زین اول با شوک به اطراف نگاه کرد ولی وقتی فهمید که چخبر شده چشم غره‌ای رفت..
+وویتی دای فاکیکب
_برو چسب رو دهنشو بردار ببین چی میگه

قبل اینکه چسب رو بردارم بهش گفتم باید ساکت بمونه اونم با چشمای عصبی نگاهم میکرد..
+وات د فاک گایز؟ برا چی دستو پامو بستین؟ مگه میخواستم بکشمتون؟ کدومتون انقد محکم زدین تو سرم؟

سایمون بی توجه به سوفیا جلو اومد و گفت
+برای چی لویی رو تعقیب میکنی؟ هم توی مسابقه دنبالمون اومدی هم اینجا..
/زین قرار نیست ایندفعه دروغ بگی چون من میفهمم و اونوقت تا صبح آزادت نمیکنم!

_بس کنین برید کنار خودم دستشو باز میکنم
/سوفیا این به تو مربوط نمیشه دخالت نکن..
_گفتم برو کنار همین الان! وگرنه..

+باشه.. باشه.. داد و بیداد نکنین بهتون میگم.. اصلا از اولشم نیاز نبود با این روش ازم حرف بکشین.. خیلی خنگین همتون.. اوف... چیه؟ چرا اینجوری نگام میکنین؟ راست میگم دیگه!

سوفیا که عصبانیتش کمتر شده بود آروم گفت
_پس واقعا دنبالشون بودی؟
+آره متاسفانه.. الانم اگه دستامو باز کنین بهتون میگم

سایمون نزدیک تر اومد و گفت
+خب چرا همینجوری نمیگی؟ هروقت حقیقت رو گفتی آزادت میکنیم
زین بنظر دو دل بود.. بعد مکث کوتاهی گفت
+خب راستش لویی اگه هردفعه دنبالت کردم و مراقبت بودم به خواست مامانم بود.. اون بهم گفت که هرجا میری کنارت باشم تا اتفاقی برات نیفته.. حتی خودش با مسئولین اینجا صحبت کرد که منو تو توی یه اتاق بیفتیم.. مامانم تو رو میشناسه..

شوکه شدم بودم.. انتظار هرچی رو داشتم جز این.. مامان زین چرا باید به من اهمیت بده؟
/من متوجه نمیشم.. من تو رو نمیشناسم.. نکنه توی گذشته اتفاقی افتاده؟
+منم تو رو نمی‌شناختم.. مامانم میگه تو گذشته حتی یه بارم ندیدمت.. ولی دلیل اینکارو هنوز بهم نگفت چون خیلی اصرار داشت که چون موضوع مهمیه با برگشت خاطرات خودت بفهمی..

/فکر میکنی میتونم بهت اعتماد کنم؟
+چرا باید دروغ بگم؟ اگه اصرار داری میتونم ببرمت پیش خودش تا حقیقتو ازش بپرسی..

از زین فاصله گرفتم و سمت پنجره رفتم.. سایمون پشت سرم اومد و گفت
+لویی تو مطمئنی که راست میگه؟
/راستشو بخوای آره.. نمیدونم چجوری.. ولی مطمئنم.. مثل اینکه باید منتظر برگشت خاطراتمون باشیم..

سوفیا سمت زین رفته بود و دستو پاشو باز میکرد..
/زین.. من صبر میکنم. ولی اگه یه وقتی چیزی یادم نیومد باید با مامانت صحبت کنم..
زین سرشو به نشونه تایید تکون داد

/ببخشید بابت امشب.. باید یجوری می‌فهمیدم قضیه چیه.. سرت که خیلی درد نمیکنه؟
+نه اوکیه.. ولی واقعا خیلی توی این کار خفن بودین دفعه بدی خواستین بلایی سر کسی بیارین منم پایم..

PITTEL •L.S•Where stories live. Discover now