𝒫𝒶𝓇𝓉 ₄

399 98 336
                                    

|قسمت چهارم: متاسفم|

وقتی سهون لباس های پسرش رو با لباس های خواب طرح جوجه عوض کرد و وارد اتاق خودشون شد، جونگین مثل جوجه تیغی کوچولویی که احساس خطر کرده پشتش رو به همسرش کرد تا پیراهن کالباسیش رو تن کنه و چشمش به سهون نیافته... اتفاقات مهمونی اعصاب جونگین رو به طور کلی به هم ریخته بود و پسر بیست و نه ساله قبل از پناه گرفتن داخل اتاق، توی آشپزخونه به سهون پریده بود و کمی غر زده بود تا آروم بشه اما سکوت سهون خونسرد که بدون توجه به غرهای همسرش توی دوتا فنجون لنگ شیر می‌ریخت حتی از اتفاقات توی مهمونی هم بیشتر جونگین رو آزار میداد. ساعت یک ربع به دوازده شب بود و جونگین دوست نداشت با سهون دعوا کنه اما زبون سرخش نمیتونست آروم بگیره: به زور منو بردی خونه فامیلات تا هرچی از دهنشون در میاد به بچم بگن و حتی خودت هم پشیمونی

درحالیکه کف اتاق نشسته و از بین کتاب های توی کشو دنبال دیکشنری می‌گشت غر زد و دوباره مخاطب سکوت سهون قرار گرفت. سهون میدونست اگر موقع عصبانیت جونگین حرف بزنه، جونگین یه دعوای بزرگ راه میندازه و با اوضاع یک هفته اخیر ظرفیتش برای دعوا واقعا تکمیل بود پس تصمیم گرفته بود سکوت کنه و اجازه بده جونگین هرچقدر دلش میخواد غر بزنه.

برای دوش گرفتن و احتمالا فرار از غرهای تموم نشدنی همسرش داخل حموم پناه گرفته بود اما صدای جونگین که مثل یه مجری تلوزیون اتفاقات و اخلاق های بد خانواده اوه رو لیست می‌کرد حتی از در چوبی و صدای شر شر آب هم عبور می‌کرد و روی مغز آشفته سهون، خط می‌کشید. با اینحال چون تا حدی به همسرش حق میداد در سکوت زیر آب ایستاده بود و تلاش می‌کرد از بین حرف های جونگین صدای همسرش رو بشنوه.

بدنش رو خشک کرد و فکر کرد حالا که تقریبا چهل و پنج دقیقه گذشته احتمالا همسرش از غر زدن خسته شده و قراره با خروج از حموم با جونگین ساکت شده روبه رو بشه اما به محض پا گذاشتن توی اتاق قبل از اونکه بتونه شلوارکش رو بپوشه جونگین که انگار قرار نبود امشب ساکت بشه و با دوباره دیدن سهون آتیشی شده بود جمله دیگه ای روی زمین تف کرد: بد ذاتن... همشون بد ذاتن از بچه شش سالشون گرفته تا عمه خانم عزیزت که از ملکه الیزابت هم پیرتره

هرکسی یه ظرفیتی داشت و ظرفیت کم تحمل سهون درحال پر شدن بود پس پسر خسته کمر شلوارکش رو محکم کرد و بلاخره سکوتش رو شکوند: من همونجا جوابی که باید میدادم رو دادم جونگین، توهم دیگه کشش نده و تمومش کن

تا الان سکوت کرده بود تا جونگین هرچقدر دلش میخواد غر بزنه و حالا واقعا احساس خستگی می‌کرد چون انگار جونگین قصد نداشت دست از این بحث کشدار برداره، کلافه دهنش رو بست و جلوی آینه حوله رو توی موهاش کشید که اینبار مخاطب لحن تهاجمانه جونگین قرار گرفت: کشش ندم؟ فکر میکنی این حرفا از کجا آب میخوره؟ از عمه خانوم که جلوی چشم من میکشتت کنار تا بهت پیشنهاد رحم جایگزین بده

𝐄𝐢𝐯𝐚 [ᴄᴏᴍᴘʟᴇᴛᴇᴅ] Where stories live. Discover now