امگا های باردار

251 62 13
                                    

با دیدن کسی که از ماشین پیاده شد فکم به زمین چسبیده بود با دندان قروچه به چِن زی نگاه کردم بعد از هشت سال داشتم میدیدمش و بدجور میرفت رو اعصابم جین هیونگ که چن زی رو دید سریع به سمتم اومد

×جیمینا خوبی ؟؟.....ببین اصلا بهش توجه نکن خوب

اصلا نمی فهمیدم این دیگه چی بود چرا باید اونو اینجا ببینم این زندگی کوفتیم شده دارما یا این همون کاراماییه که همه ازش تعریف می‌کنند

هارابجی پسر دیگه رو که از ماشین پیاده شده بود بغل کرد

&چانیولا خیلی از دیدنت خوشحالم پسرم خیلی خوشامدی ...بیاید تو بیاید تو هوا سرده

چانیول با خنده دست پشت چن زی گذاشت و باهم وارد شدند

همه توی پذیرایی ایستاده بودیم
هارابجی با دست به ما اشاره کرد

&چانیول جفت های کیم رو که میشناسی دوستای جونگکوک و جیمین پسر عمه هاوونت وبرادرش سوکجین مدل تبلیغاتی فروشگاه جدیدمون اون آقای جوان هم دوست جیمینه .....درسته جیمینی؟؟

به سختی لب باز کردم و جواب دادم

+بله درسته هارابجی دوستم لوهان

{اوه لوهان رو میشناسم ...دوست دوران مدسمه و همینطور امممم....نامزد سابق سوهو

با حرف چانیول همه به سوهو خیره شدیم که با عصبانیت به چن زی خیره شده بود و اصلا حواسش به بحث رو به رو نبود

بلخره چن زی به حرف اومد

≠من چن زی هستم هارابجی نامزد چانیول

بعد تعظیم بلند بالایی به هارابجی کرد و با نیشخندی به من و جین هیونگ نگاه کرد

بوی رایحه جین هیونگ که روبه ترشی رفت تهیونگ و نامجون سریع عکس العمل نشون دادند و دو طرفش ایستادند

&بله بله عزیزم خوش وقتم از دیدنت ...چانیول میگفت بارداری ...بشین ..بیا بشن خسته میشی

با حرف هارابجی با تعجب به شکم کوچیکی که جلو اومده بود نگاه کردم
سوهو با تعجب قدمی به سمت چانیول برداشت و لب زد

(چی؟؟؟چطور.....

{اوه....سوهویاااا

چشمام رو ریز کردم و با دقت نگاهشون کردم معلوم بود سوهو میخواست حرفی بزنه که چانیول جلوش رو گرفته بود

چن زی قبل از این که بشینه به سمت من برگشت و بعد پا تند کرد و من رو در آغوش کشید

≠واااای جیمین هیونگ خیلی دلم برات تنگ شده بود

هارابجی و پسرا به جز جین هیونگ و لوهان که چن زی رو می‌شناختند با تعجب به ما نگاه می‌کردند اصلاً از این آشنایتی که داده بود راضی نبودم و خون داشت خونم رو میخورد

🌹  Fake Omega is real🌹Where stories live. Discover now