Dear diaries;
تعطيلي سه ماه تابستون زودتر و بدتر از چيزي كه فكر ميكردم تموم شد. اگه اغراق نباشه دلم ميخواد بگم زندگيم درست اون بخش از كتاب دن كيشوت شده كه تازه ميفهميم چيزي كه باهاش كلي خيالبافي كرديم يه مشت رويا بوده.
من تا قبل از اشنا شدن با جين داشتم تو يه رويا زندگي ميكردم؛ يه روياي پوچ.
جايي تو كتاب اسطوره سيزيف خوندم كه كامو نوشته بود پوچي نه تو معناي جهانه و نه تو فرديت فرد. پوچي زماني به وجود مياد كه اين دو به هم برخورد ميكنن.
اين نقطه براي من ملاقات با جين بود.
خيلي عجيبه! ديدنش، شناختنش و در نهايت فهميدنش سه چيز كاملا مجزا و دور از ذهنن! يك جورايي با ديدنش حس ميكني بالاخره تونستي معنا پيدا كني ولي با شناخت و فهميدنش به پوچي محض ميرسي.
كيم سئوك جين.... وجودش پارادوكس عجيبيه!
سه روز پيش جي يون براي عصرونه جينو دعوت كرد.
روز ترسناكي بود! چون جي يون براي دومين بار داوطلب شد تا كيك عصرونه رو خودش درست كنه. دفعه ي قبل وقتي بود كه جي يون ميخواست به مامان اعتراف كنه كه كد رشته ي دانشگاشو درست سه ساعت قبل از ثبت نهايي عوض كرده بود و رشتشو از مهندسي سازه هاي دريايي به فلسفه ي هنر تغيير داده بود .
به خاطر همين حس شيشمم بهم گفته بود اين بارهم قرار نيست چيز خوبي اتفاق بيفته!
و قطعا چيز خوبي اتفاق نيفتاد. جي يون رسما جينو به عنوان دوست پسرش به مامان معرفي كرد.
و كاش فقط همين بود. حتي دوتايي جلوي مامان زانو زدن و تو همون حال اعتراف كردن كه ' ثمره ي عشقشون الان بينشونه'
و خب اون موقع بود نتونستم خندمو كنترل كنم.
هولي شت !
من مامانم نبودم كه اون لحظه احساساتي بشم و اشك بريزم ، و يا حتي به خاطر اينكه فكر ميكردم جين يه پسر فوق العاده اجتماعي و در عين حال مودبه با خيال راحت بهشون تبريك بگم.
لعنت بهش! من كسي بودم كه معلوم نبود چندبار لعنتي باهاش سكس كردم ، چندبار با تصورش به ارگاسم رسيدم و چندبار با دستا و دهنم به اوج رسوندمش. حالا بايد به عنوان ساقدوش و برادر زنش تو اون مراسم كذايي باشم و بدتر از همه ببينم چطوري داره هر روز با اين حماقت بزرگش زندگي ميكنه.
" يونگي پسرم تو ماشين منتظرتيم."
دفتر خاطراتشو تو كوله ي خردليش پرت كرد و به سرعت از خونه زد بيرون.
درو باز كرد و رو صندلي جلو نشست. از سر عادت بدون اينكه برگرده كولشو پرت كرد صندلي عقب.
" ياااا خورد تو صورتم."
يونگي با تعجب برگشت و به صورت تو هم رفته از درد جين نگاه كرد.
نگاهشو با ناباوري بين مامانش و جي يون چرخوند :" مگه جينم قراره با ما بياد؟ "
مامانش با لبخند چراغ راهنما رو زد و جواب داد:" البته پسرم. جين الان عضوي از ماست."
ترجيح داد چيزي نگه و در عوض هندزفرياشو از جيبش بيرون آورد.
Maybe I shouldn't try to be perfect
I confess, I'm obsessed with the surface
In the end, if I fall or if I get it all
I just hope that it's worth it
Last year I fell flat on my face
And last month I knew somethin' should change
Last week I started over again
Ask me and I'll tell you how I've been
Mhm, don't get me started
You've got me nervous to speak
So I just won't say anything at all...
نامجون معتقده The neighborhood حرف دل آدمها رو بهتر از خودشون ميزنه.
با تك تك كلمه هاي اين آهنگ فكرش براي هزارمين بار تصوير ديشب رو تجسم كرد.
نامجون پشت فرمون نشسته و يونگي كنارش. ماشين لب ساحل پارك شده . لپتاپ رو پاهاي يونگي روشنه و نامجون تو اغوشش كشيده. جايي بين پرتاب موشك و حركت سريع تانك ها نامجون بوسه ي ريزي رو گردن يونگي ميزاره.
يونگي داغ ميكنه...
نامجون ادامه ميده...
يونگي تو گرماي بوسه ها ذوب ميشه و حواسش هست كه لپ تاپو ببنده بعد پرتش كنه عقب...
" مين يونگي! ميشنوي؟ دارم با تو حرف ميزنم"
موزيكو پاز كرد.
رو به مامانش گفت:" داشتم اهنگ گوش ميكردم"
" گفتم بهت بري پايين از سوپر يه كوكا با يه بسته كيندر بخري."
از پنجره بيرونو نگاه كرد و ناخوداگاه زير لب گفت:" هولي شت "
جين از صندلي عقب خنديد و با دست به شونش ضربه ي ارومي زد:" زندگي تكرار تاريخه پسر. بدو بپر پايين."
" جين الان وقتش نيست"
لپ تاپو گذاشت رو تخت و غر زد:" باور كن جي يون نيست. رفته مي يون رو بخوابونه."
تهيونگ دست كشيد تو موهاش و گفت :" پس خوب نگاه كن..."
صورتشو به اسكرين نزديك كرد :" ددي"
جين نفس سنگينشو بيرون داد و دستشو رو عضو نيمه برامدش گذاشت.
" به نفعته كه به همون خوبي به كارت ادامه بدي بيبي"
تهيونگ كش گرمكنشو كمي پايين داد و گوشيشو پايين تر برد.
" اينجا رو خوب نگاه كن ددي"
جين دقت كرد. سه ثانيه بعد در حاليكه به شدت داغ كرده بود ناليد :" فاك يو ته."
تهيونگ با شيطنت و إحساس رضايت خنديد و دستشو رو تتوي جديدش كه اسم جين بود كشيد. و همزمان ناله ي بلندي سر داد:" جيييين... عاحححححححح كاش اينجا بودي تا تنمو لمس ميكردي، تا پريتو تو خودم حس ميكردم...."
جين سرعت حركت دستشو بيشتر كرد.
" فاك بيبيي...ادامه بدهههههههه..."
و لحظه أي بعد جفتشون همزمان با صداي بلند به ارگاسم رسيدن.
جين بين نفس نفس هاش گفت:" برو استراحت كن .... پس فردا ميام فرودگاه دنبالت"
تهيونگ لبخند زد و با خستگي چشماشو رو هم گذاشت.
The End