ایوری:"وات دِ هل؟؟"
بی اختیار داد زدم و دستمو رو دهنم گذاشتم.
هفده اکتبر دوهزار و شونزده...
چشمام رو محکم به هم فشار دادم..یادم میاد،یادم میاد!
شبی که رابرت  به مدت یک ماه منو تو یجایی مثل زندان انداخت و تا یک ماه پیداش نشد و وقتی برگشت،بخاطر وضعیت بدی که باهاش طی یک ماه سازگار بودم،به سختی مریض شدم و اون گفت برای ماموریت مهمی رفته بود کالیفرنیا؛
اون راجبش گفت انقدر مهم بوده که حتی راجبش تو خلوت خودش هم فکر نمیکنه،اما بعد چند هفته از برگشتنش بهم گفت:
"موضوع امروز :اگه کسی بهت یه مشت خیلی محکم زد که باعث شد بیوفتی رو زمین و احساس ضعف کنی؛بدون خیلی محکم ترازین حرفا میتونی بکوبیش به زمین!"
و اون دقیقا تاریخیه که زین از صدر لیست باند قاچاقچیا به پایین منتقل شد.. .

زین میدونه من اینارو میدونم؟؟!
اینکه زین کسی بوده که بی هیچ دردسری یک تن کوکائین قاچاق کرده..باعث میشه بخوام بمیرم !
تصور اینکه زین یه قدرت پنهان از همه ما داشته باشه که بتونه بازم همچین کاری انجام بده،به وجودم چنگ انداخت و تنفسم رو برای یه مدت کوتاه دشوار کرد.. .
دونستن این اطلاعات باعث چی میشه؟!
اینکه بفهمم زین میتونه درعین حال ضعیف باشه و هم قدرتمند؟؟
عاه کلافه ای کشیدم..
انگار اون صفحه توانم رو ازم می گرفت و من با ورق زدن از شرش میتونم راحت شم..!

صفحه های بعدی نتونستن انقدر زیاد سوپرایزم کنن.
اما دونستن اینکه:
' زین مالیک سه بار به زندان هایی با سیستم امنیتی فوق پیشرفته منتقل شد؛
دفعه اول :27 نوامبر 2016
دفعه دوم :24 دسامبر 2016
دفعه سوم :15 جَنیِری 2017 '.

اون دوبار تو یه سال با فاصله یه ماه افتاده زندان؟
دفعه دوم تو کریسمس افتاده زندان؟
چه تراژدی ه!!
پوزخند زدم.. .
'' دلیل دستگیری زین مالیک،لو رفتن یکی از ماموریت ها در سال دوهزار و هفده بوده و دفعه های قبل،به علت شک پلیس ایالات متحده."

ووااه،عالیه زین!شک پلیس؟؟!
کسی که تونسته یک تن مواد مخدر از آمریکا یه آسیا و اروپا ببره نباید بذاره همچین اتفاقی بیوقته..!
سرمو به نشونه تاسف تکون دادم؛
البته،بیشتر بخاطر این متاسفم که آدم هایی با سن کم یا حتی زیاد درگیر چنی مسائلی میشن و بخاطر چی؟
چون مجبورن،چون باید انتقام بگیرن،چون زندگی اینو میخواد !!
اینکه زندگی میخواد تو آتیش جهنم بسوزی،دیوونگیه محضه.. .
انگار همه دنیا و کهکشان ها میخوان به لجن کشیده شی و دست و پا زدنت رو ببینن.. .
خب،دیگه از آدم و احساساتش چی میمونه؟!
با درسای لعنتیه که گرفته،چیکار کنه؟
چندتا قدم آروم و برداره و بعد..همه با نفرین یادش میکنن.
چرا؟..اوه خب معلومه،چون مجبور شدی بیای تو این راه یا حقت بوده بخاطر طمع کاری یا باید تاوان پس میدادی یا شایدم این یه امتحان بوده که از پسش برنیومدی..این دیوونگیه!

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Oct 03, 2018 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Criminals [Z.M]Where stories live. Discover now