◇part2◇

424 80 44
                                    


جه هیون تیونگ رو از بالا نگاه کرد:
- تو چرا انقدر مجذوب طبیعتی ؟
- من هیچوقت بیرون نبودم...
تیونگ درحالیکه داشت گلای صورتی روبروشو لمس میکرد با صداقت گفت .
- چطور ممکنه؟
جه هیون اخم کرد.
-پدرم هیچوقت بهم اجازه نداد قصر ترک کنم.
تیونگ دلایلشو توضیح داد .
پدرش تیونگ رو با داستان هایی درباره هیولاهایی که بیرون قصر زندگی می کردن می ترسوند ، بخاطر همین تیونگ هیچوقت جرئت نمیکرد بدون اجازه قصر رو ترک کنه و همینطور تیونگ تنها فرزند پادشاه بود بخاطر همین پادشاه از این که کسی ممکنه برای کارای بد و ناعادلانش بهش صدمه بزنه، می ترسید.
اون از انتقام گرفتن خانواده جانگ می ترسید و شنیده بود که وارث اونها جانگ یون اوه فرار کرده و تیونگ در مورد اون هیچی نمیدونست.
تیونگ ، بعنوان تنها وارث پادشاهی نئو ، توجه زیادی رو به خودش جلب میکرد. اون همیشه تو کانون توجه ، عشق ، احترام قرار داشت ، هرچیزی رو که می خواست داشت.
تیونگ می تونست به هر چیزی اشاره کنه و تا پادشاه اون رو واسش فراهم کنه . این چیزها باعث شد تا تیونگ لوس و بداخلاق بشه.
جه هیون دلیل واقعیش رو میدونست..اینکه چرا پادشاه نگران امنیت تیونگه ! بخاطر خودش بود .
- تیونگ ...
جه هیون اروم صداش کرد .
- هوم ؟
بهش نگاه کرد .
- چرا وقتی میدزدیدمت نگهبانارو صدا نزدی یا داد و فریاد نکردی؟
- بخاطر اینکه این تنها شانس من برای دیدن دنیای واقعی بود .
تیونگ نگاهشو از جه هیون گرفت و درحالیکه داشت به خرگوش کوچولویی که کنارش بود غذا میداد گفت .
- اونا بزودی منو پیدا میکنن و دوباره زندانی میشم.
جه هیون تصمیم گرفت بحثو عوض کنه. آه کشید و خرگوشو از تیونگ گرفت .
- ما می خوایم بپزیمش انقدر با غذامون بازی نکن
-چییی ؟
تیونگ از جا پرید
- پس بنظرت هر روز چی میخوری ؟
جه هیون با عصبانیت از تیونگ پرسید.
- گوشت از حیوونا میاد دیگه نابغه!
-من سبزیجات می خورم ، من گوشت نمیخورم احمق.
تیونگ سریع گفت .
-آره ، از صورت لاغرت مشخصه ، تو مثل نودل میمونی ...
جه هیون بهش خندید ، تیونگ تابه رو ورداشت و محکم به سر جهیون ضربه زد .
- برو رفیق ..
تیونگ زمزمه کرد و اجازه داد که خرگوش کوچولو بره. وقتی که برگشت جه هیون رو ببینه دید که روی زمین دراز کشیده. تیونگ با چوب نازکی به پاش ضربه زد .
- هی آقا دزده ..
جوابی نشنید ، تیونگ بهش نزدیک شد تا ببینه خونریزی کرده یا نه .
- هی ، نمیر !
تیونگ با نگرانی به جه هیون نگاه کرد و جه هیون پوزخندی زد و کمر باریک تیونگ رو گرفت و جاشونو عوض کرد و تیونگ و زیر خودش گیر انداخت .
-تو ...!
تیونگ مثل بچه گربه ی عصبانی زیرش نفس نفس میزد
-چطور می تونی.. ؟
- پسرک معصوم.
جه هیون به چهره ی پرستیدنی تیونگ خیره شد .
- ازت متنفرم !
تیونگ به آدم رباش خیره بود. جه هیون دستای تیونگ و محکم بالای سرش نگه داشته بود .
- اگه کمتر آزاردهنده بودی عالی میشد!
- تو هم عالی میشدی اگه مثل یه گوریل نبودی!
جه هیون بریده بریده گفت :
-گو..ریل؟!
-آره!
جه هیون به تیونگ در کونی زد و تیونگ هم در مقابل با زانوش محکم زد بین پاهای جه هیون .
- از املتت لذت ببر .
تیونگ زبونشو برای مسخره کردن جه هیون دراورد و جه هیون زبونشو لیس زد تیونگ گیج شده بود و حس میکرد گونه هاش صورتی شدن.
-باهام بازی نکن بچه پولدار...

○●○●○●○
خب ... سلام
میدونم مدت زیادی گذشته ولی خب وضعیت ووتا و کامنتا خوب نبود .
من و دوستم کلی داریم زحمت میکشیم اونوقت یه ووت دادن انقد سخته؟
داستان داره جالب میشه ... اخطار دارم میدم 😂
...
کلی حمایتمون کنیدددددد.

nope Where stories live. Discover now