش پرسید.سرشو بلند کرد و یونگسان و دید که با جعبه کوچکی به طرفش میاد.دست هاشو که به زمین زده بود به صورت تسلیم بالا اوارد

-خیلی ازتون ممنونم ولی نیازی به نگرانی نیست

یونگسان جلوش نشست و با چشم های گرد شدش جیغ زد:مونبیووووول!!!

-چ‌‌‌...بله؟

+دستت!!!

یونگسان جیغ زد و دست زخمی مونبیول و گرفت.با ناراحتی به خراش عمیق دستش نگاه کرد و غمگین گفت:تو...چیکار کردی...با خودت؟

مونبیول حس میکرد مثل احمقا نشسته و با چشم های درشت شده به حرکات دلسوزانه یونگسان نگاه میکنه

+سرتو ببر بالا اول اینو چسب بزنم

با گونه‌های داغ شده اروم سرشو بالا گرفت.یونگسان لب هاشو جمع کرد و از معجون دست‌سازه مادرش به زخم کوچیک روی گلوش زد.چشماشو بست و ناله ارومی کرد

+درد داره؟؟معذرت میخوام بخاطر منه..

اخم کرد

-چند بار گفتم هیچ چیز تقصیر شما نیست

اخمالو غر زد.یونگسان اروم گفت:سرتو ببر بالا

عصبی سرشو بالا گرفت

+اخه..اگه من نبودم الان تو اتاقت نشسته بودی.بخاطر من-

سرشو پایین اوارد و با اخم انگشتشو روی لب های یونگسان گذاشت.یونگسان با تعجب به مونبیول خیره شد

-من به خواست خودم اینجام.خب؟؟دیگه حرفی در این مورد نزدید چون ناراحتم میکنید

+ببخشید

یونگسان زیره لب گفت و سرشو پایین انداخت.به محض نگاه کردن به پایین دست مونبیول و گرفت

♡مرسی بخاطر حمایت هاتون*_*
+اینو باید ببندم

Continue Reading

You'll Also Like

2.5K 500 29
" همونطور که ماه بدون خورشید دووم نمیاره،من‌هم بدون یونگسان دووم نمیارم " -فانتزی ، رومنس ، تخیلی -کامل شده
470K 31.7K 47
♮Idol au ♮"I don't think I can do it." "Of course you can, I believe in you. Don't worry, okay? I'll be right here backstage fo...
327K 9.8K 105
Daphne Bridgerton might have been the 1813 debutant diamond, but she wasn't the only miss to stand out that season. Behind her was a close second, he...
5.5K 280 5
اینجا استوری های کوتاه و وانشات های مختلف از کاپل های مختلف رو میزارم✨ برای پیدا کردن کاپل مورد نظرتون به قسمت "Guide" برید