" من الان میخوام توی اینستاگرام،لایو بگیرم...و قراره از بین شما بیننده ها،یک نفرُ انتخاب کنم تا به رستوران خودم دعوتش کنم و شخصا براش آشپزی کنم و چند تا از تکنیک هامُ بهش یاد بدم..!
جونگین گوشیشُ چنگ زد و فورا وارد اکانت رسمی سرآشپز شد.البته با فن پیجی که برای سرآشپز،زده بود..
لایو شروع شده بود و تنها کاری که بیننده ها،باید انجام میدادن فرستادن قلب و کامنت گزاشتن بود و هر کس که بیشتر میتونست بفرسته شانس انتخاب شدنش،بیشتر بود.
چیزی که جونگین،توش حرفه ای بود..چون اون تو همه ی لایو های سرآشپز،همیشه اینکارا رو انجام داده بود و طبق معمول کامنت هایی دلگرم کننده مثل:امروز کارت خوب بود...، امیدوارم بعد از برنامه خوب استراحت کنی...و....میزاشت.
ناگهان اشتباهی دستش به کلمه ای خورد که نباید میخورد و افتضاح تر این بود که حالا،اون کلمه فرستاده شده بود.چشماشُ بست و آرزو کرد که این فقط ی خواب باشه و کسی اونُ نبینه...
" اوه...بنظر میاد که ما یک کامنت مخصوص از کاربر( بیبی_خرسِ_دی او) داشته باشیم...
خب... اسم کیوتیه ولی فکر میکنم این کامنت...برازنده ی این آیدی نیست..!
(سرآشپز لبخند درخشان و قلبی زد که نورش جونگین رو کور کرد.)
نفس جونگین حبس شد وقتی که سرآشپز آیدیش رو خوند...ناباور پلک زد و گوشیشُ به صورتش نزدیکتر کرد..درست شنیده بود..؟
" عاح خدایا لطفا نخونتش...لطفااا...
ولی مثل اینکه شانس باهاش یار نبود..
" کامنت بیننده با حرف (ف) شروع میشه و خب فکر میکنم که خودتون بقیشُ بهتر میدونید چون گفتنش توی برنامه،درست نیست...(گفت و لبخند شیطنت آمیزی زد.)فکر میکنم که ما،امشب ی برنده داریم...!
جونگین اگه تا اون لحظه دلش نمیخواست به همین زودی بمیره..دوست داشت همین الان زمین دهن باز کنه و اونُ ببلعه..درسته که به آرزوش رسیده بود ولی دلش نمیخواست به واسطه ی اون کامنتی که باعث بی آبروییش شده بود،با سرآشپز رو در رو بشه...
البته که اون خوشحال شده بود،ولی از طرفی خجالتزده بود..اصلا سرآشپز،راجبش چه فکری میکرد..؟
" یکی از استف ها باهات تماس میگیره بیبی خرسِ من پس آنلاین باش...(گفت و چشمکی زد.)
"جونگین:محض رضای خدااا...اون بهم گفت بیبی خرس منننن..؟! البته که منظورش با من بود..! خب این آیدی منهه...
جونگین نتونست جلوی سرخ شدن صورتش رو بگیره چون بالاخره بعد از یکسال،سرآشپز متوجه وجود داشتن اون،شده بود.
" و...برنامه ی امشب هم به پایان رسید..
هفته ی بعد میبینمتون...
"جونگین:منم به زودی میبینمت...
تلوزیون رو خاموش کرد و در حالی که هنوز گوشیش دستش بود سرشُ روی بالش گزاشت.
اولین کاری که قصد انجام دادنشُ داشت این بود که به پیج سرآشپز بره و بخاطر کامنت ناجورش،ازش معذرت خواهی کنه..روی دکمه ی ارسال پیام کلیک کرد و شروع کرد به تایپ کردن...
" من واقعا متاسفم...! امیدوارم راجبم فکرای بدی نکرده باشی...
بعد از فرستادن تقریبا ۲۰ خورده ای پیام متاسفم...،گوشی رو کنار گزاشت و چشماش بست تا کمی استراحت کنه چون باید صبح زود برای سرکار رفتن،از خواب بیدار میشد..
درست ۳۰ دقیقه بعد از اینکه گوشیشُ روی میز گزاشته بود شروع کرد به زنگ خوردن..اون حتی به خودش زحمت نداد تا ببینه کی داره باهاش تماس میگیره چون تمام چیزی که بدنش الان نیاز داشت،خوابیدن و استراحت کردن بود..
وقتی که سعی داشت دوباره بخوابه ایندفعه صدای نوتیف گوشیش،بلند شد.غرغرکنان خودش به سمت گوشیش کشید و با اثر انگشتش،قفلشُ باز کرد و مستقیم وارد اکانت اینستاگرامش شد.
"جونگین:فاکک..! وات د هللل...! من که از اون یکی اکانتم استفاده کرده بودم...! چرا این اتفاقا برا من میوفته..؟! عاححح...عالی شد..! بهتر از این نمیشه...
قبل از اینکه از خجالت بمیره پیام ها رو چک کرد..دی او براش پنج تا پیام فرستاده بود...
@chef_Do :
•چرا معذرت خواهی میکنی..؟ من فکر نمیکنم که بشناسمت..یا اینکه تو بهم آسیبی رسونده باشی..!
•صبر کن ببینم...نکنه تو همون...این اکانت شخصیته..؟
•اوه درسته...تو همون بیبی خرسِ خودمی...!
• نمیدونستم که ی بیبی خرس،میتونه انقدر شبیه پاپی ها باشه..به هر حال من مشکلی باهاش ندارم...
• فکر کنم که..خیلی زود همدیگه رو می بینیم...پس امیدوارم که خواب منُ و لبامُ ببینی...!
دست جونگین شل شد و گوشیش از دستش افتاد.. توی ۲۲ سال از زندگیش،هیچ وقت به اندازه ی اون شب دچار تشویش و هیجان نشده بود..سرآشپز رسما باهاش لاس زده بود یا داشت خواب میدید...؟
از اونجایی که اون، بیننده و طرفدار مودبی بود باید حتما ی جوابی برای سرآشپز دو مینوشت..
@kimjongin
• هممم..بله من همون بیبی خرسم..!
ممنونم از اینکه پیامم رو خوندی و واقعا متاسفم...! و امیدوارم که الان بتونی خوب استراحت کنی..و اینکه البته که من خوابتُ میبینم... به زودی همدیگه رو ملاقات میکنیم سرآشپز...
با دستور ذهنش،دکمه ی ارسال رو فشار داد اون پیام رو فرستاد.لاس زدن با سرآشپز اون موقع از شب،هیجان انگیزترین چیزی بود که توی زندگیش براش اتفاق افتاده بود.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
با عشق سوعااا...♡♡♡♡
YOU ARE READING
chef's kiss(kaisoo_translation)
Random🐻🐧🥐🌭👨🍳🍴 main writer: jonginniesprout translator:lil_sua Finished ژانر:فلاف،داستان کوتاه
^^one^^
Start from the beginning
