سمت من برگشت و همونجور که با دستمال اشکاشو پاک میکرد گفت
_قول بده مراقب خودت باشی پسرم باشه؟ اگه چیزی شد سریع با تلفن عمومی زنگ بزن من بیام پیشت.

سری تکون دادم و سعی کردم قبل اینکه دوباره گریه کنه راضیش کنم بره

بلاخره همراه نماینده رفت و از روی راحتی نفس عمیقی کشیدم
از خودم متنفر بودم که هنوزم به مامانم این حس رو داشتم..
فکر میکردم بعد یه مدت شاید نظرم تغییر کنه اما اشتباه میکردم.
باید دکتر رو میدیدم.. بوی گند اینجا آدمو بیشتر مریض میکنه!
/دکتر؟ دکتر باکز؟
_چیشده کی صدام میکنه؟ الان میام

صداشو از پشت پرده ها شنیدم. مثل اینکه اینجا بیشتر از چیزی که فکر میکردم شلوغ بود. قبل اینکه بیاد روی تخت نشستم که ببینه حالم خوبه و اجازه بده برم..

_هی تاملینسون! چرا بلند شدی بگیر بخواب
/خب نیازی نیست دکتر من دروغ نمیگم حالم خیلی خوبه.. بزارین برم خوابگاه استراحت میکنم. خیلی بوی بدی میده اینجا!..

دکتر چشم غره‌ای رفت و گفت
_تو بگو یه درصد اجازه بدم بری. هنوز کلی دارو داری که باید بخوری.. الان خوبی، ولی باز پاتو از اینجا بزاری بیرون بیهوش میشی!
/خب دلیل این بیهوشی چیه؟ من مطمئنم سر جشن حالم خوب بود..

نمیدونم چرا حتی پیش خودمم انکار میکردم که به خاطر حضور اون بوده.
*من اونو نمیشناسم. حتی یه یار هم ندیدمش. پس باید دلیل دیگه ای داشته باشه!*

_ببین پسر جون. الان مثل تو بازم اینجا هستن. علائم سرگیجه و سردرد و بیهوشی فقط به خاطر فراموشی هاتونه. شماها چون هنوز قدرتتون رو کنترل نکردین بیشتر ضعیف هستین.
بعدا توی کلاسای کنترل درمان یاد میگیری حتی اگه چاقو خوردی خودتو درمان کنی. هرچند معمولا جادوگرا دیرتر یاد میگیرن چون سختتره براشون..

/یعنی وقتی صداها و تصاویری از گذشته توی ذهنمون میاد باعث میشه اینجوری بشیم؟
_آره دیگه. اونا اگر واضح تر باشن یعنی خیلی خاطرات مهمتری بودن. درواقع توی ذهنت نیستن فقط یه حاله ای ازشون باقی مونده. من وقت زیادی ندارم اینا همه توی کتاباتون نوشته. میتونی بخونی یاد بگیری. من دیگه میرم نبینم سعی کنی فرار کنی!

همین که دکتر رفت سایمون پیداش شد
+لویی! بهوش اومدی!! خوبی؟
/هی سایمون. آره خوبم بشین

سایمون رو صندلی کنار تخت نشست و گفت
+ من منتظرت بودم پیش پرچم.. دیدم جشن تموم شده ولی پیدات نشد.. بعد واندر رو پیدا کردم بهم گفت چخبر شده..
دهنت سرویس پسر.. یعنی خوشم میاد هنوز نیومده تو مدرسه معروف شدی! راز موفقیتت چیه؟ بگو ما هم حداقل مخ چهارتا دخترو بزنیم!

خندم گرفت و با مشت به بازوش زدم
/چی چرت و پرت میگی سایمون. چیکار کنم به خاطر فراموشی کوفتی هی بیهوش میشم. حالا خبر داری چیشد؟من مطمئن نیستم ولی حس کردم.. که..
+حس کردی که هری پیشت اومد؟

PITTEL •L.S•Where stories live. Discover now