🐺Special Part.11🌙

Start from the beginning
                                    

_سلام! من جانگ هوسوکم، از دیدنتون خوشحالم!

چشمای دختر آلفا با مخاطب قرار گرفتنش به سمتش چرخیدو بدون اینکه به خودش زحمت حرف زدن بده متقابلا سری تکون داد که کمی باعث تعجبش شد. اون دختر کی بود؟

توی ذهنش سوال های مختلفی به وجود اومده بود که یهو با کوبیده شدن دسته گل توی سینه اش شوکه چشماش درشت شدو قبل از اینکه گل ها روی زمین بیفته فوری با دستاش ساقه هاش رو گرفت و به خواهرش که قدمی به سمت اون دو برداشته بود ترسیده نگاه کرد.

دختر آلفا با خشمو عصبانیتی که به سختی سعی در کنترلش داشت مقابل دختر آلفایی که تقریبا هم قدش بود ایستاد. گرگش عصبی از اینکه میدید جفتش تو آغوش کسی دیگه ای جز خودشه غرش عصبی کردو با صدای جدی و خش گرفته از عصبانیتش لب زد.

_دستات رو از دور امگام باز کنو بزارش زمین!

تهیانگ ابرویی از حرف دختر بالا انداخت و با نیشخند تحقیر آمیزی گفت

_تو...فکر کردی کی هستی؟

_جفتش!

نیشخند دختر آلفا غلیظ تر شدو دختر امگارو بیشتر به خودش چسبوند.

_اوه جدی؟ منم دختر عموشم! نزدیک ترین آدم زندگیش، کسی که بزرگ شدنو قد کشیدنش رو به چشم دیده!

سان هی نیمچه لبخندی زدو با حرکت سرش موهای کوتاهش به عقب فرستاد.

_از آشناییت خوشحال شدم حالا بزارش زمین!

_اگه نزارم؟ کی میخواد جلومو بگیره؟ تو؟

_مطمعنم که نمیخوای اینجا به میدون جنگ تبدیل بشه!

تهیانگ دندون قرچه ای کردو خواست جواب دختر مقابلش رو بده که صدای ناله دردناک جیون توجه هر دوشون رو به خودشون آورد. صورت دختر امگا قرمز شده بودو از شدت دردی که رایحه تند هر دو آلفا بهش میداد عرق کرده بود و دونه های درشت عرق روی شقیقه هاش خودنمایی میکرد. هوسوک نگاه نگرانی به صورت جیون انداخت و با دیدن حال بدش رو به دو دختر آلفا توپید.

_بس کنید! مگه نمی بینید حالش خوب نیست؟ رایحه هاتونو کنترل کنین

سان هی با اخمایی که شدت گرفته بود قدمی به سمت امگاش برداشت و در حالی که سعی میکرد تلخی رایحه اش رو کنترل کنه با لحن خشک و ترسناکی رو به آلفای مغرور و گستاخ مقابلش غرید.

_حرفمو بار دیگه تکرار نمیکنم! بزارش زمین!!!

تهیانگ به هیچ وجه نمیخواست کم بیاره! به هیچ وجه نمیخواست با عقب کشیدنش به دختر بزرگتر نشون بده که ازش ترسیده یا ازش حرف شنوی داره نه...اگه اراده میکرد، اگه فقط همه چیز رو به گرگ قدرتمند و رام نشدنی درونش میسپرد در عرض چند ثانیه میتونست دختر مقابلش رو که مغرورانه بهش خیره شده بود از بین ببره به صدای شکسته شدن گردنش توسط دندون های تیز گرگش با لذت گوش بده اما... دختر لرزونی که توی بغلش مثل جوجه های ترسیده و بی پناه میلرزیدو با هق هق به آستین لباسش چنگ میذاشت همه چی رو براش سخت میکردو جلوش رو می گرفت. اگه فقط چشماش رو نمیبست و کارش رو انجام نمیداد فقط و فقط بخاطر جیون بود.

🐺𝑹𝒐𝒐𝒕𝒍𝒆𝒔𝒔 𝑨𝒍𝒑𝒉𝒂🌙Where stories live. Discover now