"کیونگسو:تقریبا داشت یادم میرفت...من دیشب انداختمش لباسشویی پس احتمالا تا الان خشک شده راستش دیشب..،باید اینکار میکردم چون تو..
"جونگین:اوه خدایا من چکار کردمم..؟!(به محض اینکه یادش اومد دیشب نزدیک خونه ی کیونگسو بالا آورده،وحشت کرد.)ولی این بدترین اتفاقی که واسش افتاده بود،نبود..چون یادش اومد که به سرآشپز گفته بود که دوسش داره...گونه هاش و گوشاش و کل بدنش به ترتیب از خجالت قرمز شد.
"کیونگسو:حدس میزنم همه چی رو یادت اومد..؟(با لبخند از جاش بلند شد و به سمت دری که پشت یخچال بود،رفت و بازش کرد.)
کمتر از یک دقیقه،با پیراهن جونگین که حالا بوی نرم کننده میداد،پیشش برگشت.
جونگین قسم خورد که از این بعد هر روز اون لباس رو بپوشه فقط چون کیونگسو اون براش شسته بود و حالا بویی شبیه به بوی کیونگسو روی لباسش نشسته بود..
نتونست جلوی لبخند زدنش رو بگیره.
"کیونگسو:جونگین..؟!
صدای کیونگسو باعث شد از افکارش بیرون بیاد.
"جونگین:مم..ممنون..
"کیونگسو:تو خیلی کیوتیی...رو به روی من کاملا خجالتیی ولی توی صفحه مجازیم..
"جونگین:نهه..بسه..!لطفا یادم نندازز...
اون...من فقط....واقعا متاسفم...اون شب اصلا حواسم نبود..
"کیونگسو:خودم ی حدسایی میزدم..خیلی کنجکاو شدم که بفهمم اون شب،داشتی چکار میکردی..؟(چشماش ریز کرد و همونطوری که به جونگین نزدیکتر میشد.پوزخندی زد.)
"جونگین:ب..ببخشید من...من باید برم حا..حاضر بشم تا برم خونه..!(گفت و تو یک چشم بهم زدن از آشپزخونه غیب شد و به اتاق مهمونا رفت.)
وقتی که جونگین به اتاق رفت.کیونگسو میز رو تمیز کرد و حالا روی مبل توی پذیرایی،نشسته بود.که متوجه حضور جونگین شد.
"کیونگسو:اوه تو اینجایی..!میخوای برسونمت..؟فکر کنم الان بتونی بهم بگی کجا زندگی میکنی..(از جاش بلند شد و به سمت در رفت و کتش رو برداشت.)
جونگین نگاهی به اطراف انداخت،آپارتمانش از آپارتمان خودش،بزرگتر بود.مثل اینکه اونم عین خودش،به سبک مینیمالیست،علاقه داشت..تمش سفید و سیاه بود و کلی عروسک پنگوئن به چشم دیده میشد،در صورتی که جونگین کلی خرس تو خونش داشت.
وقتی که به سمت در رفت متوجه شد که کیونگسو داشته بهش نگاه میکرده،فورا کفشاش برداشت.
و به محض برداشتن کفشاش،جا کفشی افتاد و کفشا پخش زمین شد.
"کیونگسو:جونگین..خوبی..؟!
(پرسید و دستش روی کمرش گزاشت.)
"جونگین؛آ..آره..ب..بخشید..بزار من درستش...
"کیونگسو:ولش کن..بعدا درستش میکنم..(یک جفت کفش از روی زمین برداشت.)حالا جوابی برای سوال من داری..؟!
"جونگین:جواب..؟!میشه یبار دیگه سوالتُ بپرسی..؟
"کیونگسو:آدرست جونگین...!من باید بدونم که کجا زندگی میکنی تا بتونم برسونمت..خدایا...تو واقعا کیوتیی..و من ازت خوشم میاد..
جونگین سرجاش خشکش زد و به سرآشپز که به راحتی اون کلمات رو به زبون آورده بود نگاه کرد.
"جونگین:من کیوتم..؟ولی برای کیوت بودن زیادی قدم بلند نیست..؟و اون..اون گفت از کی خوشش میاد...!؟از..از مننن...؟
شاید اون بیش از حد جلو رفته بود ولی نمیتونست در برابر جونگین کیوتی که با گیجی اخم کرده بود،مقاومت کنه..پس اولین کاری که به ذهنش اومد رو انجام داد.
روی پنجه ی پاهاش وایستاد و فاصلشون رو از بین برد،با گرفتن گونه های جونگین، به نرمی لبای جونگین رو بوسید و عقب رفت و به صورت پسر کوچکتر خیره شد.
"کیونگسو:جونگین..؟!
"جونگین:اون..اون دیگه چی بود..؟!
"کیونگسو:معلومه..ی بوسه...! تو گفته بودی که لبام قشنگن..ببینم حالا..طبق انتظارت بودن..؟
چشمای جونگین درشت شدن و اون نتونسته بود بفهمه که چه اتفاقی افتاده..لعنتی..نه صبح بود و کلی اتفاق افتاده بود.صورت داغ و قرمزشُ پوشوند.
کیونگسو که دید قرار نیست جوابی ازش بشنوه..سکوت رو شکست..
"کیونگسو:اینطور که بنظر میرسه..نمیخوای بهم بگی خونت کجاست..پس من میبرمت در رستوران تا بتونی اونجا سوار ماشینت بشی..باشه...بیبی..؟!
"فاکک...اون صدام کرد ب..بیبی..؟(با خودش گفت.)
در حالی که تصورش نمیکرد که روزی این کلمه رو از زبون کیونگسو بشنوه..
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
با عشق سوعااا...♡♡♡
YOU ARE READING
chef's kiss(kaisoo_translation)
Random🐻🐧🥐🌭👨🍳🍴 main writer: jonginniesprout translator:lil_sua Finished ژانر:فلاف،داستان کوتاه
^^five^^
Start from the beginning
