Part 1🌙

71 21 3
                                    

.
.
.
.
زمان حال :

-گفتم که نمیشه.. تمومش کن ..تموم کن

با دادهایی ک میکشید اشکای بیشتری تو چشام جمع میشد

+چرا فقط بهم ی فرصت نمیدی

چشاشو با حرص بست

-ی حرف و چند بار باید تکرار کنم ؟ اصلا حالیت میشه چی میگم ؟ اصلا تو آدمی

اولین قطره اشکم رو گونم غَلتید

-اینجوری نگا نکن ... خودت بهتر می دونی ک نمیشه

روبه روش زانو زدم و اشکام یکی یکی پایین می ریخت

+خواهش میکنم ... التماست میکنم تو می‌دونی من بدونت نمی‌تونم من ب غیر از تو کسی دوست ندارم من نمی تونم ..ب مسیح قسم نمی تونم

سرم گیج میرفت با گرمی دست بکهیون رو شونم نفس لرزونم بیرون دادم

-نمیشه شاید اگر برادر ناتنی نبودیم میشد ی کاریش کرد

یعنی فقط بخاطر همین ؟ منی ک حاضرم بخاطرش جونم و بدم بخاطر اینکه برادر ناتنیم ؟

+ولی ما ک حتی هم خونم نیستیم

-بازم ... الانم بلندشو خوشم نمیاد وقتی مامان و بابا میان توعا تو این وضعیت ببینن

با قدم های بلند ازم دور شد و در کرمی رنگ اتاق محکم بهم کوبید صدای ناهنجاری تو سالن اکو‌ شد
با لرزش زیاد بدنم از روی زانوهام بلند شدم موهای خاکستری رنگم با دستام ب عقب هول دادم خودم رو کشون کشون به در خروجی خونه رسوندم بیرون رفتم و در ماشین سیاه رنگ باز کردم و روی صندلی نشستم و راه افتادم نمی‌دونم چند دقیقه بود ک داشتم رانندگی می کردم ، اصلا ساعت چند بود ؟ اصلا من کجام ؟

درحال حاضر فقط آسمونی میدم ک با لکه های خاکستری ب رنگ موهام پر‌ شده بود و مثل من هر آن ممکن بود جلوی هزاران نفر آدم بشنکه و خورد بشه به جلو نگاهی انداختم ماشین ها مثل یک زندان پشت و جلو و همینطور اطراف منا در بر گرفته بودن و این حال منا خراب تر میکرد فکر کنم این ترافیک تا خود صبح ادامه داره درست مثل افکار من تنها تفاوتمون این بود ک من قراره تا آخر عمرم تو فکر معشوقم‌ بمیرم.

اصلا چرا زندگی باید همچین کاری با من بکنه ؟ مگه من در حق چه کسی بدی کردم ؟
سرم محکم به فرمون ماشین کوبیدم برای بار هزارم قلب و روح ام شکست و چشمام بارونی شد .

+من فقط بکهیون می خوام این خواهش زیادیه ؟

فقط همین جمله تکرار میکردم چشمام دیگه داشتن خودش و به خواب دعوت میکردن که ....

____________________🌙🦌✨______________

My GazelleWhere stories live. Discover now