_اگه اجازه بدین من کوکیو ببرم اتاقش تا یکم استراحت کنه
جیمین با شک نگاهی به چشمای لرزون دخترش انداخت و متوجه دروغ گفتن دختر شد اما نمیدونست به چه دلیلی داره دروغ میگه و از طرفی صورت رنگ پریده پسر اجازه نمیداد تا سوالی بپرسه و ترجیح میداد به بعد موکولش کنه.
تهیونگ با دودلی در حالی که قانع نشده بود سری تکون دادو گفت
_باشه پسرم برو استراحت کن، راستی شما دو تا از تهیانگ یا یونگمین خبر ندارین؟ هنوز نیومدن و موبایل هاشون رو جواب نمیدن
یانگ کوک با کمی تعجب به صورت نگران پدرش نگاه کرد که جیون موبایلش رو از جیبش بیرون کشیدو با چک کردن گفت
_به من کسی زنگ نزده عمو! باید تا الان میرسیدن
جیمین پوفی کردو با استرس بار دیگه شماره پسرش رو گرفت.
_تا الان چند بار بهشون زنگ زدیم، اما هیچ کدوم جواب نمیدن!
_هیونگ فکر کنم بهتره به جونگکوک بگیم تا چند نفر رو دنبالشون بفرسته
جیمین سری به تایید تکون دادو با دیدن بچه ها که بلاتکلیف وایستاده بودن گفت
_برید زودتر لباس هاتونو عوض کنید
جیون فوری با دستش فشاری به کتف پسر دادو سمت پله ها هدایتش کرد.
مسیر پله ها تا طبقه بالا رو به سختی با پاهای بی جونش که احساس میکرد دیگه توانی براش نمونده طی کردو مطمعن بود اگه دست های دختر دورش نبود تا الان روی زمین سقوط کرده بود! پوزخندی به ضعیف بودن خودش زدو با بغض سرش رو تکون داد. اون حق داشت! حق داشت که پسش بزنه و نخوادش! کی امگایی که حتی توان مراقبت و دفاع از خودش رو نداشت میخواست؟ خصوصا که پسر بودو مرد با قاطعیت تاکید کرده بود که نمیخواد جفتش یه پسر باشه! مگه اون چه مشکلی داشت که آلفای بی رحمش با حالت چندشی بهش نگاه میکرد؟ به اندازه اون دختر امگا که کنارش بود زیبا نبود؟ یا شاید هم چون برجستگی و اندام زنانه نداشت ردش کرد؟ کدوم یک از اینا دلیلش بود؟
با ایستادن جیون نگاه خیسش رو به بالا دوخت و فهمید به در اتاقش رسیدن. دختر با باز کردن در اتاق پسر رو به داخل هدایت کردو با بغض و ناراختی به صورت دوباره خیس شده پسر نگاه کرد.
با رفتنشون سمت تخت سریع روتختی سفید رنگ رو کنار زدو کمک کرد تا پسر دراز بکشه. دستش رو روی پیشونیش گذاشت و با حس داغیش بغضش شدت گرفت و کنارش نشست.
_ت...تب داری کوکی!
یانگ کوک به خوبی جریان عرقی که از گرمای ناگهانی بدنش سرازیر بود، پشت کمرش احساس میکرد اما دست و پاهاش مثل یخ سرد بود بیشتر به حال بدش دامن میزد.
_خوبم جیون نگران نباش
با صدای گرفته از بغض پسر ناخوداگاه اشکاش از گوشه چشماش سرازیر شدو با کمی نزدیک شدن دست یخ زده پسر رو بین دستش گرفت
YOU ARE READING
🐺𝑹𝒐𝒐𝒕𝒍𝒆𝒔𝒔 𝑨𝒍𝒑𝒉𝒂🌙
Fantasyبا غرش بلندی که کرد سر هر دو پسر هول زده سمتش چرخیدو جونگکوک با دیدن پسر مو طلایی که با چشمای خمار آبی لرزون، بهش خیره شده بود اونجا بود که حس کرد تیری به قلبش خورده و به آخر خط رسیده.... اون چطور تونسته بود همچین کاریو بکنه؟ با خشم و ناراحتی شد...
🐺Special Part.4🌙
Start from the beginning