Part 1

24 2 0
                                    

ولید پسری که با دوستاش به ترکیه مهاجرت کرده و زندگی‌عادی‌ و روزمرگی های خودشو‌داره تا اینکه با چیزای ماورایی روبه رو میشه و‌ با موجودات دیگر دیدار میکنه
_________________________________________
ولید:سه تامونم درحالی که با نیش باز داشتیم پاهامونو پدیکور میکردیم‌ به برهان که نشسته بود یه گوشه با اخم نگامون می‌کرد ،نگاه میکردیم.روهان درحالی که چشاشو با آرامش بسته بود گفت:داداشی مطمئنی نمیخوای امتحانش کنی،پشیمون میشیااا.
برهان با اخم زیر لب یه خفه شو ای گفت که سه تامونم خودمونو جمع و‌ جور کردیم.
ارمین نچ‌ نچی کردو گفت:حالا پولشو کی حساب میکنه ؟سکوت سنگینی تو سالن حکم فرما شد.از اونجایی که من از لحاظ مالی ریده بودم پس ترجیح دادم سکوت کنم،رامین هم که بدتر از من،برهان و روهان دوقلو های افسانه ای پولدار بودن پس،هممون برگشتیم به روهان نگاه کردیم.روهان سرفه ای کردو گفت:من یه داداش دارم دو دقیقه از من بزرگ تره پس وظیفه اونه حساب کنه.نمی‌دونم چجوری جرعت کرد به برهان همچین حرفی‌ بزنه ولی برهان بی حوصله گفت:حساب میکنم فقد پاشین از این جهنم بزنیم بیرون.
تو بار همیشگی‌نشسته‌ بودیم.درحالی که از اسکا‌چ یه پیک میرفتم بالا گفتم:بچه ها زندگیمون خیلی یک نواخت شده حس میکنم بایدو یه تغییر بزرگی تو زندگیمون ایجاد کنیم.
ارمین لبخندی زدو گفت:آخرین بار که این جمله روزی گفتی هممون مهاجرت کردیم برای همیشه اومدیم استانبول،الان میخوای‌چه غلطی‌کنیم؟
سرمو‌ گذاشتم رو میزو منتظر شدم تا مسخره کنن
روهان گفت:ههه حتما ایندفه می‌خواد بریم پاریس
برهان:یا شایدم می‌خواد بریم ژاپن،هرچند قیافش هم شبیه ا‌وناست فقد به یه بادبزن گلگلی احتیاج داره‌....و این مسخره کردنو مزخرفات تا نیم ساعت ادامه داشت
نیم ساعت بعد:
روهان:کره ماااااه،کره ماه می‌خوای بریم؟
سیگاری روشن کردمو گفتم:من اشتباه کردم اون حرفو زدم و‌ دیگه تکرار نمیشه!
دیدم بچه ها منتظر اون کلمه جادویین که هروقت یکیمون ضایع میشیم و توسط بقیه مسخره میشیم میگیم پس گفتم:گوه خوردم.و اون بحث سمی تموم شد.رامین پاشد و گفت:بچه ها خستمه میرم بخابم.برهان:چیه جناب از بس‌ پاهاتون رو ناز کردن ماساژ دادن خسته شدین؟
ارمین قیافشو تو هم کردو گفت:برهان،فقد،اوکی؟
پاشدمو گفتم:منم باهات میام فردا باید صب زود برم دنبال کار.
ارمین با اندوه نگام کردو گفت:بازم میخوای مصاحبه بدی
_مجبورم ارمین نمیشه که خرجمو تا ابد بابام بده..باید رو پای خودم وایسم یا نه؟
روهان:از بابات منظورت منم؟
چپ چپی نگاهش کردمو:خفه باو کی من از تو پول گرفتم اخه!کل اکیپ سکوت کردن که گفتم:خب به جز چند بار که پول‌ بنزینمو دادی کار خاصی نکردی.
بازم سکوت کردن که گفتم:ارمین بریممم؟

پشت چراغ قرمز به فکر فرو رفتم..مهاجرت به اینجا بابا با منت پول میداد و واقعا غرورم خرد می‌شد.باید دستم تو‌ جیب خودم باشه.ارمین یکی زد‌ به شونمو گفت:ببین رفیق هی من میگم من یکی از دوستام رو رشته ورزشی فعالیت میکنه تورو ببرم پیشش یه کاری گیرت بیاد توام هردفعه اون جمله مسخره رو میگی:پارتی بازی نمیخوای خودم پیدا میکنم پسر تو استانبول به این بزرگی کلی باید وقت تلف کنی تا مربی والیبال شی بدبخت بیا پیش دوستم سه سوته کارت ردیفهههه!!
پوفی‌‌کشیدمو گفتم:فردا چند جا میرم مصاحبه بالاخره یه کار گیرم میاد لازم نکرده پارتی بازی کنی
ارمین از حرصش یکی محکم زد پس کلم که داد زدم:آاااااای ننه کجایی که ببینی پسر دست گلت داره به فنا میرهههه

Cursed Angel😈Where stories live. Discover now