I Love You

475 68 133
                                        


با پارت اول داستان I love you در خدمتتون هستم. 

i love you سه شاتی هست که امیدوارم بازخورد ها و حمایت های مناسب رو بگیره تا من با اشتیاق تا پارت اخرش رو براتون آپ کنم. 

پارت آخر یک سورپرایز بزرگ داره و برای خوندن پارت سوم یعنی آخر، بهم نشون بدید که میخوایدش. 

لذت ببرید ❤

***

صدای غرش موتور لذت زیادی به گوش هاش میداد. باد لا به لای تار های موهاش می پیچید و حس خنکی به سلول های بدنش سرایت می کرد. انگشت هاش رو دور گاز محکم تر کرد و همزمان با صدای زنگ گوشی اش که برای بار دهم توی نیم ساعت گذشته به گوشش می رسید، بیشتر گاز داد. با دور گرفتن موتور داخل خیابون اصلی شهر، با لذت خنده بلندی کرد و وقتی صدای گوشی قطع نشده، دوباره بلند شد، اه بلندی گفت و دستش رو به سمت گوشی اش برد.

با تلاش زیاد گوشی ای که داخل جیب شلوار چرم تنگش بود رو بیرون کشید و با نگاه به روبرو و ندیدن کسی، سرش رو پایین انداخت و به سختی به خاطر چشم هایی که به خاطر باد بسته میشدند، اسم روی گوشی رو خوند "مامان".

سرش رو دوباره بلند کرد تا روبروش رو چک کنه که با دیدن پسری که درست در دو متری اش با سرعت میخواست از خیابون رد بشه، هول کرد و با رها کردن گوشی ، سر موتور بزرگ و سیاه رنگش رو به طرف راست چرخوند.

صدای برخورد موتور به زمین و کشیده شدنش...

صدای فریادی که فقط از یک نفر بود...

تصادف دلخراشی که درست روی خط عابر پیاده اتفاق افتاد...

همه چیز باعث شد مردمی که در پیاده رو ها با سرعت به سمتی می رفتند، بایستند و بعد از چند دقیقه با دیدن خونی که سطح خیابون رو رنگی می کرد به اون سمت بدوند.

لکه قرمز رنگ خون که منشائش از سمت هردو پسر روی زمین بود، سطح خیابون رو هر لحظه بیشتر و بیشتر رنگی می کرد و مردم با دیدن جوانی هردو پسر بیهوشی که خون تمام اطرافشون رو خیس و قرمز و لجز کرده بود، با ناراحتی ایستاده بودند و برای سرنوشتشون غصه می خوردند.

هر کسی چیزی می گفت و کاری می کرد.

یکی از مردن هردو پسر تا رسیدن آمبولانس حرف میزد و دو سه نفری سریع و تند تند و پشت سر هم به آمبولانس زنگ می زد و دیگری با ناراحتی روش رو از دو پسر بیهوش و موتور براقی که با خط و خش های بزرگ ناگهانی فرسوده شده بود گرفت تا سریعتر به قرارش با دوست پسرش برسه.

بعد از دقایقی با شنیده شدن آژیر آمبولانس جمعیت بزرگتر شده اطراف پسرها کنار کشیدند و کسی ندید پسر بزرگتر با موهای قهوه ای رنگ، خیره به مژه های بلند و سیاه رنگ پسر موتور سوار، آخرین لحظات بیداری اش رو طی میکنه و با شنیدن صدای آمبولانس چشم هاش بسته شد.

hedilla's oneshotsWhere stories live. Discover now