جونگین طبق گفته ی کیونگسو عمل کرد چون واقعا میخواست تمومش کنه..

"کیونگسو:تو الان..باید واقعا شق کرده باشی..مگه نه..؟قسم میخورم که با دیدن صورتم از پشت تلوزیون همین الان هم اومدی...!

جونگین در سکوت نفسش حبس کرد و عضوش بیشتر مالید در حالی که به صدای کیونگسو گوش میکرد.

"کیونگسو:جلوی دهنتو نگیر...! من میخوام صداتو بشنومم..! میخوام بشنوم که چجوری با برنامه ی من به کام میرسیی....فاککک...جونگینن...وقتی بهت گفتم ازت خوشم میاد..کاملا باهات صادق بودم..! و حالا..فکر میکنم بهونه های بیشتری برای دیدنت داشته باشم...

هیچ چیز دیگه ای تو ذهن جونگین نبود..اون فقط داشت لبای گرم و نرم کیونگسو رو،دور عضو سخت شده اش،تصور میکرد...حس کرد که میخواد بیاد و نمیتونست بیشتر از این جلوش بگیره..سرآشپز بهش گفته بود که میخواد صداش بشنوه پس اون از صمیم قلب،اطاعت کرد.

"جونگین:فاککک...کیونگسووو...فاکککک...

"کیونگسو:خودشه بیبی...تو که یادت نرفته لبام چه حسی داشتن وقتی که من اون دفعه بوسیدمت..؟ پس یادت مونده که اونا گرم و نرمن..تو همین الان میخوایشون...درسته...؟میخوای با اونا لباتو بمکم...؟

بنظر میرسید که این فقط خودش نبود که از این بازی لذت برده باشه..

"کیونگسو:فاککک..جونگین...
تو باعث شدی شق کنم..!

جونگین جوابی نداد.و در عوض به حرکت دستاش سرعت بیشتری بخشید و در حالی که با اون یکی دستش به بالش چنگ میزد،ناله های بی پرواش از دهنش خارج میشد.

بعد از چند مالش دیگه..تنها چیزی که به چشم دید سفیدی بود.سرش به عقب پرت شد و مقداری از اون مایع چسبناک روی شکم و سینه اش ریخت.

با چند تا دستمال مرطوب خودش تمیز کرد.

الان چه کوفتی اتفاق افتاد...؟!
اونا با هم...

"کیونگسو:هی جونگینن..هنوز اونجایی..؟!

صدای مرد شنید و فورا گوشیش به گوشش چسبوند.

"جونگین: کیونگسو...! اوه خدای من...واقعا متاسفم...(گفت میتونست قسم بخوره که صدای ناله ای از اون طرف خط شنید.)اون سرآشپز بود..؟

"کیونگسو:صبر کن جونگین..بزار من...(عاححح)
این تموم کنم...

جونگین در سکوت به ناله هاش گوش داد..واقعا سرآشپز داره بخاطر من..،خودش لمس میکنه...؟!
اوه این واقعا هاته....
(با فکر کردن بهش،دوباره دیکش لمس کرد.)

اون هنوز کاملا به ارگاسم نرسیده بود که با تصور کیونگسو،دوباره شق کرد.

بعد از چند دقیقه صدای نرم سرآشپز رو شنید.

"کیونگسو:هی...

جونگین لبخندی زد.
اونا واقعا پشت تلفن،انجامش داده بودن...

"جونگین؛نمیدونستم که ی سرآشپز،میتونه تا این حد کینکی باشه...(بالاخره بعد از اینکه نفسش بالا اومد با تمسخر گفت.)

"کیونگسو:نه جونگین...!من اونطوری که تو فکر میکنی نیستم..! من هیچوقت قبل همچین کاری نکردم..!

"جونگین:اوه...! تو راست میگی...

"کیونگسو:جدی گفتم...! ولی من هنوزم نمیتونم باور کنم که تو با دیدن برنامه ی آشپزی من خودارضایی میکردی..! ببینم...چند وقته داری انجامش میدی..؟

جونگین دو دقیقه کامل سکوت کرد.اون غافلگیر شده بود..این دیگه آخرش بود حالا باید وسایلش جمع میکرد و به یک کشور دیگه میرفت.مغزش دوباره اتصالی کرده بود..چطور میتونست جواب بده..؟ باید بهش میگفت که بهش علاقه داره و اون دلیل اصلی تمایلات جنسیشه...؟!جونگین قبول داشت که ی آدم عادی نبود..آخه کدوم آدم عادی با دیدن ی برنامه یک آشپزی،شق میکرد..؟!

کیونگسو از سکوت جونگین،به عنوان فرصتی برای ادامه صحبتاش،استفاده کرد.

"کیونگسو:به هر حال...ما تقریبا یک ساعتی میشه که داریم حرف می‌زنیم...و من هنوز بهت نگفتم که واس چی باهات تماس گرفتم...

جونگین ساعتش رو که بالای تلوزیون قرار داشت،چک کرد.اون درست میگفت..اونا ۴۵ دقیقه بود که داشتن با هم سکس کال...یا هر اسم دیگه ای که داره..میکردن...!

"کیونگسو:بخاطر پروازی که یهویی پیش اومد نتونستم بهت خبر بدم و مجبور شدم زودی وسایلم جمع کنم و برم و تو ژاپن هم سرم واقعا شلوغ بود..!
متاسفم اگه کاری کردم که فکر کنی بعد از اون بوسه،پیچوندمت...!

جونگین احساس کرد پروانه ها توی شکمش،به پرواز در اومدن..اون مطمئن نبود از اینکه چیزایی که میشنید درست بودن یا فقط تو تخیلاتش بودن..؟

گونه اش نیشگون گرفت.

"جونگین:عاخخ...خدایا...درد داشت..!

واقعی بود...!

واقعیت داشت...

اون داشت با مردی صحبت می‌کرد که
یک سال تمام زندگیشُ در بر گرفته بود.

"کیونگسو:جونگین..؟ تو خوبی..؟(وقتی صدای عاخش شنید پرسید.)پس میرم سر اصل مطلب..
اگه فردا سرت شلوغ نیست...میتونی شام با من بخوری..؟

"جونگین:آرهه...!(این همون سوالی بود که منتظرش بود.)قلبش بیشتر از حد عادیش،میتپید.احساس میکرد بجای نوشیدن پنج فنجون قهوه،تو یک روز ..همه رو یکجا با هم نوشیده..این احساساتی بود که قلبش داشت و حس میکرد چیزی نمونده که قلبش،منفجر بشه...

"جونگین:وایسا....چی..؟من باید برم...منتظر پیامت هستم..بای...(بدون اینکه به سرآشپز فرصت جواب دادن بده،دکمه ی قرمز فشار داد و تماس رو قطع کرد و به سمت حموم رفت.)

کیونگسو واقعا کارای عجیبی باهاش میکرد.

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
با عشق سوعااا..♡♡







chef's kiss(kaisoo_translation)Where stories live. Discover now