"_ اقای اوه چند ساعتی ميشه که رفتن ... بنابراين من خودم شخصا داروها رو تحويل دادم ..."

جونگين کمی مکث کرد و ادامه داد

"_ و اميدوارم طبق قرارداد شما داروهای جديد رو اورده باشيد!"

مرد لبخندی زد و حرف جونگين رو تاييد کرد .

"- بله درسته من فقط اومده بودم که برای تحويل داروهای جديد از شما امضا بگيرم "

"_ من.. بايد کجا رو امضا کنم ؟"

مرد با دقت به جونگين نشان داد که چه قسمتی را بايد امضا کند ...
و چيزی نگذشت که کارگرها به سرعت بسته های بزرگ
داروها را تحويل دادند و انجا را ترک کردند ...
لوهان به بسته ها نگاهی سطحی انداخت و ريه هايش را پر از هوای تازه کرد

"- اوه خدای من ... واقعا من بايد همه ی اينها رو تو ی قفسه ها جا بدم؟"

جونگین بر روی نزدیک ترین صندلی نشست

"- اهوم ... اين که مشکلی نيست"

لوهان با چشمانی کلافه به جونگين نگاه کرد

"- اگه به اندازه ی من کار ميکردی هيچوقت اينو نميگفتی اقای خرابکار ..."

جونگين لبخند کوتاهی زد

"- هيچی نگو برو به کارت برس منم برم يکم استراحت کنم امروز زيادی با احترام حرف زدم خسته شدم!"

لوهان به رفتن جونگين خيره شد ...
قدم های خسته اش به سوی قفسه های خالی بر ميداشت ...
يکی از بسته های جديد را باز کرد ... درون ان جعبه ی بزرگ پر از قرص های جديد بود
لوهان بدون توجه به نام داروها هر کدام از ان ها را در قفسه ها قرار ميداد ...
ناگهان چشمهايش به ديدن سياهی اکتفا کردند...
صدای افتادن جعبه ی قرص تمام سالن را پر کرد ...
چشمانش را اهسته باز کرد کمی نشست تا ان جعبه را بردارد ...
زير لب نام ان دارو را خواند و لبهای صورتی رنگش را گزيد ...
* glybera *

Flash back

"-چ... چی ؟ شما مطمعن هستين ؟"

دکتر با تاسف سرش را تکان داد

"- متاسفم .... ولی مادرتون به ليپوپروتئين ليپاز مبتلا شدن !"

لوهان دست هايش را ميان موهای ابريشمی اش پنهان کرد...
تمام بدنش از نگرانی يخ زده بود ..دستهايش را ارام به سمت لبهايش برد ...
و لب ها و بينی خوش فرمش را زير دست هايش پوشاند...
دستهايش را از روی صورتش برداشت با صدای ضعيفی که بغض ان را احاطه کرده بود جمله اش را به
زبان اورد ...

"- دانسيته ...دانسيته ی بيماريش از چه نوعه ؟!"

دکتر به ازمايش ها نگاهی کوتاه انداخت

_ FAKE SMILE:)Место, где живут истории. Откройте их для себя