ᴛʜʀᴏʏ

By ShirinOo_

46K 12.6K 730

تعادل! کلمه ای که بعد از به وجود اومدن اون قوانین مسخره تعریف شد. تعادلی بین سه گونه آلفا، بتا و امگا... تعا... More

•آشنایی با ژانرای فیک•
Throy,ch1
Throy,ch2
Throy,ch3
Throy,ch5
Throy,ch6
Throy,ch7
Throy,ch8
Throy,ch9
Throy,ch10
Throy,ch11
Throy,ch12
Throy,ch13
Throy,ch14,15
Throy,ch16
Throy,ch17
Throy,ch18
-Special Part-
Throy,ch19
Throy,ch20
Throy,ch21
Throy,ch22
Throy,ch23
Throy,ch24
Throy,ch25
Throy,ch26
Special (ch/26)
Throy,ch27
Throy,ch28
Throy,(End)

Throy,ch4

1.6K 467 7
By ShirinOo_

همزمان چند حس مختلف رو حس میکرد.باید هرچه سریعتر با لوهان حرف میزد.هرچند هنوز هم بهش اعتماد نداشت ولی ریسک کردن روی جون بکهیون چیزی نبود که بخواد انجام بده.

بالاخره اون پسر کوچیکتر رو به دکتر درمانگاه سپرد و به سمت اتاقش راه افتاد.
میخواست تا قبل از به هوش اومدن بک با لوهان صحبت کنه.
به چند تا از افرادش گفت سریعتر لوهانو بیارن اتاقش.

چند دقیقه بعد در اتاقش بدون در زدن باز شد و لوهان با لبخند بزرگ و سهون با اخم غلیظی وارد شدن.
حدس بلایی که اون شیطون کوچولو سر سهون اورده سخت نبود مخصوصا با اون زخم کوچیک و ورم روی لباش.

حداقل میتونست به این نتیجه برسه دوستش هم زیاد بی میل نبوده.
با سرش اشاره کرد که بشینن.
چند دقیقه طولانی سعی کرد با مقدمه چینی شرایط بکهیون رو توضیح بده. نمیخواست اون بتای باهوش بازم بهشون رو دست بزنه ولی با وجود اون اتفاق هنوز هم مورد اعتماد ترین بتای اونجا بود.

لوهان با تموم شدن حرفای چان عمیقا توی فکر رفت. اون مثل هر کس دیگه ای وقتی این خبر رو شنید متعجب شد.

اون یه مورد واقعا خاص بود.
"ولی خیلی خطرناکه! "

لوهان بالاخره به حرف اومد و توجه اون دو الفارو به خودش جلب کرد.
"منظورت چیه‌؟ "
اون بتا کمی به سمت میز چان خم شد
"یعنی اینکه ما با شرایط بدنیش آشنا نیستیم و تو اونو مارک کردی! "
چهره کلافه چان کم کم به کنجکاوی نزدیک میشد
"ممکنه بهش آسیب بزنه؟ "

سکوت لوهان چیز خوبی نبود ولی قرار نبود اجازه بده اون نیمه امگا از دستش بره.

*

بعد از کلی حرف بالاخره قرار شد یه سری آزمایش مخفی انجام بدن ولی قبلش باید از یه سری چیزا مطمئن میشدن و تمرینای زیادی لازم بود.

هرچند که اون بتا گفته بود احتمال ازاد شدن فرومون ها از بدن بک وجود نداره ولی بازم میخواست امتحانش کنه.
با تمام وجودش امیدوار بود حرف اون پسر با موی بلوند درست در نیاد چون اونوقت همه چیز سخت تر میشد.
*
با نفرت به لوهان نگاه میکرد؛ باورش نمیشد قبل از اومدن به اتاق چان مجبورش کرده اونو ببوسه و لعنت به غریزه ای که هنوز به اون بتای عوضی داشت.

به محض رسیدن به راهروی خلوت جنوبی دوباره لوهان جلوش قرار گرفت.
لبخند مرموزی میزد و دستشو روی سینه سهون میکشید.
"دیگه وقت رفتنه مرد سکسی من"

سهون از روی تمسخر خندید
"چی باعث شده این فکرو بکنی که من متعلق به توام؟ "
"نمیدونم! شاید رد قرمزی که چند ساعت پیش روی گردنم درست کردی"

سهون نیشخند زد و اینقدر جلو رفت تا کمر اون بتای باهوش به دیوار سنگی بخوره.
"اینکه زیر یه نفر بری دلیل نمیشه اون مال تو بشه"
"اوه! میدونستی یه انسان میتونه یه اشتباهو دوباره تکرار کنه؟ "

با حرفش دوباره اخمای سهون توی هم رفت
"یعنی میخوای دوباره اون کارو تکرار کنی؟ "

دیگه خبری از لبخند و لحن شوخ اون پسر ریز جثه نبود.
"من بهت گفتم مجبور بودم اونکارو بکنم"
"از این بحث تکراری خسته ام. فقط برو"

کم کم اون چشمای زیبا خیس میشد. میدونست قرار نیست قلب سنگی پسر رو به روش به رحم بیاد. اون داشت مجازاتش میکرد.
قبل از اینکه اونجارو ترک کنه دوباره لباشو به لبای اون الفای جذاب رسوند و بوسه سبکی زد و بعد خیلی سریع از اونجا دور شد.

*

نمیدونست چند ساعت بیهوش بوده ولی وقتی چشماشو باز کرد چانو کنارش دید که به چهرش زل زده بود.
"بالاخره بلند شدی"

نیم خیز شد تا بلند بشه ولی دردی که توی سرش پیچید مانعش شد.
"هی هی... دراز بکش! تو به هرحال گند زدی و مسابقه رو از دست دادی"

بکهیون با ناباوری به سمتش برگشت
"چی میگی؟ توقع نداشتی که تورو شکست بدم؟ "

چان که تونسته بود اون پسر کوچیک رو عصبانی کنه نیشخندی زد
"شاید"

ولی قبل از اینکه اجازه جوابی بهش بده خم شد و بوسه طولانی ای روی پیشونیش گذاشت.
با دستش اروم به عقب هولش داد و بعد پتو رو بالا کشید.
"استراحت کن"

باورش نمیشد دوباره به خواب رفته.
صبح وقتی بیدار شد خبری از چان نبود. حتی تا بعد از ظهر نتونست اونو ببینه ولی به همه اون پرستارا اخطار داده بود که اجازه خروج بهش ندن و حالا بعد از چند ساعت تنهایی کسی که مدعی بود از طرف چانیوله ازش میخواست به اتاق چان بره.

حالش بهتر بود و میتونست به راحتی راه بره. درد سرش کاملا خوب شده بود و مشخص بود داروهای قوی ای بهش تزریق شده.

*

نمیدونست اینبار چی تو ذهن اون آلفا میگذره ولی هیچ مخالفتی نمیتونست بکنه؛ حداقل توی این زمان فهمیده بود آسیب هایی که از کنارش بودن میبینه کمتر از دور بودن ازشه پس فقط میخواست بهش اعتماد کنه و ببینه قراره کجا برن.

عضلات شکل نگرفته بازو و کتفش هنوز هم درد میکرد و بدنش کبود بود و به سختی سعی کرد خودشو قوی نشون بده و دنبال چانیول بره.
بالاخره بعد از چند دقیقه راه رفتن توی راهرو های تاریک سنگی به در سفیدی رسیدن.

به محض ورودشون متوجه تناقض عجیب اونجا با بقیه اردوگاه شد.
شاید بودن همچین چیزی توی اردوگاه بتا ها عادی باشه ولی وجود یه اتاق سفید رنگ با یه سری سیستم پیشرفته که هیچ شباهتی به سنگ های سیاه و وسایل رزمی قدیمی بیرون از اتاق نداره، توی مقر آلفاها عجیب بود.

برای یک لحظه نگاهش به سقف افتاد و تونست لوله ها چسبیده به هم رو ببینه ولی هیچ ایده ای برای کاربردشون نداشت.

رو برگردوند که از اون آلفا سوال بپرسه که با بالا تنه ی لختش مواجه شد.
چان که حالت متعجب و شاید ترسیده اونو دید، نیشخند زد.
"چیشده بیبی؟ "

چند بار دهنشو باز و بسته کرد ولی هیچ صدایی از گلوش خارج نشد و درنهایت دوباره نگاهشو به سقف داد و خوش شانس بود که چان خودش متوجه همه چیز شد.
"یه سیستم پیشرفته برای تنظیم دما"

بالاخره توجه بک جلب شد و اینبار بدون در نظر گرفتن اون عضله های خوش فرم و سفت به سمتش برگشت.
"تنظیم دما برای چی؟ "

با قدمی بلند فاصله شو با اون نیمه امگا از بین برد.
"به زودی میفهمی؛ الان فقط لباستو دربیار"

با تموم شدن جملش دستشو به سمت کت پسرک برد ولی با عقب نشینی بکهیون مکث کرد.
"لازم نیست"

دوباره نیشخندی زد و درحالی که به سمت یکی از کیبورد های گوشه اتاق میرفت زبون باز کرد
"پشیمون میشی"

فقط چند لحظه کارش طول کشید و هرچند میدونست بک منتظر یه جوابه ولی سکوت کرد و رو به رویش ایستاد و گارد گرفت.
حرکت ریز و پرشی پاهاش که موقع مبارزه انجام میداد گویای همه چیز بود.

پسر کوچیکتر با چشمای درشت به رئیس مغرورش نگاه میکرد. باورش نمیشد قراره دوباره مبارزه کنن اونم وقتی که هنوز از درد ضعف میکرد.

اخمی کرد ولی غرورش اجازه مخالفت نداد و اون هم متقابلا گارد گرفت.

"فکر کنم سری قبل به اندازه کافی توضیح دادم پس حالا اون بدن خوشگلتو تکون بده و حمله کن"

بک همچنان اخم ظریفی بین ابروهاش داشت و حرفی نمیزد.

به سمت اون آلفای مغرور حمله کرد و خیلی سریع متوجه حرکتش شد و قبل از اینکه مثل سری پیش دستش توسط چان گرفته بشه اون رو کشید؛ حرکتی که باعث لبخند چان شد.
معلوم شد اون نیمه آلفای کوچولو درساشو خوب یاد گرفته.

دوباره رو به روی هم قرار گرفتن ولی اینبار جاهاشون عوض شده بود.
چانیول قصد حمله نداشت و بک اینو به خوبی متوجه شد و دوباره به سمتش حمله کرد.

مشتی به سمت صورت چان پرت کرد ولی درست مثل حرکتی که چان سری قبل انجام داده بود دستشو به مقصد نرسوند و برای یه لحظه ایده ای به ذهنش رسید.
بلافاصله به خاطر جثه ریزش از زیر دست اون آلفا رد شد و هرچند بی رحمانه ولی لگدی به کمر چان زد.

منتظر خشم ترسناکش بود ولی چان با لبخند بزرگی به سمتش برگشت.
تحت تاثیر قرار گرفته بود و قصدی توی پنهان ذوقش نداشت.
"خوبه بیبی! فکر کنم نباید اینقدر بهت آسون بگیرم"

بکهیون که حالا کمی اعتماد به نفس گرفته بود با لبخند حمله جدیدی کرد.

نقشه جدیدی نداشت و فقط به جلو رفت ولی کمتر از چند ثانیه کمر باریکش بین بازوهای بزرگ چان اسیر شد و با پشت زمین افتاد.

چان چند قدم عقب رفت
"یالا بک! از هوشت استفاده کن"

پسر کوچیکتر با کمی مکث دوباره بلند شد و نفس عمیقی کشید.تازه متوجه گرمای بیش از اندازه اتاق شد ولی اهمیتی نداد.

اصلا دلش نمیخواست دوباره ببازه.نگاهی به میز گوشه اتاق انداخت جوری که چان متوجه نگاهش نشه.

دوباره به سمتش هجوم برد و هربار سعی میکرد بیشتر خودشو به میز برسونه؛خوشبختانه چان هم باهاش همکاری میکرد.
اینبار کنار میز بودن و داشت خودشو برای حمله جدید اماده میکرد هرچند هرلحظه نفس کشیدن براش سخت تر میشد.

بی توجه به حرفی که اول زده بود، کتشو دراورد و حالا فقط با تیشرتی که به خاطر عرق کردن کمی به بدنش چسبیده بود جلوی چان ایستاده بود.

نیشخندی روی لبای آلفا نشست ولی زیاد طولانی نشد و بکهیون دوباره حمله کرد.

دوباره همون حرکت تکراری و در رفتن از زیر دستای چانیول؛ اینبار بدون اینکه لگدی بزنه روی میز رفت و قبل از برگشت اون آلفا به سمتش، از پشت بهش پرید و حتی خودش نفهمید چطور اون هیکل بزرگ رو نقش زمین کرده.

چان به پشت روی زمین افتاده بود و بکهیون هم کاملا به موازات بدنش روی اون هیکل بزرگ بود.

حرکت سریع سینه ها و نفسای داغشون با هم ترکیب میشد.

چان به اون صورت قرمز شده نزدیک خودش با نیشخند نگاه میکرد.

خواست حرفی بزنه که بک بی مقدمه به حرف اومد.
"گرمه"

تنفس نامنظم و دمای بالای اتاق ازش فرصت بلند شدن رو میگرفت.
با اینکه از حس پوست لخت و عرق کرده چانیول با بدن خودش حس معذب بودن میکرد ولی توانی براش نمونده بود.

چان از حالت نگاه و حرفش خنده ای کرد.
"درسته! گرمه... خیلی"

با تموم شدن حرفش دستاشو از زیر لباس به پهلوهای بکهیون رسوند.
پسر کوچیکتر با حس دستای بزرگی روی پهلوش متعجب شد و خودشو از روی اون آلفا به پایین پرت کرد و کارش باعث پوزخند دوباره رئیسش شد.

وقتی مطمئن شد که چان دوباره قصد لمسشو نداره سرشو به ارومی روی زمین گذاشت و دوباره نگاهشو به سقف داد.

حالا میتونست کم کم متوجه همه چیز بشه. اون دمای زیاد به خاطر اون لوله های قرمز شده بود.

با چشمای کمی درشت شده دوباره به سمت چان برگشت.
"چرا اینکارو کردی؟ "

پسر بزرگتر که حالا دیگه تقریبا ایستاده بود جوابشو داد
"باید به شرایط سخت عادت کنی"

دیگه نمیخواست سوال بپرسه؛ نمیدونست از این رفتارای چان خوشحال باشه یا ناراحت. اون لعنتی حتی نمیگفت هدفش چیه و چی تو سرش میگذره.

دوباره به سمت کیبورد رفت و مثل سری اول خیلی سریع کارشو انجام داد.

"پاشو"
دستوری و خشک گفت و بک که از این تغییر ناگهانی تعجب کرده بود سریع بلند شد.

"50تا شنا...سریع"

برای بار چندم توی اون چند دقیقه چشمای پسرکوچیکتر از تعجب باز شد.

"اینکارو نباید قبل از مبارزه انجام میدادیم؟ "
"اولا که قرار نیست من انجام بدم و دوم اینکه تو فقط باید دستوراتمو اطاعت کنی"

لحن خشک چان کم کم داشت به اون پسر کوچولو حس بدی میداد. هیچوقت اینقدر خشک باهاش برخورد نکرده بود و این براش ناخوشایند بود.

بدون حرفی دوباره روی زمین نشست و شروع به شنا رفتن کرد.
بازوهای ضعیفش تحمل این تعداد رو نداشت ولی نمیخواست خودشو ضعیف نشون بده.

10تا شنای آخر رو با فاصله زمانی چند ثانیه انجام میداد.
صورتش کامل توی هم رفته و نفسش به شماره افتاده بود.
به محض شنیدن عدد 50از زبون اون الفای خشن خودشو روی زمین پرت کرد.

استراحت لحظه ای بدنش لبخند روی لبش اورد. میتونست کم شدن دمای اتاق رو حس کنه.
با اینکه هنوزم به شدت گرمش بود و عرق میکرد ولی مطمئن بود دمای اتاق کم شده.

کم کم داشت حس خوبی میگرفت که بازوش توی دستای قوی چان گیر کرد و به بالا کشیده شد.

"زود باش؛ مشت بزن... قوی و درست"

بک با ناامیدی نگاهی به صورت و دستای چان که برای دفع ضربات مشتای اون جلوش گرفته شده بود، کرد.

چاره ای نداشت پس فقط طبق چیزایی که کای دفعه اول بهش گفته بود شروع به ضربه کرد.

چند تا مشت زد تا اینکه با غرش چان متوقف شد.
"یکم قوی باش...محکم تر"

لباشو با حرص روی هم فشرد؛ حالا حتی انگشتاش قوی تر توی هم چفت شده بود.
با تمام قدرت شروع به مشت زدن کرد.
"بهتره بیبی"

با اخم دوباره نگاهشو به اون عوضی داد. چطور میتونست اینقدر سریع مود عوض کنه.

از اخمای بک نیشخندی زد و دستاشو پایین اورد.
"آفرین؛ حالا 60تا شنا"

این دیگه غیر ممکن بود.
"دیوونه شدی؟ "

پسر بزرگتر به سمتش خم شد
"مشکلی داری؟ "

دوباره لباشو با حرص روی هم فشرد و نشست.
10تا شنای اول رو نسبتا بدون مشکل انجام داد ولی کم کم حس کرد استخوناش درد عجیبی گرفتن.

حالا حتی میتونست سرد شدن اتاق رو حس کنه. دیگه حتی عرق نمیکرد.
حرفی نزد و پنج تا شنای دیگه هم رفت و درحالی که توی همون حال بود لب باز کرد
"سرده... "

لباش به وضوح میلرزید و موهای کرک مانند بدنش سیخ شده بود.
میترسید حرکتی بکنه و بدنش از درون بشکنه.
چان که متوجه حالش شده بود دوباره خودش اونو به سمت بالا کشید.
رنگ پسر کوچیکتر کمی پریده بود و میلرزید
"میتونیم گرمت کنیم"

نیشخندی زد و بدون اجازه دادن به بک برای درک موقعیت، لباشو روی لبای لرزون اون نیمه امگا گذاشت.

زبونی روی اون لبای رنگ پریده کشید و وقتی سنگینی اون بدن کوچیکو روی بازوهاش حس کرد مک عمیقی به لب پایینش زد.

دستشو از پشت داخل لباس خیس از عرق بک برد و سعی کرد درش بیاره.

بکهیون بالاخره متوجه موقعیت شد و سعی کرد خودشو عقب بکشه ولی با اخم غلیظ چان مواجه شد.
"سر جات بمون"

ولی اون پسر کوچیکتر اهمیتی نداد و دوباره تلاش کرد ولی مطمئنا زورش به اون دستای قوی نمیرسید و سرمای زیاد هم همه چیزو بدتر میکرد.

با قدرت بدن ظریف بکهیون رو به خودش فشرد

"یادت نرفته که تحت چه شرایطی اینجایی...امگای شیرین من؟ "

سکوت پسر توی بغلش نشون میداد که از حقیقت خوشحال نیست ولی اهمیتی نداد و دوباره لبای وسوسه انگیزشو بین دندونای خودش فشرد.

میبوسید و میمکید و با گاز های ارومی که میگرفت به پسر کوچیکتر تلنگر میزد.
خوشحال بود دیگه مقاومتی از سمت امگاش نمیبینه هرچند که اون همچنان هیچ همکاری ای نمیکرد.

سرمای اتاق هرلحظه بیشتر میشد و خستگی مبارزه و تمرین
کم کم توان ایستادنو ازش میگرفت هرچند که همین الان هم بخشی از وزنش روی اون بازوهای قوی بود.

دوباره دستای چانو پشت کمرش حس کرد.

انگشتای بزرگشو به طرز آرومی روی قوس خوش فرم کمر امگاش میکشید و به بالا میومد.
بالاخره به کتفش رسید و با حس اون استخون های محکم لبخندی زد.

"دستاتو بالا بگیر"
بکهیون که دیگه راهی جز همراهی نداشت مثل یه امگای مطیع دستاشو بالا برد.

اون الفای بزرگ دوباره لبخندی زد و با حرکت ارومی لباسو کامل از تن سفید بک بیرون کشید.

پسر کوچیکتر کاملا از این رفتار مطیع خودش تعجب کرده بود.این جلوه از وجودش براش عجیب بود و کم کم داشت در برابر لمسای چان ضعف میکرد.
لذت میبرد و قلبش به تپش میفتاد.

چان از تغییری که به وجود اورده بود خوشحال بود.
خوشحال بود که حرفای لوهان درست در نیومدن. بوی شیرین امگاش اون اتاق سردو پر کرده بود.

بوسه هاشو از لب به گردن اون پسر کوچیکتر رسوند. از اینکه اون پسر هنوز دستاشو بالا نگه داشته بود خوشحال بود. اینجوری دسترسی بیشتری به پوست بلوریش داشت.

چشمش به مارک قرمز روی ترقوه بک خورد.
زبونشو روش کشید و با ناله ای که از ته گلو بکهیون بیرون اومد لباشو کامل به اون نقطه رسوند و عمیق بوسه زد و مکید.

متوجه تمایل بدن اون پسر ظریف به سمت خودش شد.
نیشخندی زد و برش گردوند.

گازی از کتف سفیدش گرفت و بوسه زد.
زبونشو روی گردن سفیدش کشید و از روی استخون های ستون مهرش پایین اومد.

بک با حس زبون خیس چان که روی بدنش پایین میومد لرزی کرد.
اون الفا از فرو رفتگی کمرش بیشترین لذت رو میبرد و اینو با بوسه ها و خیسی زبونش نشون میداد.

هرلحظه بوی شیرین اتاق بیشتر میشد و همین برای مست کردن اون الفا کافی بود.
آخرین بوسه رو به انحنای کمر بکهیون زد و شلوارشو پایین کشید.

سفیدی رون ها و باسن اون نیمه امگا اولین چیزی بود که جلوی چشمش قرار گرفت
"داری دیوونم میکنی بیبی"

همونظور که پشت بک روی زانو نشسته بود بوسه ای به پاهای سفید بک زد و پیچیدن بوی شیرین بدنش وادارش کرد مک محکمی به اونجا بزنه و تونست دوباره صدای ناله امگاشو بشنوه.

بلند شد و دوباره رو به روی پسر کوچولوش ایستاد.
"این بوی شیرین چی میگه بیبی؟ چی میخوای؟ "

نیشخند زد؛ از حالت خمار چشما و دهن نیمه باز بک مشخص بود به اندازه کافی تحریک شده.
پسر کوچیکتر حتی خودش هم نفهمید داره چکار میکنه ولی دستای قوی الفاشو گرفت و روی پهلوش گذاشت
"لمسم کن"

این عطش خواستن بکهیون داشت دیوونش میکرد. میدونست اون تقریبا توی حال خودش نیست ولی قرار نبود عقب بایسته.

چنگ محکمی به اون بدن سفید زد.
تازه متوجه سردی پوست و لرزش اون بدن خوشگل شد.
یادش رفته بود دستگاه رو خاموش کنه.سریع برگشت تا دمارو تنظیم کنه ولی وقتی برگشت اون جسم وسوسه انگیز رو روی زمین پیدا کرد.

بکهیون درحال بیهوش شدن بود و بدنش با وجود سرد بودن شروع به عرق کردن کرد. میلرزید و رنگش بیشتر از همیشه به سفیدی میزد.

بوی شیرینش هرلحظه کمتر میشد و این برای دیوونه کردن چان کافی بود.
اگه حق با لوهان بود چی؟

برای اولین بار توی زندگیش میتونست ترسو حس کنه.
این حس جدید فقط برای اون پسر تازه وارد بود یا حس یه الفا به امگاش؟ اون حس ترس و وابستگی قوی چه دلیلی میتونست داشته باشه؟

حتی نفهمید چجوری شلوار بکهیون رو پاش کرد و کتشو روی تنش انداخت. حتی تو این شرایط هم حاضر نبود اون زیبایی رو با کسی تقسیم کنه.

به سرعت به سمت اتاقش راه افتاد و توی راه به چند نفر گفت دکتر خبر کنن. نمیخواست دوباره اون پسر رو روی تخت درمانگاه بزاره.

Continue Reading

You'll Also Like

38.6K 11.8K 42
↳🌿 Genres໑ ↲ امگاورس ~ درام ~ انگست ↳🍏 Couples໑ ↲ هونهان ~ چانبک ↳🌿 Up Situation໑ ↲ چهارشنبه ↳ 🍏Summary این یه ماجراجویی ...شبیه قدم زدن توی ج...
69.8K 15K 25
الفاهای دوقلو .ChanBaekYeol Ver • حق ترجمه ي فیك گرفته شده است! بیون بکهیون که حالا بخاطر سکس های مختلف از مدرسه اخراج شده، برای تعطیلات تابستون قرار...
8K 1.7K 56
اونجا بودی... وقتی که نیاز داشتم کسی پیشم نباشه تو بودی... درست روبهروی من... با نگاه پرنفوذت بهم خیره شده بودی... با اون موهای پلاتینیومی سفید، سخت...
33.8K 6.6K 18
‌‌༺•✿ Memento s Ash Full✿•༻ ♥️ 🏹ژانر : عاشقانه . درام . ♥️ 🏹کاپل : چانبک ♥️ 🏹نويسنده: Scarlet ♥️ 🏹خلاصه : خانواده ی گرم و صمیمیه بکهیون شامل...