part 1

848 110 9
                                    

Man 1 :
- قربان خیلی نوشیدید ، میخاین برسونیمتون خونه ، ممکنه از حال برید
+ (داد زدم)فقط دو بطری ویسکی دیگه با درصد بالا بیار برام مهم نیس چقدر خوردم
- چشم قربان
دیگه خسته شدم لعنتی پروژه این استاد عوضی داغونم کرده خسته شدم دیگه ن حوصله ی سکس با این هرزه های عوضی حرمسرای شوگا رو دارم ن تحقیق درباره این اشغالا دارم نابود میشم
+ هی چخبر جونگوکی
با صدای شوگا از فکر اومدم بیرون و خمار از مقدار زیاد مشروبی که نوشیده بودم نگاش کردم
+ میدونی اینجوری که نگام میکنی دیوونت میشم
- هعی پسر تو میدونی من استریتم پس ازین زر زرا نکن
خنده ی خماری کردم و جواب زمزمه مانند /اره/ای از شوگا شنیدم
- چخبر جونگکوک بنظر خسته میای ؟! (و با لحن شوخی مانندی گفت :)چخبر از خونآشاما پسر ؟
+ اولا داد نزدن دوما دارم دیونه میشم لعنتی حتی سکس با این دخترای هرزه اذیتم میکنه دیگه منی  که عاشق بفاک دادن اون هرزه های کوچولو بودم دیگه خستم بنظرت از تحقیق مورد علاقم خسته نشدم ؟!
-اووم ، درس میگی (به دستای گره خوردم رو میز زل زد و گفت :) شنیدم پدر و مادرت فوت کردن تسلیت میگم
+ (پیک اخر حدودا 5 بطری ویسکی رو سر کشیدم و با خنده ی نسبتا بلند و خماری گفتم) به درک اون حرومزاده خیانت کار هیچ ارزش نداشت و سزای اون گوه خوریاشم رفتنش ته یه دره بود با اون باتم هرزش و مادر بیچارمم بخاطرش خودکشی کرد و(داد زدم) به تخمم که رفتن به درک (و زمزمه کردن) شاید مامانم بتونه اونجا به خدا گله کنه اینجا که خدا ندیدش شاید بتونه و بره بگه که یه پسر هجده ساله چطور جاشو تو قلب اون حرومزاده پر کرد.
- ببخشید
+ (داد زدم) یه اشغایو گیر بیار به فاکش بدم
- کوک من هستم همیشه چرا هیچوقت حتی حاضر نیستی برای تفریحم باهام رابطه داشته باشی
نیشخندی زدم .... اروم و خمار بلند شدم و میزو دور زدم رفتم سمتشو و اروم دستمو بردم سمت یقشو و یه ی بازشو تو دستام گرفتم و باهاشون بازی کردم ویهو یقشو و بلند کردم و کوبوندمش به دیوار پشت سرش . با اون چشای قرمز اروم خم شدم و نفسمو تو گوش و گردنش خالی کردم و به لرز ریزی که خورد توجه نکردم و خم شدم و مث زمزمه در گوشش گفتم
+ مثل اینکه خیلی دوست داری جای اون هرزه ای که زندگیمو به اتیش گشید به فاک بری (داد زدم) اره هرزه کوچولو ؟
- جونگکوک تو فقط منو بفاک بده
Man 2 :
وارد بار شدم . بار جالبی بود همه عادی هرجایی که میخاستن رابطه داشتن سمت قسمت مشروب ها رفتم و یه ویسکی با درصد بالا سفارش دادم و جایی نشستم که تقریبا به همه جای بار دید داشته باشم ، ویسکیمو یه پسر جوون اورد و رفت همونطور که ویسکیمو بو میکردم که طبق داستان های قدیمی  و باور به وجود خونآشاما توی این شهر توی ویسکی گل شاه پسند نباشه به دو تا پسری زل زدم که رابطه ای نچندان عاشقانه و بسیار خشن داشتن ...

...................................... ... .. .

خب خب خب اینم پارت اول فیکم که به عشق اعتراف رابطه ی تهکوک شروع به نوشتنش کردم

دوستتون دارم

و این پارت با دقیقا 500 کلمه خدمت عشقام .

I always laugh...Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt