نکنه اتفاقی واسشون افتاده باشه؟؟؟
نه نه نه نه. این چه فکریه داری میکنی جعون فاکینگ جونگ کوک قطعا اتفاقی برای افرادش افتاده.

در حالی که داشت میدویید تو ذهنش واسه خودش گفت.

ناگهان همون دکتر آریانا رو دید که بالاسر تختی با سرعت داشت میدویید.

به تت نگاه کرد و.....ای کاش نگاه نمیکرد و هیچوقت آیشای غرق در خون رو نمیدید.

تختی که قبلا سفید بود حالا هیچ نقطه ی سفیدی نداشت و کاملا خیس و تیره بود.

جونگ کوک نمیتونست حرکت کنه.اون حمین الان آیا رو در تختی دید که با خون خودش قرمز شده بود.پس نگرانیش برای همین بود.
دونسنگ کوچولوش بد جوری زخمی شده بود.

همین که آیشا رو بردن تخت دیگه ای اومد.جرعت نداشت به تخت نگاه کنه ولی نمیتونست خودش رو کنترل کنه.برگشت و تخت رو نگان کرد و....

برای چندمین بار خودشو لعنت کرد که ای کاش نگاه نمیکرد.سوبین بود که دستش رو سرش بود و داشت ضجه میزد. اونم بخاطر پایی که از چند طرف بدجوری بریده بود و حتی استخوانش هم سوراخ کرده بود.

دویید سمت سوبین ولی اجازه ندادن نزدیک تر بره چون اون رفت به اتاق عمل.

تخت دیگری اومد و اون دوباره نتونست به حس کنجکاویش غلبه کنه و نگاه کرد.چون امیدوار بود کس دیگه ای باشه.

ولی اون ییرن رو دید که تز قفسه ی راست سینش خون جاری بود و هودی کرمیش رو قرمز کرده بود.

از پشت سرش صدای چرخ تخت و دویدن میومد . برگشت و بکهیون رو دید که داره میدویه و پرستار و دو تا دختر که تخت رو هل میدادن دنبالش.
+نهههههههه.بزارین برم پیششون.اونا به من نیاز دارن.من چیزیم نشده.

قسمت آخر حرفش خیلی خندی دار بود چون اون خونی که از سرش جاری بود و دستی که به نظر میومد شکسته نمیتونست توصیف وضعیتش تو اون زمان باشه.

دویید سمت بکهیون و روبه روش ایتاد.بکهیون با دیدن جونگ کوک درست روبه روش دیگه نتونست سر پا وایسه و تعادلشو از دست داد و زمین افتاد.

چشماش بسته شد ولی هنوزم داشت هزیون میگفت

جوجگ کوک زانو زد و سعی کرد بلندش کنه.
+کوکی....جونگ کوک....یونجون..اون ....رفـ

ولی قبل از اینکه ادامه بده پرستارا رسیدن و اونو روی تخت گذاشتن.

جونگ کوک مات و مبهوت سعی داشت ادامه ی جمله ی بکهیون رو حدس بزنه.

یونجون چی؟چیشده؟نکنه اتفاقی واسه اون بچه افتاده؟......صبر کن ببینم .....اص..اصلا....یونجون کو؟؟؟!!!!!

ناگهان متوجه شد که یونجون اونجا نیست.
بله نگرانی جونگ کوک برای دومین بار درست از آب در اومده بود.اتفاقای خوبی نیفتاده بود

again after long timeWhere stories live. Discover now