"احمق نباش لویی اینجا زمینه نه آسمون. همه مثل تو رویا ندارن که شباشونو تو آسمون بگذرونن. باید رنگ دیگه ای-"هری با حالت جدی صحبت کرد

"من چی؟" لویی با عصبانیت گفت و از جاش بلند شد. لباش میلرزیدن "این رنگ باید آبی باشه."با قاطعیت حرفشو زد.

الان تمام کارمندا با هیجان به اونا نگاه میکردن انگار دارن یه بازی فوتبال و تماشا میکنن. اما این یه بازی نبود.

"مشکلی پیش اومده؟" مارک با صدای آرومی از پشت هر سه شون گفت.

"آه آقا ی تاملینسون" ماریا سرشو انداخت پایین.

"سلام هری حالت چطوره؟" مارک به هری لبخند زد و جلوتر اومد"مشکل چیه؟"

هری حرفی نزد فقط جواب لبخند مارک و داد.

"درباره ی این پدر" لویی با دستای لرزون کاغذ و برداشت. اون میلرزید چون استرس داشت. مارک به طرف پسرش سرشو چرخوند

"درباره رنگ دیوارا من فک میکنم..فک میکنم آبی خوب باشه. من خودم دنبال مدل کاغذ دیواریش میگردم." لویی عکس و دوباره به پدرش نشون داد.

لویی مدام لبشو میخورد و آب دهنشو قورت میداد. اون میتونست نگاه سنگین هری رو حس کنه.

"همم آقای استایلز..تو چی فکر میکنی" مارک رسمی پرسید.

هری به لویی نگاه کرد و بعد از چند دقیقه جواب داد
"آه بهتره آبی نباشه شاید یه چیزی تو مایه های سفید مخلوط با طوسی؟"

"این عالیه همین کار و میکنیم" مارک سریع تایید کرد و سرشو تکون داد.

"چییی؟"لویی تقریبا داد زد.

مارک بدون توجه به لویی به طرف اتاقش راه شو کج کرد. در و پشت سرش بست.

لویی تند نفس میکشید. این اولین بار نیست که پدرش به نفع هری حرف میزنه و فقط اونو قبول داره.

هری لبخند زد و لویی رو نگاه کرد. اون لبخند به خاطر مسخره کردن اون نبود. هری فقط میخواست به لویی بفهمونه که اشکال نداره.

"لویی-" ماریا میخواست شروع کنه و دستشو رو شونه های لویی گذاشت.

"فقط ساکت شو ماریا" لویی با نفرت به هری زل زد و پیشونیش چروک شده بود.

لویی دهنشو باز کرد تا یه چیز بگه اما سعی کرد آروم باشه و دهنشو بسته نگه داره.
هری اهی کشید و عکس و برداشت و سمت اتاق کارش رفت.

"شما اصلا شبیه یه زوج نمیمونین" ماریا وقتی هری رفت گفت.

لویی به حرف ماریا توجهی نکرد

"کاری میکنم که دیگه جرات نکنه تو کارام دخالت کنه."لویی دستاشو مشت کرد

"لویی به عنوان یه دوست میگم تو نمیتونی در برابرش برنده بشی."ماریا جلو تر اومد.

"چی-"

"همه هری رو دوس دارن اون پسر شیرینیه" ماریا خندید "اگه سعی کنی یکم اون غرورتو کنار بذاری شاید یکی هم به تو توجه کنه"

"مار-"

"چطور هری تو رو تحمل میکنه.غر غر و"
همه خندیدن و لویی تازه فهمید که همه ی این کارکنان بی مصرف دارن بهشون نگاه میکنن.

"ماریا فقط خفه شو من کاری میکنم امشب جلوم زانو بزنه و ازم معذرت بخواد." لویی با اخم گفت

"و ما چطور بفهمیم که اون این کار و کرده؟" جک داد زد و به بقیه نگاه کرد که سرشو نو مدام تکون میدادن.

"ازش فیلم می گیرم" لویی با خنده گفت.

"پس منتظریم" ماریا به کارمندا نگاه کرد و آدامس تو دهنشو باد کرد.

"لعنتی" لویی آروم گفت جوری که فقط خودش بشنوه.

هری امشب جلوش زانو میزنه و دیکشو تا ته گلوش فرو میکنه..

Vote.comment.ily x

The Problems (larry persian)Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt