Kiss Me Like You Miss Me (Red...

By xXfakeziamxX

41.8K 4.1K 312

مین یونگی رئیس بزرگترین گنگ سئول توی پارتی کلاب همسرش یه دانشجوی 20 ساله رو به ‌فاک میده و نمیتونه فکر کردن ب... More

1.
2.
3.
4.
5.
6.
7.
8. {Smut}
9. {Smut}
10.
11. {Smut}
12.
13. {Smut}
14.
15. {SMUT}
17. {SMUT}

16.

1.3K 167 4
By xXfakeziamxX

جیمین توی وان حمام نشسته و بدن بی حالش رو به یونگی تکیه داده بود. با هر تکون خوردن آرومش، صدای جا به جا شدن آب به گوش میرسید و باعث میشد سر جاش ثابت بمونه تا مرد رو عصبانی نکنه.
یونگی میخواست بعد از سکس به سرعت ترکش کنه اما ساعت سه بعد از نیمه شب بود و اون پسر بعد از مستی شدیدش، مدت ها تحریک شده بود. به عنوان دامینانت، باید توی خونه میموند و مطمئن میشد که حالش خوبه.
و اینطوری بود که حالا هردوشون ساکت و در حالی که پوست گرم بدن هاشون بهم چسبیده بود، توی وان نشسته بودن و به دیوار رو به رو زل زده بودن.
جیمین صدای گرفته‌ش رو صاف کرد و با لحنی که به سختی شنیده میشد، گفت، "قرارداد..." نفس عمیقی کشید تا بتونه ترسش رو راحت بیان کنه، "ف-فسخ نمیشه؟"
یونگی جلوی خودش رو از در آغوش گرفتن شونه های نحیف پسر گرفت و دست هاش رو همونطور که لبه‌ی وان بودن، مشت کرد، "نه." با خشک ترین لحنی که از پسش برمیومد گفت و سرش رو عقب انداخت، "مست بودی. اما اگه کارت رو تکرار کنی تمومه."
جیمین بینی‌ش رو بالا کشید و سرش رو به نشون فهمیدنش تکون داد.
"مربی جدیدی واسه‌ت پیدا میکنم. باید میفهمیدم اون احمق نمیتونه چشمای کثیفش رو کنترل کنه."
پسر با شنیدن تحکم لحن یونگی، آروم لرزید و در سکوت به آب خیره شد. نمیدونست اجازه پرسیدن چیزی رو داره یا نه اما واقعا باید میفهمید همه اون اتفاق ها برای چی افتادن. بدون اینکه متوجه بشه، بیش از حد توی جاش تکون خورده بود و در نهایت انگشت های کشیده مرد که روی شونه‌ش قرار گرفتن، متوقفش کردن.
یونگی سرش رو نزدیک گوش جیمین برد، "میخوای چیزی بگی؟"
پسر کمی سر جاش چرخید تا فقط از گوشه چشمش نگاهی به صورت مرد بندازه، "این مدت... توی یک ماه گذشته، واقعا به سفر کاری رفته بودی؟" منتظر جواب موند اما صدایی نشنید پس ادامه داد، "حالا که برگشتی چرا بهم نگفتی؟ میتونستم آماده بشم." سرش رو برگردوند و دوباره به دیوار زل زد، "چه کار اشتباهی انجام دادم؟"
یونگی برای یک لحظه بدون اینکه اهمیتی بده، بوسه ای روی شونه پسر گذاشت. دوباره سرش رو عقب برد و به موهای صورتی خوشبو خیره شد، "تو کاری نکردی." دستش رو از زیر آب روی رون پسر گذاشت و فشار آرومی بهش وارد کرد، "تازه برگشته بودم. قرار بود استراحت کنم اما درینا اصرار کرد که توی جلسه مهمش شرکت کنم." نفس عمیقی کشید و هوای دهنش رو روی موهای پسر فرستاد، "و تو اونجا بودی."
جیمین بی توجه به دست یونگی که هنوز هم روی رونش قرار داشت، پاهاش رو در آغوش گرفت و ناخواگاه بیشتر توی سینه مرد فرو رفت. سرش رو روی زانوهاش گذاشت و آروم گفت، "متاسفم. معذرت میخوام."
مرد مو مشکی "هومـ"ـی گفت و پاکت سیگاری که روی قفسه حمام گذاشته بود رو با فندکی که برای اولین بار مال خودش بود، برداشت. یکی از ورقه هارو روشن کرد و گذاشت دود سیگار تا اعماق ریه‌هاش نفوذ کنه. دوباره دست هاش رو لبه وان گذاشت و کمرش رو هم بهش تکیه داد.
جیمین گرمای بدنش رو دنبال کرد و با احتیاط سرش رو روی سینه‌ش قرار داد. پاهاش رو دراز کرد تا دوباره بین پاهای مرد قرار بگیرن و دود سیگارش رو نفس کشید.
یونگی پک عمیقی زد و دود رو به سمت موهای پسر هدایت کرد. این عجیب ترین احساس عمرش بود. حتی نمیدونست از جیمین چی میخواد! دوری طولانی مدت رو ازش تجربه کرده بود اما به نظر نمیومد که کافی باشه.
در واقع، دست هاش هنوز هم برای در آغوش کشیدن پسرک پر میکشیدن.
احمقانه بود اما، حرف های دیوونه کننده تهیونگ کیم دائما توی ذهنش پخش میشدن؛ مثل یه موش آب کشیده دنبال سرپناهی میگشت. من میخوام اون سرپناه باشم.
ولی آیا مین یونگی کسی بود که بتونه سرپناه یه پسر بیچاره باشه یا فقط زندگیش رو سخت تر میکرد؟
غرق در افکارش بود که انگشت های کوچیک و نرمی رو روی دستش احساس کرد. انگشت ها با لمس پَر مانندی طول ساعدش رو طی کردن و به مچش رسیدن. از کف دستش گذشتن و لوله کاغذی بین انگشتانش رو به آرومی قاپیدن.
جیمین همیشه همینطوری بود. حواس بقیه رو به زیبایی ها و لطافتش، آرامش و صدای ملایمش پرت میکرد و چیزی رو ازشون میدزدید که اصلا انتظارش رو نداشتن.
و در این مورد، یونگی خودش رو وادار میکرد که باور کنه اون چیز، توانایی لعنتیش برای تصمیم گیری صحیح و مخالفت با میل باطنیشه. حتی یک لحظه هم نمیخواست به این فکر کنه که پسر مو صورتی، تونسته قلبش رو از چنگش دربیاره و مثل سیگاری که حالا روی لب های برجسته‌ش قرار داشت، به بازی بگیرتش!
جیمین توی آغوش مرد چرخید و با ناله آرومی به خاطر درد پایین‌تنه‌ش، پاهاش رو توی آب دو طرف کمر یونگی گذاشت. دو انگشتش رو روی لوله کاغذی گذاشت و دودش رو به سمت صورت مرد که هیچ حسی رو نشون نمیداد، بیرون فرستاد.
یونگی پوزخند زد و سیگاری که حالا توسط انگشت های زیبای پسر به سمتش گرفته شده بود رو گرفت. پک عمیقی زد و موهای صورتی و لب های پف کرده پسر رو پشت هاله ای از دود مخفی کرد.
جیمین لبخند زد و سیگار رو پس گرفت. قبل از اینکه اون رو بین لب هاش بذاره، صورتش رو به مرد نزدیک‌تر کرد، "منو بخشیدی؟"
یونگی دست هاش رو بالای رون های پسر گذاشت و استخوان لگنش رو نگه داشت، "نمیدونستم سیگار میکشی پارک جیمین."
جیمین دود سفید و خاکستری رو از بین لب های نرمش خارج کرد و توی چشم های مرد زل زد، "چند بار امتحانش کرده بودم." سیگار به فیلتر رسیده رو بیرون وان انداخت و چشم هاش رو خمار کرد، "منو بخشیدی...؟" با صدای آروم‌تری اضافه کرد، "ددی،"
یونگی انگشت هاش رو بیشتر توی عضلات پسر فرو برد و بینی‌ش رو روی رگ های گردنش کشید، "نه جیمین. نبخشیدمت." نقطه ای که میدونست مکیدنش باعث شنیده شدن ناله هاش میشه رو انتخاب کرد و زبونش رو روش فشار داد، دهنش رو بازتر کرد و گاز آرومی از پوستش گرفت.
جیمین بین دست هاش نرم شد و سرش رو عقب برد تا فضای بیشتری بهش بده. صداش گرفته تر از قبل بود، "باید چیکار کنم؟" نمیتونست فرصتی که مرد بهش داده بود رو از دست بده.
یونگی آروم خندید و سرش رو عقب برد. به پسر که لب هاش رو کمی جلو آورده بود و با چشم های معصومش بهش نگاه میکرد، زل زد، "فردا دیروقت میام پیشت."
و جیمین مطمئن بود که میتونست یونگی رو وادار به بخشیدنش کنه.

***
"محض رضای فاک درینا. تمومش کن." با لحن کشیده ای گفت و از جاش روی تخت بلند شد. سرش رو توی دست هاش گرفت و شقیقه های دردناکش رو ماساژ داد.
درینا اما قصد کوتاه اومدن نداشت، "یونگی مشخصه که داری چیزیو ازم مخفی میکنی. چرا فقط هردومونو راحت نمیکنی؟!" تقریبا داد زد و فاصله‌ش تا یونگی رو طی کرد. رو به روش ایستاد و کتش رو به طرفش پرت کرد، "روی کت لعنتیت تار موی صورتی رنگ پیدا کردم!" تار مو رو نزدیکتر برد تا جلوی چشم های شوهرش بگیرتش، "و لباسات..." نفس عمیقی کشید و تک خنده ای کرد، "اولش فکر کردم شاید یکی از همکارات باشه اما در طول هفته‌ی قبل از رفتنت و حالا هم بعد از شبی که معلوم نیست کجا بودی، لباسات بوی عطر لعنتی سوواژِ دیور رو میدن!" این بار واقعا جیغ کشید و به چهره بی تفاوت همسرش که سرش رو بالا آورده بود، خیره شد. قطره اشکی از گونه‌ش چکید اما سریع پشت دستش رو روش کشید و به حرفش ادامه داد، "هیشکی توی انبار مواد یا وقتی سرش گرم کاغذ بازیای این کاره، موهاشو صورتی نمیکنه!" دستش رو به کمرش گرفت و اجازه داد خنده هیستریکش سردرد یونگی رو بدتر کنه، "و اون عطر لعنتی..." سرش رو به چپ و راست تکون داد، "اون یه عطر مردونه‌ست یونگی!"
"کافیه درینا!" یونگی از جاش بلند شد و توی صورت همسرش داد زد، "تمومش کن!"
درینا اشک هاش رو آزادانه رها کرد و مشت های ظریفش رو به سینه مرد کوبید، "چرا انکارش نمیکنی عوضی؟ چرا نمیگی مثل همیشه توهم زدم؟!" صدای گریه بلندش توی اتاق پیچید و یونگی کلافه سرش رو تکون داد. دستش رو بالا برد تا روی کمر زن بذارتش اما چیزی مانعش شد. "لعنتی!" زیر لب گفت و خم شد تا کتی که حالا عمرا نمیتونست بوی سوواژش رو از ذهنش بیرون کنه، رو برداره.
درینا هنوز هم وسط اتاق ایستاده بود و نمیخواست همسرش رو بدون جواب گرفتن ازش، رها کنه. به طرف یونگی که داشت اتاق رو ترک میکرد، دوید و کتش که توی دستش بود رو کشید.
یونگی با عصبانیت به سمتش برگشت و لحظه ای بعد، صدای برخورد کف دستش با گونه زن به گوش رسید.
درینا از بین مژه های بلند و خیسش به همسرش خیره شد و یونگی با گفتن چیزی شبیه به، "تقصیر تو نیست." اتاق رو ترک کرد.
از خودش عصبانی بود که گذاشته کار به همچین جایی برسه!

***

"احمقانه‌ست." برای بار هزارم زیر لب تکرار کرد و به انعکاس خودش توی آینه ماشین خیره شد. دست هاش رو روی پارچه شلوارش کشید و لب پایینش رو گاز گرفت. واقعا داشت چه غلطی میکرد؟!
جوابی برای این سوال نداشت.
بدون اینکه اهمیتی بده، کتش رو برداشت و در ماشین رو باز کرد. پیاده شد و نگاهی به مغازه بزرگ رو به روش انداخت. فروش حیوانات خانگی.
فاصله باقی مونده تا مغازه رو طی کرد و وقتی در شیشه ای رو باز کرد، آویزی رو به صدا در آورد.
زنی پشت پیشخوان ایستاده بود که با لبخند به طرفش اومد و تعظیم کوتاهی کرد، "خوش اومدین. دنبال کوچولوی خاصی میگردین؟"
یونگی نگاهی به مغازه انداخت و سرش رو تکون داد. بدون اینکه به طرف زن برگرده، قدم هاش رو به طرف جایی برد که تابلوی 'گربه‌ها' بالاش آویزون شده بود.
گربه های کوچیک و بزرگ و در رنگ های مختلف سیاه و سفید و نارنجی، توی محوطه بسته رها شده بودن. بعضی هاشون از سر و کول هم بالا میرفتن و بعضی ها هم توی خونه های اسباب بازی میگشتن.
یونگی ناخوداگاه با دیدنشون به یاد پسر مو صورتی افتاد اما سعی کرد جلوی ادامه دار شدن فکرش رو بگیره؛ اصلا نمیخواست حین زل زدن به گربه ها، عضوش رو برآمده کنه!
انگشت کشیده‌ش رو به سمت گربه بامزه و سفیدی که مشغول غذا خوردن از ظرف مخصوصش بود و دمش رو تکون میداد، دراز کرد، "میتونم اونو ببینم؟"
زن که پشت سر یونگی ایستاده بود، لبخند زد و وارد محوطه نگهداری گربه ها شد. حیوون کوچیک سفید رنگ رو در آغوش گرفت و به طرف مرد مو مشکی برگشت که تقریبا عصبی به نظر میومد. اون حتی با پاش روی زمین هم ضرب گرفته بود!
یونگی به چشم های درشت گربه پرشین نگاه کرد و نتونست جلوی لبخند زدنش رو بگیره. حتی نمیدونست اون هدیه برای جیمین بود یا خودش؟
به هر حال انتخابش رو کرده بود و اصلا هم امکان نداشت نظرش رو عوض کنه. امیدوار بود جیمین هم دوستش داشته باشه چون مسلما نگهداری ازش، به عهده اون بود.

***
جیمین دستش رو در اختیار دختر آرایشگر گذاشت تا مانیکور ناخن هاش رو تموم کنه و سرش رو به پشتی صندلی بزرگ آرایشگاه تکیه داد.
ناگیونگ با شیطنت روی صورتش خم شد و با اخم کمرنگی بین ابروهاش، سرش رو کج کرد، "نمیخوای یکم..." به صورت خودش اشاره کرد، "از جادوم استفاده کنم؟"
پسر خندید و دست آزادش رو بین موهای خیسش برد. چیزی نگفت و فقط با "هوم،" ساده‌ای، رضایتش رو اعلام کرد.
دختر دستش رو رها کرد و ناگیونگ بهش کمک کرد از روی صندلی بلند بشه و همراهش به محوطه کاری مخصوصش بره. روی صندلی جلوی آینه‌ی بزرگ نشوندش و از پشت دست هاش رو روی شونه هاش گذاشت، "خب جیمین... اوضاع چطور پیش میره؟" به طرف میزش رفت تا وسایل مورد نیازش رو آماده کنه.
جیمین آهی کشید و لبخند زد، "خوب. اگه منظورت با یونگیه، خب اون تازه برگشته و فقط دیشب دیدمش." شونه هاش رو بالا انداخت. لازم نبود آرایشگرش چیزی بیشتر از این بدونه.
ناگیونگ با صورت گرفته ای به سمت پسر برگشت و کانسیلری که براش انتخاب کرده بود رو با براش روی پوستش کشید. سرش رو کج کرد و به چشم های بی روح جیمین خیره شد، "یه چیزی توی زندگیت کمه." براش رو روی گونه های خوش فرمش کشید و عقب رفت، "من از اون آدمای فلسفی نیستم جیمین ولی میبینم که چشمات دیگه برق اون اوایلو نداره." دوباره به طرف میزش رفت و با کرم‌پودری که کمی روشن تر از پوست پسر بود، برگشت.
جیمین با تعجب به چهره زن نگاه کرد و سعی کرد اجزای صورتش رو تاحدودی ثابت نگه داره، "یک ماه کامل، تنها بودم ناگیونگ‌شی."
"خب؟ پول که داشتی. چرا سعی نکردی کارایی که همیشه دوست داشتی رو انجام بدی؟"
پسر آه کشید و به موهای ناگیونگ خیره شد که حالا روی خط چشمش کار میکرد، "احساس میکردم اون پول مال من نیست."
لحظاتی در سکوت گذشت و در آخر ناگیونگ پالت سایه‌چشم هاش رو جلوی جیمین گرفت تا رنگ مورد نظرش رو انتخاب کنه، "جیمینی..."
جیمین رنگ طلایی رو انتخاب کرد و سرش رو دوباره به پشتی صندلی تکیه داد، "نونا..."
"نمیدونم باید اینو بهت بگم یا نه اما مین یونگی اونی نیست که تو توی ذهنت ازش ساختی." براش نرم رو پشت چشم های بسته پسر کشید، "تو اولین کسی هستی که بعد از ازدواجش انتخاب کرده." عقب رفت و رژ لب انتخابی خودش رو برداشت تا لب های بی روح پسر رو زیباتر کنه، "هرکاری که برات میکنه... مطمئن باش که از نظرش ارزشش رو داری. اینطوری نیست که سربارش باشی و رابطه یک طرفه باشه. اگه فکر میکنی اون سودی بهت میرسونه، تو چند برابرش رو بهش میرسونی!"
جیمین فقط لبخند زد و گذاشت زن کارش رو تموم کنه. به هر حال امکان نداشت بذاره مین یونگی چیزهایی که دوستشون داشت رو براش بخره و هیچ چیزی در قبالش نخواد!

***
در آپارتمان رو باز کرد و پا به فضای ساکت اما گرم خونه گذاشت. کفش هاش رو درآورد و پرده هارو کشید. به انعکاس خودش توی شیشه پنجره بزرگ خیره شد و لبخند زد. ناگیونگ سنش رو خیلی کمتر از چیزی که بود، نشون داده بود.
و این قطعا به نفع جیمینی بود که برنامه های خاصی برای اون شب داشت.
باکس های خریدش رو روی مبل رها کرد و به طرف آشپزخونه رفت تا بطری شرابی که توی یخچال بود رو برداره. یک لیوان کامل از شراب خردلی رنگ رو نوشید و بطری رو روی میز رها کرد. بعدا دوباره بهش نیاز پیدا میکرد.
به سالن برگشت و خریدهاش رو برداشت تا توی اتاق لباس ها امتحانشون کنه.
کاملا برهنه جلوی آینه ایستاده بود و به این فکر میکرد که کار شبشون رو راحت تر کنه یا نه. در آخر تصمیمش رو گرفت و از اتاق خارج شد تا تندتند پله هارو طی کنه و لوب توت‌فرنگی‌ای که توی اتاق خودش گذاشته بود رو پایین ببره.
دوباره جلوی آینه ایستاد و این بار تصمیم گرفت که هرچه سریع‌تر تمومش کنه!
روی زانوها و دست هاش قرار گرفت و انگشت های خیس از لوبش رو به طرف باسنش برد. دو تا از انگشت ها رو همزمان وارد خودش کرد و بی اختیار ناله ای از بین لب هاش خارج شد، "ددی!"
سرخی شدیدی گونه ها و گردنش رو فرا گرفت اما بی توجه بهش، انگشت ها رو داخل خودش از هم باز کرد و سومی رو هم وارد کرد. اونقدرام طول نکشیده بود و هنوز کلی وقت داشت.
سه انگشتش رو تکون داد و سعی کرد برای پلاگ ساده بنفش رنگی که کنار دستش قرار داشت، جا باز کنه. در آخر دستش رو عقب کشید و پلاگ رو وارد خودش کرد.
چند لحظه توی همون حالت موند و بالاخره ناله هاش کاهش پیدا کردن. عضلات باسنش رو منقبض و منبسط کرد و درحالی که لب هاش رو بهم میفشرد، از جاش بلند شد.
به عضو برآمده‌ش توی آینه زل زد و سعی کرد دستش رو اطرافش نکشه، "ددی درستش میکنه رفیق!" دیکش رو قانع کرد و به کار احمقانه‌ش خندید. برای یک لحظه فراموش کرد که پلاگ بامزه توی باسنشه و خیلی راحت با خم شدنش، رنگ بنفش از بین ماهیچه هاش نمایان میشه!
اما خیلی زود با دیدن دامن کوتاه آبی‌ای که بخشی از یونیفرم دخترهای دبیرستانی بود، نقشه‌ش رو به یاد آورد. فیشنتی که نوار طلایی دور محل قرارگیری سوراخش داشت و حتی یک بار هم امتحانش نکرده بود رو برداشت و رون های برجسته‌ش رو توش جا داد.
فیشنت باسن خوش فرمش رو بیشتر نمایان کرد و باعث شد درحالی که عضو لعنتیش از شدت برآمدگی درد میکرد، به انعکاس خودش توی آینه چشمک بزنه.
دامن آبی رنگ رو پوشید و برای چند لحظه سرش رو پایین انداخت تا با نفس های آروم و شمرده، خودش رو قانع کنه که اگه نگاه کوتاهی به پارک جیمین توی آینه بندازه، مشکلی پیش نمیاد.
بالاخره سرش رو بالا برد و با خجالتی که از خودش انتظار نداشت، به دامنی که تقریبا حتی کل باسنش رو هم نپوشونده بود، خیره شد، "فاک!"
لباس دکمه دار آستین بلند و کراوات کوتاهی که روش بسته میشد، خریدهای بعدیش بودن که ظاهرِ 'پارک جیمین: دختر دبیرستانی' رو کامل میکردن.
دستش رو بین موهاش برد و برای چندمین بار توی ذهنش، از ناگیونگ به خاطر رژ گونه بیش از حدی که روی پوستش استفاده کرده بود، تشکر کرد.
به سختی از پله ها بالا رفت و جلوی آینه اتاق خودش ایستاد. به جای عطر همیشگیش، از عطر شیرین دخترونه ای استفاده کرد که تصادفی توی آرایشگاه دیده بود.
گوشیش رو از روی تخت برداشت و جلوی آینه ژست گرفت. چندین بار عکس هاش رو به خاطر خندیدن ناگهانی و یا برخورد پلاگ به پروستاتش و ناله ای که از بین لب هاش خارج میشد، خراب کرد اما بالاخره یکی از سلفی هاش رو انتخاب کرد.
توی عکس، چند تار از چتری های بلندش رو بین انگشت هاش گرفته بود، با لوس ترین حالتی که ازش برمیومد لبخند زده و لب هاش رو جلو برده بود و البته کمی باسنش رو به سمت عقب متمایل کرده بود تا رون های پوشیده با فیشنت و کمر باریکش که با کمربند دامن باریک حتی ظریف‌تر به نظر میومد، بهتر نمایان باشن. گونه های سرخش بیش از هرچیزی توی چشم میزدن. گوشیش رو کج، جلوی آینه گرفته بود و ناخن هاش که با لاک قرمز براق زیباتر شده بودن، کاملا مشخص بودن.
سلفی رو برای یونگی فرستاد و جمله‌ی 'پس کی میای پیشم اوپا؟' رو با شکلک غمگینی پایینش اضافه کرد.
یونگی چند لحظه بعد پیامش رو خوند و جوابش رو داد؛
'توی راهم بیبی گرل.'
و پارک جیمین واقعا از ایده هوشمندانه‌ش راضی بود!

Continue Reading

You'll Also Like

True heir By Via

Fanfiction

30.5K 7.6K 46
TRUE HEIR وارث حقیقی 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆: 𝑪𝒉𝒂𝒏𝑩𝒂𝒆𝒌_𝑯𝒖𝒏𝑯𝒂𝒏 𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆: angst / romance / mystery / smut / rough سال ۱۹۴۰ زمانی که ژاپنی ها کشو...
10.5K 2K 18
📱 the glasses ┆٫ عینک kookv ⚋⚋⚋⚋⚋⚋⚋⚋⚋⚋ جئون مارک، یک زندگی عادی داشت مثل تمام پسرهای بیست و چند ساله‌ی دیگه. با دوست‌ه...
8.4K 1.7K 49
° فلیکس طرفدار شماره یک هوانگ هیونجین از گروه استری کیدز هست، و برای یه فن میتینگ از استرالیا خودش رو به سئول میرسونه که هوانگ هیونجیم رو ببینه، در ا...
220K 31.7K 39
وضعیت عمارت کیم افتضاح بود. همه جا سکوت کر کننده ای جیغ میکشید و تنها کسی که این وسط با آرامش دمنوشش رو مزه میکرد تهیونگ بود و این رفتار خونسردانه اش...