Part 5🌙

41 15 8
                                    

.
.
.
.
سرنگ با هزار بدبختی وارد بازوم کردم داغی مایع ایی رو درون رگ هام احساس کردم ناگهان احساس لذت بخشی تمام وجودم و در بر گرفت آهی از روی لذت گفتم تمام تنم ریلکس شده بود

+این دیگه چه کوفتیه ..عاااح

+مامان...

با دیدن خونه کوچیکی که دیوار های قدیمی و ترک خورده داشت  و مادرم ک سعی میکرد از دست کتک زدن های پدرم فرار کنه دادی کشیدم می خواستم بلندشم و به طرفه به اصطلاح مادر و پدرم برم ولی انگار‌ فلج شده بودنم نمی تونستم خودما تکون بدم

-بابا تو رو خدا ولش کن

با صدای پسر بچه ای برگشتم و به پشتم نگا کردم اون... اون پسر بچه من بودم ؟
نفسام به شمار افتاد
پسر بچه خواست بره سمت مامانش می خواستم جلوش رو بگیرم ولی نمیشد ... نمی تونستم
می خواستم بگم اگ بری کتک می خوری زخمی میشی درد میکشی  ولی نمیشد هق هق و زجهام بیشتر شد
با دیدن صحنه روبه روم خشکم زد نفسم برید
میشد اسم این فرد «بابا» گذاشت ؟
من فقط هشت سالم بود چجوری دلش اومد با دستا خودش بچه شو محکم به دیوار روبه رویی بکوبه جوری که بچه نتونه نفس بکشه
چرا تموم نمیشد ؟
چشام بستم شروع کردم به داد کشیدن

+بسه تمومش کنید تورو بخدا تموم کنید نمی‌کشم نمی تونم... هربار با یادآرویی این صحنا بیشتر بشکنم بیشتر برم تو خودم بسههه

بعد از چند دقیقه نفس نفس زدن چشام باز کردم تو همون دستشویی بودم
خودما دوباره فضای چندش آور بار رسوندم کلم سبک بود به اطراف نگاه انداختم با دیدن فرد آشنایی سرم و کج کردم و بادقت بیشتر نگا کردم اون... بکهیون بود ؟
نه نه حتما اینم ی توهمه
اصلا چجوری مامان و بابام اجازه دادن بکهیون این وقت شب بیاد بیرون ؟
به پسر بیشتر نگاه کردم موهای طلایی و قیافه که شباهت زیادی به جوجه داشت کک و مک های رو صورتش نشون میداد اهل کره نیست ولی چشمای بادومیش ک نشون میداد اهل چین یا ژاپن باشه پس این همون کسی که بکهیون درموردش حرف میزد
خون جلوی چشمم رو گرفت دوست داشتم برم تن اون پسر تیکه تیکه کنم به اطراف نگاهی انداختم با دیدن چاقوی تیزی دست یکی از بارمن‌ ها به سمتش رفتم و چاقو از دست مرد بیرون کشیدم که باعث شد دست مرد کمی خونی بشه با دیدن رنگ قرمز روی دست سفید مرد که هنر زیبایی بود چشمام برقی زد
به حرفای مرد بارمن‌ توجه نکردم و خواستم سمت  رفیق بکهیون برم ولی انگار بکهیون خالش خراب شد برای همین همراه دوستش به بیرون بار رفتن پوزخندی زدم لحظه ای که داشتم براش تدارک می‌دیدم فرا رسید از بار خارج شدم به بکهیونی که بطری آبی تو دستش بود و داشت آب رو با لذت قورت میداد  بکهیون با دیدن من آب توی گلوش گیر کرد و شروع کرد به سرفه کردن دوستش پشت کمر بکهیون دست میکشد تا بتونه از خفگی نجاتش بده و این باعث میشد هر لحظه بیشتر اعصبانی بشم و داغ کنم اصلا اون پسر به چه حقی به کمر بکهیون که ماله منه‌ دست میزنه بعد از این که سرفه های بکهیون تموم شد با خشن ترین حالت ممکن شروع کرد به داد کشیدن سر من

-اینجا چه غلطی می‌کنی هاااا ؟ اومدی اینجا هم آبرو منا بریزه پسره سادیسمی

از لقبی ک به من داد خندم گرفت و شروع کرد به قهقهه زدن به ثانیه نکشید که این قهقهه تبدیل شد پوزخندی که تن هر انسانی رو میلرزوند پسری که همراه بکهیون بود با حالت متعجبی داشت به این قضیه نگاه میکرد لبخندی زد و گفت :

-آه‌ شما باید برادر بکهیون باشید

سمتم اومد و تو دو قدمی من ایستاد می تونستم نگاهای سنگین بکهیون احساس کنم

-من فلیکس هستم دوست صمیمی بکهی‍...

خواست ادامه بده ولی با چاقوی که وارد پهلوش کردم دادی از رو درد کشید بکهیون با بهت به صحنه روبه رو نگاه میکرد لبخندی زدم

+آه فلیکس شی متاسفم من نمی خواستم اینجوری بشه دست خودم نبود

با بیخیال ترین لحن ممکن ادامه دادم

+ و منم چانیول هستم از دیدنت خیلی خوشحالم

فلیکس که الان روی زمین افتاده بود و از درد به خودش مپیچید لذت و آرامش یک جا وارد بدنم شد بدون توجه به بکهیون با زانوهام روی بدن فلیکس نشستم و چاقو بالا بردم
ضربه اول به قفسه سینه ی فلیکس زدم که خون فوران کرد و روی صورتم پاشید خنده ای کردم و به داد های بکهیون توجه ای نکردم
ضربه دوم توی شکم
ضربه سوم توی پهلو
ضربه چهارم توی گردن بکهیون از بازوم گرفته بود و سعی میکرد منا از فلیکس جدا کنه با مطمعن شدن از اینکه دیگه نفس نمیکشه لبخندی زدم
از روی تن مرده فلیکس بلند شدم سرم بالا آوردم و به بکهیون ک الان کنار تن بی جون فلیکس نشسته بود و داشت زجه میزد نگاه کردم بکهیون بلند شد و به سمت من اومد با نگاهی پر اشک تو چشام زل زد و با دستش شروع کرد به مشت زد به قفسه سینه ام اشک هاش یکی یکی پایین می‌ریخت داشت با هر قطره اشکش قلب من بیشتر می سوخت ولی جوری بی احساس به بکهیون نگاه میکردم که انگار مسبب همه این اشکا و درد ها من نبودم

-چجوری تونستی اینکار کنی ... تو دیونه ای تو روانی ای تو دیگه هیچی من نیسی

پوز خندی زدم و زمزمه کردم

+قبلا خیلی به عنوان بردار یا هرچی دیگه بهم نگاه میکردی ؟

نفس لروزنش رو بیرون فرستاد

-روانی روانی روانی

با هر کلمه که تکرار میکرد تن صداش بالا می رفت با احساس اینکه داره میوفته سری گرفتمش تن بی هوشش و به دیوار تکیه دادم

+تقصیر خودم بود.انقدر صبور بودم ؛اینقدر کنار اومدم.انقدر نادیده گرفتم؛اینقدر گفتم ارزش نداره ولش کن.که همه خیال کردن نمی‌فهمم و دیگه هر کار بخوان میتونن بکنن و منم قراره چیزی نگم ،اره من همیشه از خودم گذشتم تا دیگران اذیت نشن،اما حالا تصمیم گرفتم دیگه خودم و اذیت نکنم ، حتی اگر همه ازم بگذرن حتی تو!

__________________🌙🦌✨________________

پارت شوکه کننده ای بود می‌دونم 😐🙃

My GazelleOnde histórias criam vida. Descubra agora