جیون با صدای بغض آلود پسر سرش رو بالا گرفت و با ناراحتیو لب های آویزون نگاهش کرد.
_یانگ کوکا اینجوری نگو لطفا، تو لیاقتت خیلی بیشتر از اون آدمیه که بخوای به خاطرش غصه بخوری. آدما دنبال لیاقت خودشون میرن اون حتی ارزش اشکایی که می ریزیو هم نداره. من دوست ندارم تورو اینجوری ببینم کوکی، تو سولمیت منی!
یانگ کوک تند تند پلک زد تا اشکایی که فاصله ای تا ریختنشون نبود پس بزنه و با لبخند ساختگی سرش رو تکون داد.
_من خوبم جیونا. نگران نباش، من با سرنوشتم کنار اومدم. قبول کردم که همیشه همه چی طبق خواسته ما پیش نمیره و فقط باید ازش بگذریم، من...ازش گذشتم!
جیون لبش رو محکم گاز گرفت و برای پنهان کردن چشمای براق از اشکش دستاش رو بالا آوردو با حلقه کردن دور شونه های ظریف پسر محکم بغلش کرد تا بتونه حداقل کمی درد غمش رو کمتر کنه.
•┈┈┈•┈┈┈•┈┈
پسر آلفا در حالی سرش رو روی پای پدرش گذاشته بودو از نوازش دستای مرد و حرکات نرمشون بین موهاش لذت میبرد، عمیقا توی فکر رفته بودو کمی برای بیان کردن درخواست توی ذهنش دودل بود.
جیمین با لبخند محوی که گوشه لبش بود انگشتای دستش رو به آرومی بین موهای بلند و مشکی رنگ پسرش میکشیدو میدونست که اگه همینطوری به کارش ادامه بده کمی دیگه گربه کوچولوش رو در حال خرو پف میبینه!
کمی سرش رو به سمت پسر خم کردو با لبخند گفت
_به چی فکر میکنی عزیزم؟ فکر کردم خوابت برده!
یونگمین سرش رو کمی عقب بردو به صورت پدرش نگاه کرد.
_نه پاپا..داشتم فکر میکردم!
_به چی؟
_به خودمون، به یانگ کوک!
جیمین با شنیدن اسم اون پسر معصومو دوست داشتنی چهره اش از ناراحتی توی هم رفت و نفسش رو با آه بیرون فرستاد.
_یانگ کوکی بیچاره من... هنوز هم نمیتونم قبول کنم که چرا سرنوشت این پسر معصومو پاک اینجوری داره خراب میشه. اون هیچ گناهی نداره و بی انصافیه که الهه ماه همچین سرنوشتی براش رقم بزنه، بعضی وقتا با خودم میگم اون لیاقت بهترینارو داره و میتونه با یه آدم خیلی خوب جفت بشه اما وقتی نگاهم به چشمای لرزونش میفته حس میکنم که نکنه...نکنه شاید دلش با جفت خودشه؟! نکنه دلش میخواد با جفت مقدر شده خودش میت بشه؟ درست مثل هیونگ که میخواست فقطو فقط با تهیونگ جفت شه!
یونگمین با شنیدن این حرف اخماش فوری توی هم رفت و سزش رو از روی پای مرد برداشت. به سمت پدرس چرخیدو با خشم غرید.
_همچین چیزی امکان نداره پاپا! اون عوضی لیاقت اینکه آلفای یانگ کوک باشه رو نداره، اصلا عمو اجازه نمیده! باید اونجا بودیو میدیدی که اون حرومزاده چطور با پررویی مقابل عمو وایستاده بودو حتی اظهار پشیمونی هم نمیکرد!
YOU ARE READING
🐺𝑹𝒐𝒐𝒕𝒍𝒆𝒔𝒔 𝑨𝒍𝒑𝒉𝒂🌙
Fantasyبا غرش بلندی که کرد سر هر دو پسر هول زده سمتش چرخیدو جونگکوک با دیدن پسر مو طلایی که با چشمای خمار آبی لرزون، بهش خیره شده بود اونجا بود که حس کرد تیری به قلبش خورده و به آخر خط رسیده.... اون چطور تونسته بود همچین کاریو بکنه؟ با خشم و ناراحتی شد...
🐺Special Part.10🌙
Start from the beginning
