نوازش دستش رو موازی با تکون های ریز شکم تهیونگ کردو با لحن نرمو محکمی لب زد.

_بهت قول میدم عزیزم... قول میدم که به خوبی از تو پدرت(تهیونگ) محافظت کنمو اجازه ندم خطری تهدیدتون کنه! ددی اینو بهت قول میده عزیزم..

با تموم شدن حرفاش حس سبکی و آرامشی که به دست آورده بود بوسه ای روی شکم امگاش زدو با
مرتب کردن پتو روی بدنش از روی تخت بلند شدو به طرف در رفت. باید تمام هماهنگی های لازم رو برای امنیت بیشتر پک با یونگی و بقیه انجام میداد!

از اتاق خارج شدو با قدم های بلند و محکمی به سمت اتاق کارش راه افتاد. با رسیدن بهش در قهوه ای رنگ اتاق رو باز کردو با وارد شدنش یونگی رو که با حالت جدی ای مشغول صحبت کردن با شخصی پشت تلفن بود دید. سری براش تکون دادو با بالا دادن آستین های بافت مشکیش به سمت میزش حرکت کردو پشت صندلی کنده کاری شده اش نشست.

یونگی بعد از دادن چند تذکر دیگه ای به فرد مکالمه رو به پایان رسوندو با چرخیدن سمت جونگکوک مقابلش روی مبل نشست.

_جیهوپ بود! مثل اینکه خودش شخصا میخواد توی نگهبانی مرز ها نظارت داشته باشه تا کسی کم کاری نکنه!

جونگکوک آرنج های دستش رو روی سطح میز گذاشت و سری به نشون تایید تکون داد.

_اون توی اینکار خوبه! اینجوری خیالمون راحته که همه با دقت و هوشیاری بیشتری از مرز های پک محافظت میکنن.

یونگی متقابلا حرفش رو تایید کرد که جونگکوک پرسید.

_از جونگ سو چه خبر؟ تونستی ردش رو بزنی؟

یونگی اخمی از یادآوری اینکه حاصل تلاش های چند روزه اش به جایی نرسیده بود سری به نشونه نه تکون دادو گفت

_تقریبا همه جارو گشتم! تمام مرز های شمالی پک و حتی پک های همسایه اما انگار وجودش کلا محو شده، اونطور که شنیدم جئون سانگ وو کاملا از پک تردش کرده طوری که کسی حق نداره به اون یا مادرش کمک کنه، با این حال شک ندارم که به پک پدر بزرگش لی دونگ سوک پناه برده!

جونگکوک با اخمی که از تمرکز حرفای یونگی بین ابروهاش بود به فکر رفت. هنوز نمیتونست باور کنه که پدرش همچین کاری با برادرو مادرش کرده باشه! فکر میکرد همیشه اونی که طرد میشه خودشه ولی الان میدید که برای پدرش هیچ استثنایی وجود نداشت.

_من فکر نکنم اونجا رفته باشه، تا جایی که یادم میاد مادر همیشه از پدر بزرگ فراری بود! مخصوصا حالا با کاری که پدر کرده ممکنه اینو مایه ننگ خودشون بدونن و اجازه ندن که اونجا برن

_پس کجا میتونه قایم شه؟ اون تنها نیست، مادرو خواهرشم پیشش هستن نمیتونه جای خیلی دوری رفته باشه

جونگکوک کلافه دستی توی موهاش کشید و پوفی کرد.

_نمیدونم. مغزم دیگه به جایی قد نمیده... هر جا که هست باید پیداش کنیم هیونگ! اون الان پر از خشمو کینه اس مطمعنا تا انتقامش رو نگیره آروم نمیشه. من نمیتونم دوباره بزارم جون تهیونگ یا اطرافیانم به خطر بیفته

🐺𝑹𝒐𝒐𝒕𝒍𝒆𝒔𝒔 𝑨𝒍𝒑𝒉𝒂🌙Where stories live. Discover now