وکیل کیم

257 54 6
                                    

دست خودم نبود من زیادی روی موچی خانواده حساس بودم خودم رو برادر بزرگ تری میدیدم که باید از دونسنگش مراقبت کنه

وقتی برای اولین بار توی مدرسه دیدمش یه پسر ساکت بود که با کسی صحبت نمی‌کرد وهمیشه زیر درخت های بهار نارنج توی مدرسه می‌شست و بچه ها رو تماشا می‌کرد به نظرم مثل یه پاستیل جویدنی میومد دوست داشتم سفتش کنم گوشه لوپم و بجومش

به سختی باهاش طرح دوستی ریخته بودم وقتی با آبا و اُما رفتیم پرورشگاه تا بیاریمش رو هیچ وقت فراموش نمیکنم

انقدری اشک ریخته بود که چشم های پوفالوش دیگه اصلا باز نمی‌شود و عملاً شبیه به یه خمیر موچی پف کرده شده بود

با ناراحتی سرم رو به میله های بازداشتگاه تکیه داده بودم هرچند حساس بودم اما توی این شرایت باید خودم رو کنترل می‌کردم ونباید اون الفای عوضی رو میزدم نباید توی همچین موقعیتی مشکلات خانوادم رو بیشتر می‌کردم

همین جور در حال سر زنش کردن خودم بودم که چشمم به اُما و جیمین افتاد که پیش در ورودی ایستاده بودند و باهم صحبت می‌کردند بهشون خیره شده بودم و با ناراحتی خودم رو بیشتر ملامت میگردم توی دلم آشوب بود میدونستم که اگر جیمین نتونه راهی برای آزادی من و آبا پیدا کنه به هر کاری دست میزنه ....حتا با اون عوضی هرزه......(نه نه سوکجینا حتا فکرش رو هم نکن) ....اما با این حال توی اعماق قلبم میدونستم که جیمین مهربون من برای ما از هیچ کاری دریق نمیکنه حتی فروختن خودش و این حقیقت در اون لحضه داشت من رو نابود می‌کرد

با سرم به میله ها ضربه میزنم و هر لحضه بوی فرمون های خامه وتوت فرنگیم ترش تر و گندیده تر میشد

اُما وجیمین حالا پشت به من با کس دیگه ای هم صحبت بودند

فرد ناشناس اون ها رو کنار زد و به سمت میز افسر ارشد به راه افتاد

با دیدن آلفای قد بلند قلبم یک تپش رو جا انداخت با کت وشلوار مشکی که به تن داشت می‌تونست قلب هر امگایی رو تصاحب کنه

من هیچ وقت به آلفا ویا بتایی جزب نشده بودم و واقعا نمیدونستم توی این یک هفته چم شده بود که گرگم همش در حال تقلا بود اول رئیس جیمین که فقط یه بتا بود وحالا این آلفای جذاب ....نکنه بخاطر پاسخ ندادن به نیاز های گرگم در رابطه با مشکلات جنسیش اینطور شدم ؟؟

چند باری سرم رو به میله ها کوبیدم (واااای کیم سوکجین الان و توی این موقعیت اینا چه مزخرفاتیه که راجب بهش فکر میکنی)دوباره به آلفا خیره شدم که پشت میز افسر پلیس نشسته بود و عینک چهار گوشی به چشمش داشت و با افسر خیلی سفت و سخت صحبت می‌کرد

<من الان در این لحضه چیزی به همراه ندارم پس لطفا یک خودکار ویک بر گه تنظیم شکایت به من بدید

🌹  Fake Omega is real🌹Where stories live. Discover now