آلفا فاصله رو کم کرد و بوسه ای ریز روی پیشانی سفید پسرک گذاشت و با لحنی شوخی بودنش مشهود بود رو به جونگکوک لب زد

کای_حاضری برای مقابله با دیکتاتور بزرگ

جونگکوک لبخندی تلخ زد هیونگش همیشه همینقدر شوخو بیخیال بود حق هم داشت اون یه امگا نبود مخصوصا از نوع مردش یه آلفا بود بدون تعهدی نسبت به خانواده

کای با دیدن وضعیت جونگکوک لبخندی که تحت هیچ شرایطی شبیه به لبخند نبود زد دستشو پشت کمر امگا گذاشت و اونو به سمت پله ها هدایت کرد....
قطعه اخر موسیقی همراه شد با ورود دو برادر به سالن اصلی. ..

کای_صبحتون به خیر آپا

مرد بزرگتر به پشت سرش نگاه کرد دو پسرش کنار هم ایستاده بودن، نگاهی زیر چشمی انداخت که امگا با متانت تمام سر بلند کرد..

+صبحتون زیبا آپا

سر چرخوند و دوباره به پنجره تمام قد سالن که منظره حیاط پاییزی به رخ میکشید نگاه کرد ...

دو پسر بعد نشنیدن جوابی از طرف پدرشون به هم نگاه کردنو بعد به مادرشون نگاه کردن و به سمت مادر آلفاشون حرکت کردن ...

کای _صبح به خیر اوما

زن آلفا سر بلند کرد و به پسر زیباش نگاه کرد لبخندی لطیف زد ...

_صبحت به خیر دلبرکم

آلفا لبخندی زد مادرشون عادت داشت با انواع اسم اون هارو صدا بزنه ....

جونگکوک با لبخندی ریز به مادرش نگاه کرد

+صبح به خیر ملکه

زن آلفابه فرزند کوچکترش چشم دوخت

_صبح به خیر زیبایی من

همین چند کلمه باعث شد کل صورت کوکی به خنده باز بشه و چهره ای الهه مانندشو زیبا تر جلوه بده ...
آلفا صندلی رو برای برادر کوچک ترش عقب کشید و امگا رو روی صندلی نشوند و صندلی رو به جلو هل داد و خودش هم کنار امگا نشست و با اشتها به میز رنگارنگ نگاهی انداخت

پدرش با دیدن جمع خانوادش که پشت میز منتظر اون بودن به کنار میز رفت و در کنار همسرش نشست و به پسراش زل زد.....

مثل همیشه کوکی راضی به نشستن سر این میز نبود انگار غذا به اون دهن کجی میکرد ... از نگاه های پرنفوذ پدرش خوشش نمیومد ...

آپا به چهره هر دو پسر نگاه کرد ...

آپا_کای کارات چطور پیش میره

کای با این حرف ناگهانی پدرش چشم هاشو از روی غذا برداشت و به مقصدش یعنی چهره پدرش دوخت

کای_چیشد یهو این سوالو پرسیدی آپا

پدرش نگاهشو محکم به پسرش دوخت...

War of loveWhere stories live. Discover now