🐺Last Special Part 30.2🌙

Start from the beginning
                                    

_چند لحظه بشین الان برمیگردم

یانگ کوک بی حرف سرش رو تکون دادو با بستن چشماش به پشتی صندلی تکیه داد. با بسته شدن در ماشین قطره های درشت اشکش از چشماش سرازیر شدو به وضوح سخت شدن نفس هاش رو حس کرد. بلاخره از چیزی که میترسید سرش اومده بود...توی این دو سال که از همه چیز فاصله گرفته تنها توی
شهر مثل یه سایه کوچیک زندگی کرده بود، حالا با واقعیتی که ازش میترسید روبرو شده بود..

حالا باید چیکار میکرد؟ اگه دخترش رو از دست میداد چی؟ اگه جفت سابقش به عنوان پدر واقعی دخترش اقدام میکردو اونو ازش میگرفت، چطور میتونست به زندگی سابقش ادامه بده؟

تنها با فکر کردن به این حتمالات باعث با رفتن ضربان قلبش و سخت تر شدن نفس هاش میشدو حس میکرد فاصله ای تا بیهوشی نداره. با باز شدن در سمتش هوا وارد فضای ماشین شدو بعد نی نوشیدنی به لب هاش نزدیک شد.

_کمی ازش بخور

چشماش رو از هم فاصله دادو با گرفتن لیوان آبمیوه توی دستش کمی از اون مایع شیرین و خنک رو نوشید. مینهو کیف پسر رو که کنارش بود برداشت و با برداشتن جعبه قرصی که همیشه همراه پسر بود درش رو باز کردو با خارج کردن دو قرص همراه با بطری آبی که گرفته بود مقابل پسر گرفت.

یانگ کوک که کمی احساس بهبودی میکرد با تشکر زیر لبی قرص ها رو به همراه بطری از مرد گرفت و با بی حالی خورد.

مینهو با اخم های غلیظی که حاصل از نگرانیش برای حال پسر بود بهش نگاه کردو گفت

_برت میگردونم خونه، باید استراحت کنی

یانگ کوک با شنیدن حرف مرد بطری آب رو از لب هاش فاصله دادو با صاف کردن کمرش گفت

_نه... باید برم سر کارم هیونگ...همین الانش هم دیر کردم نمیتونم بیشتر از این غیبت داشته باشم

_اما تو حالت خوب نیس یانگ کوک، رنگ به صورتت نمونده

یانگ کوک لبخند تلخی از وضعیت همیشگیش زدو گفت

_من خوبم هیونگ، لطفا نگرانم نباش. اگه حالم بد شد بهت زنگ میزنم...قول میدم

مینهو پوفی از لجبازی پسر کردو ناچار سر تکون داد.

_باشه هر جور تو بخوای، کلاست که تموم شد میام دنبالت

از ماشین پیاده شدو با برداشتن کیفش لبخند کوچیکی زد.

_ممنونم هیونگ...اگه تو نبودی مطمعنا نمیتونستم از پسش بربیام

مینهو در جواب پسر لبخند گرمی زدو دستشو روی بازوش گذاشت.

_من همیشه کنارتم یانگ کوکا... به هر سمت که بچرخی میتونی منو کنارت یا پشت سرت ببینی

در حالی که توی چشمای آبی و متورم پسر که از شدت گریه قرمز بود، غرق شده بود سرشو تکون دادو گفت

🐺𝑹𝒐𝒐𝒕𝒍𝒆𝒔𝒔 𝑨𝒍𝒑𝒉𝒂🌙Where stories live. Discover now