قسمت اول

1.4K 117 2
                                    

قسمت اول
داستان از نگاه لویی
بالاخره بعد دو سال برگشتم خونه،البته اگه بشه اسمشو گزاشت خونه،اینجا قرارگاه جنگیه دلتن ها هست،جایی که میشه گفت از بچگی توش بزرگ شدم.
از کنار جنگل رد شدم و به جلوی ساختمون رسیدم،اومدم زنگ رو بزنم که در با شدت باز شد و کریس از تو پرت شد بیرون😐پشت سرشم جی جی اومد و شروع کرد به دنبال کردنش،این دو تا هیچ وقت ادم نمیشن😒😑
من از در رفتم تو،پری و اما رو مبل نشسته بودن، بلند گفتم
_سلام😀
ولی عکس العملشون طوری نبود که انتظار داشتم،اونا ترسیده بودن انگار مثلا من یه رزت هستم😐
با تعجب بهشون نگاه میکردم که سرجاشون خشک شده بودن(البته اگه جیغی که پری کشید و فاکتور بگیریم) جی جی و کریس از در اومدن تو و اونا هم خشکشون زد بعد از چند ثانیه جی جی گفت
_لویی...تو کی اومدی؟😱😰
_معمولا تا جایی که یادمه میگفتی لویی خوش اومدی😒
_اوه ببخشید مرد،خوش اومدی😅
بعد دستمو گرفت و سمت مبل برد،نگاهی به قیافه های پر استرسشون کردم،اینا دارن یه چیزی رو پنهان میکنن😑
_من نبودم اتفاقی افتاده؟
اما سریع گفت
_چی،معلومه که نه فقط....
همون موقع زنگ خورد پری از سرجاش بلند شد و سمت در رقت تا در و باز کرد باربارا عقب عقب اومد تو و شروع کرد به داد و بیداد کردن
_ببین پری من دیگه نمیتونم هری رو تحمل کنم،اون به حرفای من گوش نمیده...
اون روش رو برگردوند و تا منو دید خشکش زد و حرفش رو خورد،با وحشت به بقیه خیره شد،نگاهی به بقیه کردم که یه جوری نگاه باربی میکردن که انگار گند زده و این یعنی هر چی هست مربوط به اون هری ای هست که باربی میگه....

OUT OF MIND(L.S)(complete) Where stories live. Discover now