𝖨𝗇 𝗍𝗁𝖾 𝗅𝖺𝗇𝖽 𝗈𝖿 𝗒�...

By Meow_meowlil

2.5K 500 188

" همونطور که ماه بدون خورشید دووم نمیاره،من‌هم بدون یونگسان دووم نمیارم " -فانتزی ، رومنس ، تخیلی -کامل شده More

part 1
Part3
Part4
Part5
Part6
Part7
Part 8
Part 9
Part10
Part 11
Part 12
Part 13
Part 14
Part 15
Part 16
Part 17
Part 18
Part 19
Part 20
Part 21
Part22
Part 23
Part 24
Part 25
Part 26
Part 27
Part 28
Part 29

Part2

112 18 1
By Meow_meowlil

+عجله کن!

با هول کوله پشتی که جاسمین بهش داده بود و روی دوشش انداخت.

+موفق باشی!فقط یه مسئله ای

حرفش و قطع کرد و نگاه هراسونی به قصر که اشوبی در اون به پا بود انداخت.شاهزاده و مونبیول و به خودش نزدیک کرد و ادامه داد:اسماتون باید عوض بشه..بهترین راه اینه که نزارید کسی بفهمه ایشون شاهزادهست

یونگسان با چهره متعجبش سر تکون داد.جاسمین با عجله ادامه داد:به هیچ وجه نزارید کسی ماهیت اصلی شمارو بفهمه!حتی اگه ارباب تاریکی جلوتون وایساد بازهم انکار کنید!

رو کرد به سمت مونبیول و گفت:چیزایی که یاد گرفتی و فراموش نکن مونبیول!

دستشو به شونه جاسمین رسوند و لبخند اطمینان بخشی زد

+مونبیول اسم مستعاره تو مون عه

به چشم های یونگسان نگاه کرد و ادامه داد:و شما سولار

با صدای غرش گوشخراشی هر سه با ترس پریدن.جاسمین با عجله گفت:برید عجله کنید،مواظب خودتون باشید

-تو چی؟؟

مونبیول پرسید.جاسمین لبخند زد و گفت:من برات مهم نباشم،فقط جون شاهزاده رو نجات بده و برو

صدای هیاهو نزدیک تر میشد.جاسمین داد زد :بدو!!!

ته دلش علاقه نداشت جاسمین رو تنها بزاره اما مجبور بود.مچ یونگسان و گرفت و دنبال خودش کشید.با تمام توان میدویید و تلاش میکرد پشت سرشو نگاه نکنه

یونگسان ناراضی دنبالش میومد و گاهی زیره لب غر میزد که چرا انقدر تند میدوعه..

دست کم ده دقیقه‌ای دویده بودند

چشماش میسوخت و دردی در ناحیه قفسه سینه احساس میکرد

+لطفا....وایسا

با شنیدن صدای تحلیل رفته یونگسان به طرف جنگل کناره جاده رفت و بالاخره ایستاد.مچ دست شاهزاده و ول کرد و نگاهی به جاده‌ای که از اون رد شده بودن انداخت‌.

خوشبختانه کسی دنبالشون نبود

برگشت و به شاهزاده نگاه کرد.مچ دستش که دقایقی پیش میون دست مونبیول اسیر بود حاله‌ی قرمز رنگی افتاده بود.با نگرانی به طرفش رفت

-متاسفم،نباید دستتونو محکم میگرفتم

+اشکال نداره

تک خنده‌ای کرد و گفت:بخاطرش اعدام میشم؟

شاهزاده با چشم های غمگینش خندید و گفت:شایدم تو روغن سرخت کنم؟؟

هردو با صدای ارومی خندیدند.مونبیول روی دو زانو نشست و کوله‌شو جلوش گذاشت.زیپ طلایی رنگش و باز کرد و اجناس داخل کیف و با دقت نگاه کرد

اون ها شامل چراغ‌قوه ، طناب ، یه کتابچه قدیمی ، نقشه ، دوتا خنجر و چندتایی وسیله به درد بخور! به همره جیره بندی آب و غذا
نقشه رو از کیف بیرون کشید ، زیپش و بست و اونو روی دوشش برگردوند

شاهزاده تمام این مدت با نگاه کنجکاوش مونبیول و زیر نظر گرفته بود

نقشه رو باز کرد و اونو روی زمین پهن کرد.چند عددی سنگ روی نقشه گذاشت تا مانع تکون خوردنش توسط باد بشه.با دقت به اسم ها،جاده ها و شهر ها نگاه کرد

انگشتشو روی شهر دِل گذاشت و گفت:الان حدودی اینجاییم

شاهزاده دستهاشو به زانوهاش تکیه زد و روی نقشه خم شد.انگشتشوروی جاده‌ای به سمت شهر چوب کشید

-اول باید اینجا بریم،بعدش میتونیم به سمت مروارید حرکت کنیم

شاهزاده سر تکون داد.نقشه و تا کرد و اونو داخل کیفش برگردوند.
راست شد و گفت:خب سولار،بریم؟؟

شاهزاده با تعجب نگاهش کرد.با یاداوری اسامی مستعارشون سری تکون داد و با لبخند شرمنده‌ای گفت:متاسفم حواسم نبود‌...مون؟

-پس بریم

با قدم های معمولی شروع به راه رفتن در جاده‌ای خاکی کردن.طرف چپ جاده بیشه‌زار سبزی بود،درخت ها با فاصله کم کناره هم رشد کرده بودن و نسیم خنکی از خودشون عبور میدادند
در طرف راست جاده، کوهستانی ساکت و ترسناک قرار داشت.

+اگه بریم مروارید...چی میشه؟

-سنگ اوپال* و برمیداریم،روی تاج شما میزاریم و دل و نجات میدیم

+انقدر راحته؟؟

-اره

+ارباب تاریکی میدونه نابودیش انقدر راحته و الان اینجاست؟

-فکر کردید برای چی میخواد شمارو بکشه؟؟و من برای چی اینجام؟؟

شاهزاده سرشو پایین انداخت.مونبیول میتونست حدس بزنه اون سوال های زیادی برای پرسیدن داره،کیفش و کمی روی دوشش جا به جا کرد

+میشه بپرسم...تو برای چی..اومدی دنبال من؟

مونبیول نگاه محبت‌امیزش و به شاهزاده دوخت.اندیشید:"مثله اینکه فقط من از همه چیز خبر دارم"

-از وقتی یادمه تو قصر بودم و بهم یاد دادن یه روزی قراره شمارو نجات بدم،و اون روز امروزه

شاهزاده با کنجکاوی پرسید:برای چی تو؟؟این همه بادیگارد...

شونه بالا انداخت:نمیدونم

یک ربعی هر دو در سکوت پیاده روی کردند.صدای کشیده شدن کفش هاشون روی خاک همچنین صدای کلاغ هایی که گاهی در اسمان پرواز میکردند سکوت بینشون رو میشکست

مونبیول بالاخره به این سکوت خاتمه داد:استراحت کنیم؟

شاهزاده سر تکون داد.مونبیول تلاش میکرد یونگسان و درک کنه.
اینکه اون شاهزاده بوده و هر چیز که باشه میون پر غو بزرگ شده الان نمیتونه پا به پای مونبیول راه بره

بین درخت ها نشستن.مونبیول ظرف غذا های اماده و از کیفش بیرون کشید و یکیشو به دست شاهزاده داد.نگاهی داخل کیف انداخت

-فقط برای دو روز غذا داریم

+به نظرت این چه کتابیه؟؟

☆سنگ اوپال*:یه سنگ با قابلیت خاصه که از نوادگان خاندان سلطنتی کیم به یونگسان به ارث رسیده..اوایل بخاطر ترس زیاد ارباب تاریکی وارث سلطنتی همیشه اون سنگو به همراه داشت،اما بعد ها اونو به سرزمین متحدشون دادن تا در صورت لزوم ازش استفاده بشه
خب...مرسی بخاطر حمایت^^نظر و ووت یادتون نره♡~♡

Continue Reading

You'll Also Like

70.4K 6.3K 21
𝐥'𝐦 𝐭𝐡𝐞 𝐇𝐲𝐛𝐫𝐢𝐝 [من دورگه هستم] ژانر : • فانتزی • کمدی • رومنس • اسمات • ترسناک • داستان به جادو و افسانه ها میپردازه • خلاصه داستان : جی...
112K 8.3K 49
+بالا بیار _هیچ میدونی چیو دارم بالا میارم +فقط بالا بیار _دارم عشقتو بالا میارم ---- ژانر:اسمات🔞 هاناهاکی امپرگ عاشقانه
1.3M 58.9K 105
Maddison Sloan starts her residency at Seattle Grace Hospital and runs into old faces and new friends. "Ugh, men are idiots." OC x OC
667K 33.7K 61
A Story of a cute naughty prince who called himself Mr Taetae got Married to a Handsome yet Cold King Jeon Jungkook. The Union of Two totally differe...