کنار همدیگه راه میرفتن در حالی که کیونگسو سعی داشت با چشماش دنبال رستورانی ‌که جونگین انتخاب کرده بود بگرده در کمال تعجب با اون لوگوی زرد و قرمز(اِم)شکل رو به رو شد.

"جونگین:همینجاستت...!(با خوشحالی در حالی که لبخند به لب داشت،گفت و باعث شد چین و چروک های خوشحالی گوشه ی چشمش،نمایان بشه.)

"کیونگسو:جونگین...؟ جدی...؟ مک دونالد...؟

"جونگین:خب..خودت ازم پرسیدی که معمولا کجا غذا میخورم و گفته بودی که نمیخوای جایی بری که راحت نیستی و بنظرم اینجا خوبه..تو دوسش نداری..؟ما میتونیم بریم ی جای دیگه و...

"کیونگسو:وقتی که مضطربی زیادتر حرف میزنی و من اینُ دوست دارمم..(خندید.)ولی اگه تو اینجا رو دوست داری،پس از همینجا یچیزی میگیریم..

اونا شام ناسالمشونُ تموم کردن و تصمیم گرفتن برای دسر بمونن چون از وقت گزروندن کنار همديگه لذت میبردن..جونگین تمام تلاشش رو میکرد تا کیونگسو رو خسته نکنه و فقط برای اینکه سرآشپز رو سرگرم کنه مدام ازش سوال میپرسید و کیونگسو از جواب دادن به سوالاش،لذت میبرد.

"جونگین: چند لحظه پیش که تو ماشین بودیم..گفتی که اصلا تایم استراحت نداری..؟
فکر میکنم تاجر بودن..بقدر کافی بهتون فرصت تجملاتی بده..!(در حالی که یک قاشق چایخوری از بستنی برداشت،گفت.)

"کیونگسو:در واقع..دقیقا بر عکسه اینه...در مورد من..،
من برای کسب و کارم،کار میکنم..! چون مشتریام همیشه مشتاقانه منتظرم دستورالعمل هامن..

بعضی وقتا واقعا خسته کنندس..! ولی از اونجایی ‌که من عاشق آشپزی کردنم میتونم بهت بگم که از اینکار،لذت میبرم..جدا از ایمیل ها،پیام ها و دعوت نامه هایی که میگیرم..

من طرفدار کارهای کاغذی نیستم..به همین دلیل به این فکر میکردم که تو این هفته،باید ی منشی شخصی بگیرم تا برنامه های مربوط به آشپزیمُ برام مدیریت کنه...
(خندید و جونگین اون منظره رو بیشتر از همه چیز تحسین کرد.اون گونه های بالا رفته و لبای قلبی شکل.)

اونا دسرشون تموم کردن.جونگین ساعت مچیش چک کرد.نه و نیم شب..هنوز زود بود.اون دلش نمیخواست امروز تموم بشه و با خودش فکر میکرد که دیگه چکاری میتونه انجام بده تا رفتن به خونه رو به تاخیر بندازه.

"کیونگسو:بریم..؟

"جونگین؛لعنتی..الان خیلی دیر بود..(عاحی کشید.و با خودش گفت.)

الان همه ی مغازه ها و مرکز خریدا هم بسته بودن.

از جاش بلند شد و به طرف کیونگسو رفت.در رو باز کردن و از فست فود خارج شدن.جونگین ساکت موند و نزاشت سرآشپز متوجه ناراحتیش بخاطر زود تموم شدن قرارشون بشه.

کیونگسو روی صندلی مسافر نشست و جونگین ماشین روشن کرد ولی حرکت نکرد اونا برای چند ثانیه ساکت موندن و با گذشت هر دقیقه،اوضاع بدتر میشد.

"کیونگسو؛همه چیز رو به راهه..جونگین...؟(پرسید و به جونگین که نگران بنظر میرسید،نزدیکتر شد.)

"جونگین:من..خوبم..من..فکر میکنم...فقط یکم گیج شدم...

"کیونگسو:چی گیجت کرده..؟

"جونگین:این..ما...
(به خودش و کیونگسو اشاره کرد.)

"کیونگسو:ما چی..؟بهم بگو..

"جونگین:این دقیقا سوال خودمم هست..ما دقیقا چی هستیم...؟منظورم اینه که...

کیونگسو پوزخندی زد و با دستش ضربه ای به رون جونگین زد تا از دو راهی درش بیاره.

"کیونگسو:ما که عجله ای نداریم..درسته..؟ این اولین قرارمونه و باید بگم که من،تحت تاثیر قرار گرفتمم..بهت گفته بودم که ازت خوشم میاد و فکر کنم میدونم که تو هم چقدر دوستم داری...!(پوزخندی زد و جونگین به آرومی دستش کنار زد.)

"جونگین:بس کن..تو دوباره داری مسخرم میکنی..!(بالاخره لبخند کوچیکی روی لباش شکل گرفت.)

"کیونگسو:فقط بخاطر همین دلت نمیخواد بری توله خرس..؟اگه تو بخوای ما میتونیم تو آپارتمان من بمونیم..میدونی که همیشه میتونم بهت خوشآمد بگم..میتونیم با هم فیلم ببینیم و نوشیدنی بخوریم..اوه..ما حتی میتونیم خونه ی تو بمونیم..! البته اگه از نظر تو اشکالی نداشته باشه..تو انتخاب کن بیبی...

"جونگین:نهه..! به هیچوجه...خونه ی من نهه..!

"کیونگسو:چرا...؟ بهم نگو که ی پوستر بزرگ ازم داری که هربار که میخوای اونکار بکنی،ازش استفاده میکنی...

جونگین به سختی آب دهنش بلعید و حس کرد برای یک لحظه نفسش قطع شده..کیونگسو از کجا راجب اون پوستر میدونست..؟

"کیونگسو:اوه خدایا...جونگین..تو یک پوستر از من داری..؟ این خیلی...

"جونگین:احمقانست..میدونم..!(سرش پایین انداخت چون...چجوری میتونست یک تحقیر دیگه رو تحمل کنه..؟فکر میکرد تا اینجا همه چیز به خوبی پیش رفته بود ولی خودش و شیطنت های عجیبش،همه چیز خراب کرد.)

"کیونگسو:نه..! بزار حرفم تموم کنم..! این...خیلی کیوته...تو کیوتی....! همه چیزت کیوته...! پس خجالتزده نشو..باشه..؟حالا هم بجای اینکه وقتمون اینجا تلف کنیم بهم بگو کجا دوس داری بری..؟

جونگین سرش بلند کرد و به چشمای درخشان سرآشپز خیره شد.

"جونگین:واقعا...؟جدی میگی..؟ میشه بجاش بریم آپارتمان تو..آخه چیزه...مال من...یکم بهم ریختس و من...نمیخوام که...تو...اینجوری ببینیش...

"کیونگسو:خیلی خب...میریم آپارتمان من و میان وعده های،نیمه شبی میخوریم...!

"به نظرم خوبه....(جونگین موافقت کرد و سرانجام شروع به حرکت کرد و به سمت جاده رفت.)

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
پ.ن:شماها برام با ارزشید چون قلبمو گرم نگه میدارین پس مراقب خودتون باشید و برای امیدوار بودن بجنگید...♡
با عشق سوعااا...♡♡♡

chef's kiss(kaisoo_translation)Where stories live. Discover now