ᴛʜʀᴏʏ

By ShirinOo_

46.1K 12.6K 730

تعادل! کلمه ای که بعد از به وجود اومدن اون قوانین مسخره تعریف شد. تعادلی بین سه گونه آلفا، بتا و امگا... تعا... More

•آشنایی با ژانرای فیک•
Throy,ch1
Throy,ch2
Throy,ch3
Throy,ch4
Throy,ch5
Throy,ch6
Throy,ch7
Throy,ch8
Throy,ch10
Throy,ch11
Throy,ch12
Throy,ch13
Throy,ch14,15
Throy,ch16
Throy,ch17
Throy,ch18
-Special Part-
Throy,ch19
Throy,ch20
Throy,ch21
Throy,ch22
Throy,ch23
Throy,ch24
Throy,ch25
Throy,ch26
Special (ch/26)
Throy,ch27
Throy,ch28
Throy,(End)

Throy,ch9

1.3K 402 15
By ShirinOo_

اصلا نفهمید که چطور به سمت امگاش حرکت کرد و اون رو به آغوش کشید.
خیلی سریع جسم داغ و تب دار بکهیونش رو روی تخت جا داد و دستی روی پیشونیش کشید و با حس داغی بیش از حدش تازه فهمید که چی شده!

با اخمای توی هم و دستایی که مشت شده بود به سمت لوهان حمله کرد و درست وقتی که مشتشو برای کوبیدن به صورت اون بتا بالا برده بود سهون خودش رو بین چان و لو انداخت
"هی چان! آروم باش"

هرچند حرفش باعث بیشتر شدن عصبانیت چانیول شد و برای همین اینبار کای هم جلو اومد و سعی کرد دوست و فرمانده اش رو از پشت بگیره.
"ولم کن کای"

با صدایی که بیشتر از هرموقع دیگه ای بم و خشدار شده بود غرید و دوباره مشتشو بالا برد
"چان"

با صدای آرومی که از انتهای اتاق شنیده شد برای لحظه ای همه دست از تقلا برداشتن
"چان"

بکهیون دوباره با صدای ضعیفی که به سختی شنیده میشد آلفاشو صدا زد و همین برای دور کردن چانیول از لوهان کافی بود.

سریع خودشو به تخت رسوند و کنار بکهیون جا گرفت
"خوبی؟ به هوش اومدی...درد داری؟ "

بکهیون دستشو روی دستای بزرگ فرمانده اش که درحال گرفتن تبش بود گذاشت
"تقصیر اون نبود"

پسر بزرگتر با حرفش دست از چک کردن بدن بک برداشت و با لحن خیلی جدی ای جوابشو داد
"همش تقصیر اون عوضیه"

انتهای حرفش مساوی شد با نگاه ترسناکش به بتای پیچاره ولی خیلی سریع دوباره با لمس دستای داغ امگاش نگاهشو از لوهان گرفت.
"دارم میگم تقصیر اون نیست. خودم بهش گفتم"

نگاهی به لوهان انداخت که پشت سهون مخفی شده بود و هیچ حرفی نمیزد. مشخص بود ترسیده و جوابی نداره.

"خودم بهش گفتم که اون کارو کنه"

هرجملش باعث تو هم رفتن بیشتر ابروهای چان میشد
"منظورت چیه؟ شما چکار کردید؟ "

بکهیون که همین حالا هم حسابی درد داشت بغضشو قورت داد و سعی کرد مرد رو به روش رو قانع کنه
"میگم... بهت میگم ولی الان نه"

سعی کرد به سنگین شدن بغضش به خاطر دردی که داشت توجهی نکنه و ادامه بده.
"میشه الان فقط بغلم کنی؟ "

لحظه بعد با صدای بسته شدن در مشخص شد همه بیرون رفتن و همین برای کم کردن استرس بک کافی بود.

چانیول آروم کنار بک دراز کشید و اونو توی آغوشش کشید و سر امگاشو روی سینش گذاشت و موهای نرمشو بوسید.

پسر کوچیکتر که حس میکرد واقعا به این نزدیکی نیاز داره دستشو دور کمر چانیول حلقه کرد و با کمی تکون خوردن تونست پاهاشو بین پاهای آلفاش جا بده.

عطر تلخ و خنک و فرومونهای چان رو وارد بینیش کرد و بیشتر خودشو به آلفاش چسبوند.

چانیول گیج شده بود و از طرفی از کاری که لوهان با بک کرده بود میترسید ولی نمیتونست جلوی لبخندش برای این حالت امگاش رو بگیره.
بکهیون جوری بهش چسبیده بود که اجازه هر حرکتی رو ازش گرفته بود برای همین سعی کرد بی حرکت بمونه تا امگاش هرکاری دوست داره انجام بده.

"باید برم"
سکوت آرامش بخش با صدای بک شکسته شد و چان فقط تونست با شوک کمی بک رو از خودش فاصله بده
"چی؟ "

پسر نیمه امگا کمی خودشو بالا کشید تا صورتش کامل مقابل صورت چان قرار بگیره
"بزار فردا با لوهان برگردم"
"چی؟ "
چان دوباره سوالشو ولی اینبار بلند تر تکرار کرد.

سریع توی جاش نشست و نگاه عصبیشو به بکهیون داد
"تو چی میگی ؟ "

پسر کوچیکتر با کمک دستش توی جاش نشست هرچند چهرش از درد توی هم رفت
"فقط یه مدت کوتاه"

چانیول واقعا نمیفهمید پسر رو به روش چی میگه و منظورش از این حرفا چیه
"درست بگو اون لوهان عوضی باهات چکار کرده؟ "

بک که کاملا متوجه فرومون های آلفاش بود کمی نزدیکتر شد و دستای بزرگ چان رو بین دستاش گرفت و بدون اینکه به چشماش نگاه کنه شروع به حرف زدن کرد.
"به لوهان مشکوک شدن... دیگه نمیتونه زیاد بیاد اینجا و... "

"و؟ "

بکهیون برای لحظه ای به چشمای آلفا که به طرز ترسناکی قرمز شده بود نگاه کرد و دوباره نگاهشو به دستاشون داد
"امشب یه آزمایش کوچیک کرد و خب..."

چند لحظه سکوت کرد ولی در نهایت با فشرده شدن دستاش توسط چان دوباره شروع به حرف زدن کرد.
"و خب قرار بود بفهمیم من توی هیت میرم یا رات... میدونی که... من یه امگا یا آلفای کامل نیستم"

هرچی بیشتر به انتهای جملش نزدیک میشد صداش ضعیف تر و لرزشش بیشتر میشد ولی هیچ کدوم از اینا ظاهرا برای چان مهم نبود چون پسر کوچیکتر رو روی تخت انداخت و درحالی که روش خیمه میزد سوالشو پرسید

"فقط بهم بگو اون آزمایش کوفتی رو چجوری انجام دادید؟ "
از فک منقبض الفاش میتونست بفهمه که خیلی عصبانیه.

"اونجوری که تو فکر میکنی نیست... فقط یه داروی ضعیف بهم تزریق کرد"

با همین حرف فشار دستای چان روی بدن پسر کوچیکتر کمتر شد و حتی میشد کمی حس پشیمونی رو توی صورتش حس کرد.

"خب بعدش؟ "
"خب فکر کنم بدنم هیت رو انتخاب کرد چون... "

گونه های سرخ و چشمای بستش نشون میداد که خجالت کشیده ولی چانیول عقب نکشید و ادامه داد
"چون چی بکهیون؟ "

پسر کوچیکتر چند ثانیه سکوت کرد ولی مشخص بود الفاش قصد منصرف شدن نداره.
"چون من اون لحظه فقط تو رو میخواستم"

همین یه جمله برای اتصال لباشون کافی بود.
چان مالکانه بدن پسر کوچیکتر رو لمس میکرد و لباشو به بازی میگرفت.

*

مچ دستش بین انگشتای سهون اسیر شده بود و پشت سرش کشیده میشد.

با رسیدن به اتاق آلفا بدنش با قدرت به داخل پرت شد و لحظه بعد صدای کوبیده شدن در اتاق بود که سکوت رو شکست.
"چی پیش خودت فکر کردی؟ "

سهون با تمام قدرتش داد میزد
"پیش خودت فکر نکردی که چانیول میکشت؟ اون پسررو برداشتی بردی اردوگاه بتاها بعدش درحالی که بیهوشه برش میگردونی؟ "

لوهان هیچ حرفی نمیزد. درسته ترسیده بود ولی نمیتونست اون لحظه که سهون خودشو جلو انداخته بود و حالا که نشون میداد نگرانشه رو نادیده بگیره.

"نمیخوای حرفی بزنی؟ "
با داد دوباره سهون به خودش اومد.

"من...من... من قصد آسیب زدن بهش رو... نداشتم"
احساس ضعف تمام بدنش رو گرفته بود و تنها راهی که میتونست اونو نشون بده قطره های پراکنده اشکش بود

سهون کمی از اون بتا دور شد و به انتهای اتاقش رفت چون احتمال میداد که یه بلایی سر اون لعنتی بیاره.
"من فقط... میخواستم مطمئن بشم آسیبی... "
"بسه لوهان"

دوباره صدای سهون بالا رفت
"فقط برو؛ نمیخوام ببینمت"

حرفش برای بیشتر شدن اشکای پسر کوچیکتر کافی بود ولی قبل از اینکه غرورشو جلوی اون آلفای بی رحم بشکنه از اتاق خارج شد و با قدمای سریع خودشو از اونجا دور کرد.

هرچند که هرلحظه به سهون حق میداد که ازش عصبی باشه و نبخشتش ولی این رفتار بی رحمی بود.

لازم نبود اینقدر اذیتش کنه حداقل نه وقتی که برای لحظه ای به خودش گفته بود سهون هنوزم دوسش داشته. شاید اگه جلوی چان رو نمیگرفت همه چیز برای لوهان راحت تر بود.

به انتهای راهرو رسیده بود که با اسیر شدن بازوش متوقف شد.
با شتاب به عقب کشیده شد و لحظه بعد لباش بین لبای آلفا گیر افتاد.

با قدرت به دیوار پشتش برخورد کرد و درست وقتی دهنش برای ناله ای باز شد زبون سهون وارد دهنش شد.

هرچند این بوسه خشن و دردناک چیزی نبود که تا قبل از این دوست داشته باشه ولی حالا حس میکرد داره بهترین بوسه عمرشو تجربه میکنه.

سهون با خشونت لباشو میمکید و گاز میگرفت.

چند ثانیه طولانی به این بازی ادامه داد و در نهایت وقتی حس کرد نفسش کم اومده از بتا جدا شد.
"از اینجا برو؛ مطمئن نیستم وقتی چان دوباره ببینت چی میشه"

"نمیتونم"
با زمزمه آروم لوهان چشماشو درشت کرد.
"دیوونه شدی مگه نه؟ "

پسر کوچیکتر دوباره سرشو پایین انداخت و کنار کت سهون رو چنگ زد
"باید بکهیون رو با خودم ببرم"

*

باور اینکه اجازه داده بکهیونش با لوهان بره براش سخت بود. هرچند خیلی مخالفت کرده بود ولی درنهایت نتونسته بود در برابر چشما و لحن مظلوم امگاش مقاومت کنه.

دستشو پشت کمر بک گذاشت و با هم به سمت اتاق کارش رفتن.

لوهان سرشو پایین انداخته بود و سعی میکرد نزدیک سهون بمونه چون هنوز مطمئن نبود که چان بهش آسیب نمیزنه.

"کافیه یه بلا سرش بیاری تا زندگیتو نابود کنم. فهمیدی؟ "

"فقط کافیه بهم اعتماد کنی"
لوهان با لحن آرومی زمزمه کرد و سهون پوزخند زد.

"فقط یه هفته! بعدش بکهیون رو سالم برمیگردونی"

لوهان سری تکون داد و بعد خیلی سریع دست بکهیون رو گرفت و دنبال خودش کشید.

*

همونطور که لوهان گفته بود این ساعت کسی قسمت پشتی اردوگاهشون نبود و میتونستن بدون دردسر وارد اتاقش بشن.

راضی کردن چان خیلی سخت بود و با اینکه حتی خودش هم نمیدونست چرا اینقدر اصرار کرده ولی حالا کمی احساس ترس میکرد ولی اینطور نبود که به لو اعتماد نداشته باشه.

بدون مشکلی به اتاقی رسیدن که شب قبل هم اونجا بودن. لوهان بهش گفته بود به خاطر شرایط ویژه و هوش زیادش جز یکی از استادای اردوگاهه برای همین بهش یه اتاق ویژه دادن.

"میتونی از حمام استفاده کنی. حوله تمیز هم توی کمد هست؛ تو بمون من برم یکم غذا و وسیله بیارم"

بک سری تکون داد و تشکر زیر لبی کرد.

*

"همتون بی عرضه اید؛ قراره اینجوری اوضاع رو درست کنید؟ "

چانیول با صدای بلندی سر آلفاهایی که قصد بازسازی خونه های ویران شده رو داشتن داد زد.

هرچند قصد داشت دلیل عصبانیتش رو خسارات طوفان و حضور امگاها توی اردوگاه خودشون نشون بده ولی به خوبی میدونست که اینا فقط به خاطر دوری امگاشه.

هنوز یک روز هم نگذشته بود و اون میخواست همه رو بکشه.

"هی تو! هنوز نمیتونی یه کار رو درست انجام بدی"
به آلفایی که سعی داشت باقی مونده سنگ و چوب هارو جابه جا کنه، پرخاش کرد ولی قبل از اینکه جمله دیگه ای بگه کای دستشو گرفت.

"هی رفیق! بهتره برگردی اردوگاه. کارای مهم تری هست که باید انجام بدی"

نگاه ترسناکی به دوستش کرد ولی درنهایت در برابر چهره مصمم کای باشه ای گفت.

"خیلی عصبیه"
با صدایی نزدیک گوشش به سمت سهون برگشت.

"به نظرت میتونیم راجب اون قضیه بهش بگیم یا فعلا زوده؟ "
نگرانی کای به راحتی از لحنش مشخص بود.

"نمیتونیم تا هفته بعد صبر کنیم"

کای با حرکت سر حرف سهونو تایید کرد.
"ایده ای داری؟ "
"نه... فقط یه راه هست که..."

کای قبل از اینکه سهون چیزی بگه بین حرفش پرید
"بهش فکر نکن؛ میدونی که قبواش نمیکنه"

"ولی مجبوره، اونا میخوان دوباره پایین بیارنش و اگه قبل از اونا کاری نکنه دیگه نمیتونه موفق بشه"

*

رشته افکارش با باز شدن در پاره شد.
لوهان با یه ظرف غذا به سمتش اومد و کنارش نشست.
"غذاتو کامل بخور؛ باید قوی بمونی"
"ممنون"

شروع به غذا خوردن کرد ولی با حس نگاه خیره لوهان روی خودش مکث کرد و نگاهشو بالا آورد
"چیزی شده؟ "

لوهان با لبخند و چهره مهربونی سرشو به دو طرف تکون داد.
"نه... فقط اینکه باید خیلی قوی بشی بکهیون"

جلوتر اومد و دستای پسر رو به روشو بین دستای خودش گرفت
"کسی نمیدونه در آینده چی میشه پس باید قوی باشی؛ حق با چانیوله... تو باید آلفای درونتو قوی کنی، اینقدر قوی که اگه یه روز چان نتونست پیشت باشه بتونی از خودت دفاع کنی. میفهمی چی میگم؟ "

با جمله آخرش سعی کرد بک رو از فکر بیرون بیاره.مشخص بود پسر بیچاره رو ترسونده برای همین دوباره لبخند زد
"غذاتو بخور... فقط کافیه به ما اعتماد کنی. من میرم آزمایشگاه؛ جایی نرو... زود برمیگردم"

پسر نیمه آلفا سری تکون داد و به سختی لبخند زد.
معنی حرفای لوهان رو نمیفهمید؛ درسته که باید قوی میشد ولی چرا اون بتا اینقدر نگران بود. چیزی شده بود؟

*

Continue Reading

You'll Also Like

82.1K 17.4K 24
🗽 کامل شده🎠 بیون بکهیون و پارک چانیول دو سال پیش توی یه روز آفتابی به بهونه ی مسافرت، در یکی از جزایر استرالیا ازدواج کردن. ولی هیچکس جز یه سری دو...
38.6K 11.8K 42
↳🌿 Genres໑ ↲ امگاورس ~ درام ~ انگست ↳🍏 Couples໑ ↲ هونهان ~ چانبک ↳🌿 Up Situation໑ ↲ چهارشنبه ↳ 🍏Summary این یه ماجراجویی ...شبیه قدم زدن توی ج...
66.2K 12.7K 26
بکهیون و چانیول دوستای دوران بچگی، طی یک اتفاق از هم متنفر میشن.! بعد از سالها دوری، خانواده هاشون تصمیم میگیرن این دوپسر رو باهم به یه کلبه وسط جنگل...
69.8K 15K 25
الفاهای دوقلو .ChanBaekYeol Ver • حق ترجمه ي فیك گرفته شده است! بیون بکهیون که حالا بخاطر سکس های مختلف از مدرسه اخراج شده، برای تعطیلات تابستون قرار...