پارت 1

650 46 1
                                    

یییجان شیپر های عزیزمم

این داستان  درام هست رومنسم هست  و اروم پیش میره ولی از خوندنش پشیمون نمیشین

نظراتووونوو برام  خصوصی یا کامنت بگید و بهم کمک کنید  بهتر  بتونم بنویسم 

لاو یووو گایززز 




همه چیز در آن مجلس اسرار امیز بود همیشه چشم های چااون جسورانه روی ییبو دوخته میشد و مادرش همیشه با ایما اشاره با بقیه مهمان ها حرف میزد . انها عادت نداشتند خیلی با داماد جدیدشان صمیمی بشوند . ییبو تنها فردی بود که هیچکس جز چااون را به خوبی نمیشناخت .

ییبو با کلافگی به چااون اشاره کرد " کی این مهمونی مسخره تموم میشه ؟"

چااون چیزی نگفت انگار که نشنیده باشد .

ییبو خودش را تکانی داد و با چشم های عصبی به چااون خیره شد . طبق معمول خانوم هی لین با لبخند مصنوعی همیشگی اش روبروی ییبو ظاهر شد

" پسرم فکر میکنم از مهمونی خسته شدی "

چااون بدون معطلی گفت" اره مامان ما خسته ایم . یه کم دیگه میریم "

ییبو نفس راحتی کشید و لبخندی الکی زد

خانوم هی لین با اشاره ای به چااون گفت که میخواهد خصوصی باهاش صحبت کند

ییبو سعی کرد خشمش را نشان ندهد و گذاشت تا چااون برود

" الان میام ییبو "

ییبو خودش را هر بار لعنت میکرد که چرا راضی شده با چااون مراسم سنتی داشته باشند انها چند ماهی را به راحتی در کنار همدیگر زندگی کرده بودند . ییبو زمان بیشتری برای فکر کردن درباره ازدواج نیاز داشت . همه چیز تقصیر خانوم هی لین بود اگر با حرف های شیطانی اش پدر ییبو را مجبور به این مراسم نکرده بود الان انها این همه در عذاب نبودند . ییبو بعد از ازدواج باچااون همه چیزش را تقریبا از دست داده بود و این دوماهی که باهم زندگی میکردند تمام تلاشش را میکرد از مزاحمت های مادر چااون در امان باشند و سعی میکرد چااون  و زندگی اش را از دست خانم هی لین نجات دهد .  بعد از دوماهی که عروسی کرده بودند همه چیز تغیییر کرده بود.

چااون با دستپاچگی برگشته بود 

" مامانم فهمیده بدنم کبوده "

ییبو از خشم فوتی کرد

" جلوش لخت شدی مگه ؟"

چااون عصبی شد . 

" من نمیدونم از کجا فهمیده حتما دستمو دیده حواسم نبوده . میگه باید با تو بشینه حرف بزنه "

" همینو کم داشتم "

چااون چشم غره ای رفت 

" ییبو بس کن . اون مامانمه نگران شده "

love in silenceWhere stories live. Discover now