ChanBaek/BaekYeol

Start from the beginning
                                    

بکهیون تو بچگی یک بار و موقعی که نزدیک بود جونش رو به دست راهزن ها از دست بده،وارد جنگل خیالی شده بود و نجات پیدا کرده بود.

اونم توسط یکی از ارواح جنگل خیالی.

روح شب تاب!

البته ممکن بود نام متفاوتی داشته باشه ولی از اونجایی که ارباب جوان فقط می تونست کرم های شب تاب اطرافش رو به یاد بیاره،از بچگی ناجی زندگیش رو به عنوان روح شب تاب به یاد میورد و تا به امروز که 20 سال رد شده بود هم،همینطور بود.

"خواهش میکنم!لطفا بذار وارد جنگل خیالی بشم!!"

بکهیون تو ذهنش التماس کرد و با تردید،یه چشمش رو باز کرد.

می ترسید اون قدمی که برای ورود به جنگل خیالی برداشته،نتیجه ای نداشته باشه و به جای صحنه ای که توصیفش رو شنیده،فقط درخت های معمولی رو ببینه.

مرز جنگل توسط کسایی که قبلا به جنگل خیالی رفته بودن،علامت گذاری شده بود و هر کسی می تونست شانسش رو برای ورود به جنگل افسانه ای امتحان کنه.

حتی یه شایعه وجود داشت که اعضای خاندان سلطنتی هم،قبل از انتخاب به عنوان ولیعهد باید این آزمون رو پشت سر بذارن و اگه موفق میشدن پا به جنگل خیالی بذارن،به عنوان ولیعهد انتخاب میشدن.

البته با توجه به این که تعداد خیلی کمی می تونستن وارد جنگل خیالی بشن،تصور این موضوع که تمام پادشاهان قبلی مورد تایید ارواح جنگل بودن یه دروغ محض بود.اونم با توجه به اوضاع فعلی چوسان!

وقتی بعد از کلی فکر بیهوده بالاخره یه چشمش رو نیمه باز کرد،با دیدن منظره ای که توصیفش رو شنیده بود،چشم سمت مخالفش هم به شدت باز شد و آهی کشید.

با وجود بهار به خاطر قرار داشتن این جنگل ها تو مناطق کوهستانی،هوا هنوز خیلی سرد بود ولی تو جنگل خیالی،آب و هوا درست مثل یه بهار واقعی بود.

نه مثل زمستون سرد بود و نه مثل تابستون گرم.

فصل گل دهی و پوست اندازی طبیعت تو این جنگل بود که به بهترین شکل خودش رو نشون میداد!

باد ملایمی هر چند لحظه یک بار می وزید و گلبرگ های رنگارنگ رو با خودش به رقص درمیورد.

صدای آواز ناآشنای پرنده ها به گوش می رسید و نور خورشید پوستش رو نوازش میکرد.

به محض ورود بکهیون،خرگوشی با بدن تمام سفید و یه گوش سیاه،تو فاصله ی 5 قدمی ارباب جوان ظاهر شد و بهش خیره شد.

بکهیون نمی دونست باید چه واکنشی نشون بده وقتی که معلوم نبود خرگوش رو به روش،یه موجود معمولیه یا یه روح محافظ جنگل.

خرگوش و بکهیون برای چند لحظه بهم دیگه خیره شدن که یدفعه خرگوش فرار کرد و دور شد.

بکهیون که انتظار این حرکت ناگهانی خرگوش رو نداشت،ترسیده عقب پرید و هیع بلندی گفت.

Fantasy Forest | oneshotWhere stories live. Discover now