🐺Special Part.3🌙

Magsimula sa umpisa
                                    

_آا..چرا.. چرا دیرمون شد!

_کجا میخوایید برید جیون؟

دختر امگا با صدای محکم و جدی پدرش ترسیده در حالی که سعی داشت لبخندش رو حفظ کنه سمت مرد چرخید.

_ه..هیچ جا آپا! فقط...فقط میخواستیم این اطراف قدم بزنیم

جونگکوک با دیدن حالت ترسیده و استرسی دختر خنده بی صدایی کردو دستش رو روی شونه یونگی گذاشت.

_هی مرد سخت نگیر! اونا هنوز بچه ان باید برن حسابی بگردنو خوش بگذرونن

یونگی با اخمایی که غلیظ تر شده بود سمت جونگکوک چرخیدو گفت

_آخرین بارو یادت نیس کوک؟ اگه یکم دیر پیداشون میکردیم از مرز خارج میشدنو سر از یه منطقه دیگه درمیاوردن!

جیمین نگاهی به چشمای غمگین دخترش انداخت و با گزیدن لبش دستش رو به آرومی روی دست آلفاش گذاست و با لحن نرمی گفت

_عزیزم حالا که چیزی نشده! اونا هر دوشون الان سالمن و قول دادن دیگه جاهای ناشناخته نرن، اینطور نیس دخترم؟

جیون با صدای پدرش فوری سرش رو بالا گرفت و با تند تند تکون دادن سرش گفت

_ب..بله پاپا! قول میدم که دیگه جا های خطرناک و نا آشنا نریم، فقط تو پک خودمون میگردیم

یونگی بار دیگه سمت دختر چرخیدو با دیدن نقطه ضعفش که با حالت لرزون بهش خیره شده بود نفسش رو با آه بیرون فرستادو چشماش رو روی هم فشرد.

_خیلی خب باشه!

انگشت اشاره و وسطش رو سمتش چشمای خودش گرفت و بعد با گرفتن سمت دختر خیلی جدی گفت

_حواسم بهت هست توله عسلی!

با بلند شدن صدای خنده های دخترش لب هاش به لبخند باز شدو متقابلا دختر رو که سمتش دویده بودو دستاش رو دور گردنش انداخته بود، بغل کرد.

همه با لبخند به عشق بین پدرو دختر نگاه کردنو جونگکوک ناخوداگاه حس دلتنگی شدیدی رو برای تهیانگش کرد!

جیون بعد از گذاشتن بوسه محکمی روی گونه پدرش سمت یانگ کوک رفت و با گرفتن دستش سمت پله ها کشوند.

_بدو بیا بریم کوکی!

یانگ کوک هیسی از کشیده شدن دستش توسط دختر کردو با غر همونطور که پله هارو بالا میرفت گفت

_یا چرا میکِشیم؟ دستم کنده شد! آخر تو یه جای منو ناقص میکنی جیون

_خیلی هیجان زدم کوکی! دلم میخواد هر چه زود تر به اون آبشار بریم، مطمعنم عاشقش میشی

در حالی که در اتاق پسر رو باز میکرد به سمت داخل هدایتش کردو سمت کمدش رفت.

_مایوت کجاس کوکی؟

🐺𝑹𝒐𝒐𝒕𝒍𝒆𝒔𝒔 𝑨𝒍𝒑𝒉𝒂🌙Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon