😭1😿

746 102 139
                                    

Writer🌈

از خونه بیرون اومد
هوای سرد پاییزی به پوست صورتش هجوم اورد و باعث لرزش بدنش شد

هوا توی چروچ استرتون* خیلی سرد بود

سرد اما زیبا خیلی زیبا برگای خشک روی زمین هم خوشگل بودن حتی اسمون ابریش

درختای بی برگ ترسناک بودن ولی نه برای لویی تاملینسون

موقع بیرون اومدن پالتوی ابیشو پوشیده بود(عکس کاور)

سمت خونه دوستاش به راه افتاد
به مردمی که عجیب بهش نگاه میکردن دقت نکرد و فقط به راهش ادامه داد
اونا همیشه همین بودن

بدیای توی یه شهر کوچیک بودن همینه

جلوی ساختمون کوچیک بی رنگ و رو ایستاد

توی فکر بی پولی زین فرو رفت

پسری از پشت روی کونش ضربه محکمی زد
طوری که از جاش پرید

با عصبانیت به سمت متجاوزش برگشت
خواست فحشی نثارش(؟)کنه که با دیدن شاون نیشخند زد

دستاشو جلوی سینش به هم گره زد

+هوممم...اقای مندز بزرگ...توی فاکر چطور جرعت میکنی به کونم‌ دست بزنی؟

جملات اخرشو با اخم و عصبانیت گفت
و روشو برگردوند

شاون بلند خندید

-حالا دو روز نبودم ببین چه دور برداشته... لویی.بیب کون تو بزرگه چرا هرکی بهش توجه میکنه بهش میپری اون بدبختم‌ به توجه نیاز داره

به کون لویی اشاره کردو نیشخند زد
لویی با اخم سمت شاون برگشت

+میکشمتتتتتت پسره فاکر عوضی

و همین طور. تا داخل ساختمون دنبالش میدوید و داد میزد

پسر اسیایی از توی واحدش بیرون اومد و با خشم غرید

×شما بچا...خفه میشین یا خفتون کنم؟ اینجا ساختمونه ادم توش زندگی میکنه

لویی همینطور که از کنارش رد میشد و داخل خونه میرفت انگشت فاکشو بهش نشون داد

+اوکی فاکر

شاون با خنده روی مبل نشست

-لو خودتو ناراحت نکن لاو بیا کون خوشگلتو بزار روی مبل

لو انگشت فاکشو جلوی شاون گرفت همونطور که مینشست

شاون هم برای ازیت کردنش انگشتشو بوسید
و با شنیدن فحشای لویی شروع به بلند خندیدن کرد

×شاون تو هم بیخیال شو کون لویی اونقدرام بزرگ نیس دیگه بزرگش کردی

در حالی که واسه خودش قهوه میریخت گفت
با پر شدن لیوانش چندتا قند توش انداخت و شروع به خوردن کرد

 the blue experimentWhere stories live. Discover now